عاطفه شمس
كتاب «The rise of organised brutality» كه در فارسي به «ظهور قساوت سازمان يافته» ترجمه شده، توسط سينيسا مالسويچ (Siniša Malešević) جامعهشناس جوان كروات و استاد دانشگاه دوبلين ايرلند نوشته شده و نشر دانشگاه كمبريج نيز در سال 2017 آن را منتشر كرده است. اثر فوق از طريق تحليل عميق جامعهشناختي نشان ميدهد كه با پيشرفت هرچه بيشتر تمدن، خشونتهاي سازمانيافته نيز در حال افزايش است. در اين كتاب سينيسا مالسويچ، يك روايت تاريخي محكم در مورد نقش خشونت سازمانيافته در جامعه مدرن و پديدههاي متفاوتي مثل جنگ، انقلاب، نسلكشي و تروريزم بيان ميكند و نشان ميدهد كه خشونت به وسيله ظرفيت سازماني، نفوذ ايدئولوژيك و همبستگي ميكرو به جاي گرايشهاي بيولوژيكي تعيين ميشود. وي پيشنهاد ميكند كه خشونت نبايد به عنوان يك رويداد يا فرآيند تحليل شود بلكه تفسير آن بايد از طريق درك ادبيات اين حوادث و فرآيندها و با پيوند دادن آن به تحولات گستردهتر اجتماعي در سطوح بينالمللي و سطوح بين گروهي انجام گيرد. مالسويچ همچنين نشان ميدهد كه چگونه سازمانهاي مدرن اجتماعي از ايدئولوژي و همبستگي ميكرو استفاده ميكنند تا حمايت عمومي را براي خشونتهاي بزرگ جلب كنند. گرچه كتاب «ظهور قساوت سازمانيافته» هنوز به فارسي برگردانده نشده اما به دليل اهميت اين اثر اخيرا جلسه نقد و بررسي آن به همت گروه علمي-تخصصي صلح انجمن جامعهشناسي ايران و با سخنراني محمد امين قانعيراد عضو هيات علمي مركز تحقيقات سياست علمي كشور، نادر شيخزادگان مدرس زبان انگليسي در دانشگاه علوم پزشكي ايران و علي مرشديزاد عضو هيات علمي دانشگاه شاهد برگزار شد. در بخش اول اين نشست سخنرانان به ضرورت و اهميت گفتوگو و تعامل سازنده با دنيا پرداختند و در بخش دوم، بحث بر نقد و بررسي كتاب فوق متمركز شد. در ادامه گزيدهاي از مباحث مطرح شده در اين نشست را ميخوانيد.
رسيدن به وحدت و يگانگي در عين كثرت
حسن اميدوار
دبير گروه علمي- تخصصي جامعهشناسي صلح
23 تيرماه روز ملي گفتوگو و تعامل با دنيا است و اختصاص اين روز بهدنبال مذاكرات طولاني و گفتوگوهاي خستگيناپذير و توافق هستهاي (برجام) بين ايران و ١+٥ از طرف دولت انتخاب شده است. اهميت و توجه گروه صلح انجمن جامعهشناسي ايران به گفتوگو و تعامل از آن نظر است كه گفتوگو و تعامل يكي از مولفههاي مهم ساختاري فرهنگ صلح است؛ گفتوگو خود به منزله حركت به سوي صلح و يگانگي است. در نشستهاي قبل به تفصيل از رويكردها و سازوكارها (مكانيسمهاي دفاعي) انسانهاي بدوي در مواجهه با خطر به سه شكل مكانيسم ستيز، مكانيسم فرار و مكانيسم استتار صحبت شد وليكن به تدريج با تكامل مغز متفكر انسان، انسانها به سازو كارهاي بديل و جانشيني براي حل منازعات انساني دست يافتند. گفتوگو و مذاكره يكي از مهمترين دستاوردهاي بشري براي پرهيز از خشونت، خونريزي و جنگ است. گفتوگو، شكل خاصي از سخن گفتن است. گفتوگو (ديالوگ) با تكگويي (مونولوگ) تفاوت دارد. در ديالوگ نوعي تجربه متفاوت از زندگي وجود دارد، نوعي تمركززدايي از برتري خود (Kennedy) . در گفتوگو هر طرف در ذهن خود شخص يا اشخاص طرف مقابل را واقعا با ويژگيهاي خاصشان ملحوظ ميدارد و به آنان با قصد ايجاد رابطهاي متقابل و زنده، بين خود و آنها رو ميآورد. در ديالوگ، حقيقتي از پيش تعيين شده وجود ندارد، بلكه اين حقيقت در جريان گفتوگو متولد ميشود. هدفش تنها مبادله طرح و تفسير است. در واقع اصل و اساس آن، دور شدن از تكسخني و انحصارطلبي است. هابرماس نيز همچون سقراط معتقد است كه وجود حقيقت نهفته در زبان و در ديالوگ ميان گويندگان است و از طريق گفتوگو خود را فاش ميكند. اما بر عكس در مونولوگ يا تكگويي (سخنراني، مجادله، مكالمه و امثال آنها) يك حقيقت از پيش آماده وجود دارد كه هر يك از افراد در پي اثبات آناند. زبان تكگويانه بيش از همه منجر به سلطه، سوءتفاهم و خشونت ميشود اما غايت ديالوگ رسيدن به فهم و تفاهم ارتباطي است. بنابراين در گفتوگو از اختلاف و چندگونگي به سمت وحدت، يگانگي و حقيقت نهايي انتقال پيش ميآيد كه البته اين لزوما به معناي هم شكلي و توافق نيست. اين تعريف از ديالوگ هماهنگي بسياري با تعريف صلح دارد كه آن نيز رسيدن به وحدت و يگانگي در عين كثرت است.
دانشگاه؛ فضايي آزاد براي تفكر
علي مرشديزاد
استاد علوم سياسي دانشگاه شاهد
بيست و چهارم تيرماه، روزي بود كه يك ضايعه بزرگ براي جامعه علمي و جهان اتفاق افتاد و آن درگذشت دانشمند بزرگ ايراني مريم ميرزاخاني بود. قبل از شروع بحثم قصد دارم درباره اين اتفاق و ربط آن با ضرورت گفتوگو و تعامل سازنده با دنيا توضيحاتي را ارايه كنم. مريم ميرزاخاني، رياضيدان و فرزند اين آب و خاك بود. وي از جمله المپياديهايي بود كه بنا به گفته وزير وقت آموزش و پرورش توانست در كمال ناباوري، مدال طلاي اين مسابقات را به دست آورد. او در دانشگاه شريف ادامه تحصيل داد و در دانشگاه استنفورد به تدريس و تحقيق مشغول شد. پروفسور مريم ميرزاخاني در سال ۲۰۱۴ موفق شد مدال فيلدز كه معتبرترين جايزه در رياضي است را به دست آورد. اينكه مريم و دانشمندان ديگري اعم از زن و مرد جلاي وطن ميكنند، موضوع مهمي است. كشور ما در رده كشورهاي داراي رقم بالاي فرار مغزها قرار دارد. دانشمندان بسياري از اين سرزمين در رشتههاي مختلف علوم انساني، علوم پايه، فني مهندسي و... در دانشگاههاي مختلف جهان به كار مشغول هستند. اينكه چرا اين اتفاق ميافتد، نياز به آسيبشناسي و رسيدگي دارد. دوركيم در كتاب «خودكشي» ميگويد هنگامي كه رقم خودكشي در يك جامعه به شكل معناداري افزايش يابد از حالت يك اقدام فردي خارج ميشود و وجهي اجتماعي پيدا ميكند و به آسيبي اجتماعي بدل ميشود و در اين حال بايد علت آن را در جامعه جستوجو كرد. اكنون پديده فرار مغزها اينگونه است.
بايد ديد كه دانشگاههاي ما و بهطور كلي زيرساخت علمي كشور چه ايرادي دارد كه مام وطن نميتواند فرزندان دانشمند خود را در دامان خود نگه دارد و در نتيجه روز به روز دانشگاهها از دانشمندان تهي و به برهوت تبديل ميشود. دانشگاه نياز به بازسازي دارد و اين بازسازي در درجه نخست بايد از حيث ذهني صورت گيرد. برنامهريزان آموزش عالي بايد دانشگاه را به فضايي آزاد براي تفكر درآورند. هرجا كه علم و تفكر مقهور ايدئولوژي شده است، فاجعه علمي به بار آمده است. خوب است براي تقريب به ذهن مقايسهاي بين دو سيستم آموزشي كره شمالي و جنوبي صورت گيرد. بخشي از اين مقايسه را رابينسون و عجم اغلو در كتاب «چرا ملتها سقوط ميكنند»، به عمل آوردهاند و من، شما را به خواندن اين كتاب ارزشمند توصيه ميكنم. اين غلبه ايدئولوژي بر تفكر در علوم انساني كه بنيان تغيير و اصلاح در هر جامعه است، بيشتر خود را نشان ميدهد و دانشكدههاي علوم انساني بيشترين فشار را از اين حيث متحمل ميشوند. همچنين توصيه ميكنم كتاب «ايده دانشگاه» نوشته كارل ياسپرس را بخوانيد تا به شرايط تحقق يك دانشگاه مطلوب پي ببريد.
براي بهبود وضعيت دانشگاهها پيشنهادهايي قابل طرح است. در درجه نخست فراهم آوردن فضاي آزادانديشي ضرورت دارد. همچنين برقراري پيوند ميان اساتيد ايراني مقيم خارج و دانشگاهها داراي اهميت است. جشنوارههايي مانند خوارزمي و فارابي بايد بتوانند اين انديشمندان را جذب كنند و اين گسست و شكاف را مرتفع كنند و در ابتدا به صورت دورهاي از اين اساتيد براي تدريس در داخل كشور دعوت شود. برقراري ارتباط با دانشگاهها و مجامع علمي خارج از كشور بسيار اهميت دارد. اكنون اين ارتباط به حداقل رسيده است. غربستيزي حاكم بر فضاي علمي كشور، اين نگاه نادرست را القا ميكند كه ما هيچ احتياجي به آنها نداريم و اين در حالي است كه ما پيروي پيامبري عظيمالشأنيم كه از جمله تعاليمشان اين بود كه «خذ الحكمه ولو من اهل الضلال» و «اطلبوا العلم ولو بالصين». اميدوارم با درايت دستاندركاران علم در اين سرزمين بتوان اين ايرادهاي جدي را رفع كرد در غير اين صورت مجبوريم دست به اسطورهسازي و داستانسرايي از علم و دانش بزنيم، اسطورههايي كه چندان با واقعيت سازگاري ندارند، مانند نامهنگاري فلان دانشمند با راسل و ديدار بهمان دانشمند با اينشتين و...
پوشاندن دست آهنين با دستكش مخملين
موضوع بحث من «گفتوگو و تعامل سازنده با جهان» است. حدود پنج قرن پيش و در دوران صفويه، برادران شرلي به عنوان دو جهانگرد به ايران آمدند و بسيار مورد استقبال قرار گرفتند و ورود آنها به كشور چندان اهميت داشت كه نام آنها در تاريخ ثبت شد و دولت صفوي، آنها را بهعنوان نماينده خود به كشورهاي اروپايي بازفرستاد. اين نشاندهنده حداقل ارتباط بينالمللي در آن دوره است. اگر بخواهيم به زبان والرشتاين سخن بگوييم، نظام جهاني هنوز شكل نگرفته بود. نظامي كه از همان زمان، شروع به شكلگيري كرد و در نتيجه آن پديده استعمار رخ نشان داد. جنگ جهاني اول و دوم باعث شد دولتها به اين فكر برسند كه منازعات با يكديگر را به حداقل برسانند و روابط خصمانه را به روابط دوستانه بدل كنند و از سوي ديگر، سازمانهايي را به وجود بياورند كه اگرچه قدرت برتر و غالب را در سطح جهان نداشتند اما ميتوانستند نقش مهمي را در حل منازعات ايفا كنند، سازمان ملل و قبل از آن، جامعه ملل، زاييده اين نياز و ضرورت بودند. بعد از جنگ جهاني دوم ميبينيد كه زبان جهان و دولتها تغيير مييابد، البته اين تغييرات به اين معنا نيست كه دولتها از رقابتهاي تسليحاتي دست برداشتهاند بلكه زبان آنها تغيير پيدا كرده است. اگر پيش از اين، به زبان تهديد سخن ميگفتند اكنون ديگر زبان تهديد، زبان اصلي نيست و حتي تهديدهاي خود را در لفافه بيان ميكنند و دست آهنين خود را با دستكشي مخملين ميپوشانند. اتفاق ديگر اين است كه ديپلماسي را به قول مورگنتا، به عنوان نخستين ابزار مد نظر قرار ميدهند. مورگنتا و برخي ديگر از انديشمندان سياسي معتقدند كه هنگامي كه سياست به پايان راه ميرسد، جنگ شروع ميشود. ديگر اينكه دولتها متوجه شدهاند كه نظاميان، سياستمداران خوبي نيستند و دولتهاي پادگاني، در داخل و در ارتباط با جهان، زود به سراغ آخرين دارو ميروند. اينها تجربههايي بود كه در زمينههاي سياسي و نظامي، دولتها با آن رو به رو شدند و كوشيدند كه به تدريج زبان سياست را زباني نرم و ملايم كنند و ابزارهايي را كه در حوزه اقتصاد و فرهنگ در اختيار دارند به كار گيرند تا نيازي به آخرين دارو نباشد. در نتيجه، اين اقتصاد، ضرورت تعامل و ارتباط بين كشورها را افزايش داد و نياز روابط مسالمتآميز و مستمر با كشورهاي جهان را ضروري ساخت. فرهنگ نيز به عنوان ابزار مهمي براي سياست درآمد و ارتباط فرهنگي براي دولتها در اين جهان كوچك شده گسترش يافت و تقريبا به سمت نزديك شدن فرهنگي و تعامل بين فرهنگها پيش رفت. در نتيجه، دولتهايي كه از اين شيوهها گريزان هستند در نظام بينالملل به عنوان عناصر نامطلوب شناخته ميشوند. بنابراين، تعامل با جهان يك ضرورت است و اميدوارم كه سياستمداران و دستگاههاي فرهنگي و اقتصادي ما نيز هرچه زودتر به اين نتيجه برسند. گرچه همين كه يك روز بهعنوان گفتوگو و تعامل سازنده نامگذاري شده، اين اميد را ايجاد ميكند كه حداقل بخشي از سياستمداران ما به اين عقلانيت دست پيدا كردهاند.
براي توصيف دنياي امروز كلمه خشونت كافي نيست
نادر شيخ زادگان
مدرس زبان انگليسي در دانشگاه علوم پزشكي ايران
جلسه امروز، معرفي و بررسي كتاب «ظهور قساوت سازماندهي شده» نوشته سينيسا مالسويچ است. هدف اصلي از اين معرفي اين است كه ما فاصله علمي خود را با دانشگاههاي ديگر به حداقل برسانيم. اسم اصلي كتاب The rise of organised brutality است كه brutality در آن به قساوت ترجمه شده است زيرا براي توصيف اتفاقاتي كه در دنياي امروز رخ ميدهد كلمه خشونت كافي نيست. براي واژه rise افزايش ميتواند ترجمه صحيحتري باشد چرا كه نويسنده قصد دارد بگويد افزايش خشونت و قساوت، سازمان يافته است. نويسنده كتاب، يك جامعهشناس جوان كروات است كه در دانشگاه ايرلند تدريس ميكند و خود، شاهد كشتار و خونريزيهايي بوده است كه بعد از فروپاشي شوروي در يوگسلاوي سابق اتفاق افتاد. البته از نقطه نظر علمي، گاه ممكن است اين يك نكته منفي به شمار آيد زيرا كساني كه خيلي دردمند هستند و وقايع را از نزديك ميبينند، ممكن است نگاه منفيتري نسبت به آنچه رخ ميدهد، داشته باشند. كتاب فوق، شامل 9 فصل ميشود كه به همراه مقدمه و يك نتيجهگيري بسيار كامل، ميتوان آن را تقريبا يازده فصل دانست. بهطور كلي كتاب از سه بخش كلي تشكيل شده است؛ ابتدا خشونت را در گذشته بررسي ميكند، سپس به ارايه تعاريفي درباره خشونت ميپردازد و در نهايت، بحث ميكند كه آيا خشونت رو به افزايش بوده يا در حال كاهش است. بعضي از دانشمندان معتقد هستند كه با پيشرفت تمدن، خشونت نيز كاهش مييابد تا اينكه بالاخره از بين برود. برخي ديگر اما اعتقاد دارند كه اينگونه نيست و با اين پيشرفت، خشونت نيز افزايش يافته است. كتاب «ظهور قساوت سازماندهي شده»، كاملا حالت علمي و دانشگاهي دارد و از موعظه در آن اثري نيست. نويسنده، نظر دانشمندان زيادي را مطرح كرده و در پايان نيز نظر خود را آورده است. كتاب به بررسي خشونت در دوران ماقبل تاريخ ميپردازد و نشان ميدهد كه انسانهاي نخستين به دليل اينكه هميشه در خطر حمله حيوانات وحشي بودهاند، تمايل داشتهاند كه با يكديگر متحد و در كنار هم باشند. بنابراين، درگيريها و خشونتهاي بين گروهي بين آنها چندان رايج نبوده است. مالسويچ معتقد است كه جنگ يك پديده بيولوژيك و ذاتي بشر نيست زيرا سابقه جنگها بسيار كمتر از تاريخ پيدايش انسان است و روز به روز نيز به تعداد اين جنگها افزوده ميشود.
تصورات اشتباه درباره خشونت در قرون وسطي
پس از آن، كتاب درباره خشونت در قرون وسطي بحث ميكند و ميگويد با وجود اينكه ما فكر ميكنيم در گذشته خشونت زياد بوده و بهطور مثال، سياه چالههاي مخوفي وجود داشته يا دانشمندان را به خاطر افكار و اعتقاداتشان زنده زنده ميسوزاندند و... اما دانشمندان جديدي مثل بارس (Baraz) در 2003 و كارل (Carrel) در 2009 ميگويند تحقيقات نشان داده كه دوران قرون وسطي، آن چنان كه گفته ميشود خشن نبوده است و اين خشونتها به ندرت استفاده ميشده و تقريبا هرگز بدون دليل مشخص خشونتهاي شديد را به كار نميبردهاند. كارل در جاي ديگري ميگويد عدالت قرون وسطي مبتني بر اعدام نبوده و مجازاتهايي كه براي افراد معمولي استفاده ميشده اين بوده كه يا آنها را منزوي ميكردند يا به ميان جامعه آورده و آبروي او را ميبردند. اما از آنجا كه در تاريخ وقايع برجسته ماندگار ميشوند درباره خشونت در اين قرون نيز تا حد زيادي اغراق شده است.
در بخش ديگري از كتاب كه تعاريف خشونت از دانشمندان مختلف است، تعريفي را از فلسون (Felson) ارايه ميكند كه ميگويد مفهوم حقوقي خشونت و مفهوم جامعهشناختي آن، بسته به موقعيتهاي مختلف، متفاوت است. گالتونگ خشونت فرهنگي را مطرح ميكند و ميگويد كه خشونت فرهنگي عبارت است از هر گونه فعاليت فرهنگي، هنري و قانوني كه بخواهد خشونت دولت را توجيه و تاييد كند. حتي دانشمنداني كه در اين راستا موضوعي را با دليل اثبات ميكنند شريك آن خشونت هستند، همانطور كه شخص برجستهاي مثل هايدگر متهم است كه افكار او توسط هيتلر و حزب نازي مورد استفاده قرار گرفته است. پير بورديو، مفهوم خشونت نمادين را مطرح ميكند كه در واقع به شيوه زندگي برميگردد. شيوه زندگي گروهي كه گروه ديگري را تحقير ميكند و اغلب اكثريت هستند مثل آنچه ميتوان آن را تجمل گرايي ناميد. تعريف ديگر تعريف ماركسيستي خشونت است كه معتقد است يك رژيم سرمايه داري اصلا نيازي به انجام كاري ندارد زيرا وجود آن، دليل كافي براي بروز خشونت است. گالتونگ تعريف وسيع ديگري از خشونت دارد كه ميگويد بهطور كلي، هرگونه نابرابري و فقدان امكانات، خشونت است. در ادامه، نويسنده خشونت را به سه نوع دستهبندي ميكند؛ خشونتهاي بين فردي، خشونتهاي بين گروهي و سوم خشونتهايي مثل جنگها.
در بخش سوم، درباره پيشرفت تمدن و افزايش يا كاهش خشونت بحث ميشود. جالب اينكه تمام دانشمندان متقدم به كاهش خشونت خوشبين بودند اما متاخرها معتقدند كه خشونت رو به افزايش است. اسپنسر معتقد است كه در گذشته جوامع نظاميتر بودند و بعد از انقلاب صنعتي، هرچه جلوتر برويم از نظامي بودن و خشونت در آنها كاسته ميشود. وبر و فوكو جزو كساني هستند كه اعتقاد به افزايش خشونت دارند. نويسنده در جمعبندي معتقد به افزايش خشونت است و مينويسد اصولا آنهايي كه معتقد به كاهش خشونت هستند دو ايراد دارند؛ يكي اينكه تعريف خشونت را ثابت و ديگر اينكه آن را فراتاريخي و فرافرهنگي در نظر ميگيرند. درصورتي كه خشونت در برهههاي مختلف تعاريف متعددي به خود ميگيرد و به اشكال متفاوتي در ميآيد. هانتيگتون نيز خيلي قايل به مقايسه بين تمدن و خشونت نيست و معتقد است كه بيشتر بايد فرق بين تمدنها را در نظر داشت. اين تفاوت سبب ميشود نگاه تمدنها به خشونت نيز متفاوت شود. نويسنده در پايان ميگويد همانگونه كه تمدنها پيشرفت ميكنند و مدلهاي بروكراتيك حكومتها گسترش مييابد، ظرفيتهاي خشونت سازماني نيز افزايش پيدا ميكند.
نقش وساطت سازماني و اجتماعي در اعمال خشونت
محمدامين قانعيراد
عضو هيات علمي مركز تحقيقاتسياست علمي كشور
كتاب «ظهور قساوت سازماندهي شده» جنبههاي نوآورانه زيادي دارد و وسيعتر از آن است كه بتوان در زماني محدود درباره آن سخن گفت. عكس روي جلد كتاب مشتي است كه در آب كوبيده شده و ميتوان آب را در اينجا نماد سازمان دانست كه سبب ميشود شما احساس نكنيد كه داريد مشت ميخوريد. خشونتي هم كه اين كتاب مطرح ميكند، خشونتي است كه از سوي نهادهاي بروكراتيك در حال اعمال شدن است. من هم با اين موافقم كه بهتر است rise را به افزايش ترجمه كنيم زيرا كتاب درباره افزايش خشونت طي 300 سال گذشته بحث ميكند و به نظر ميرسد كه 300 سال اخير نيز تاريخ مدرنيته است. بنابراين، خشونت سازمان يافته يك پديده مدرن است و در مقابل، خشونتهايي كه در گذشته وجود داشته ميان شخصي بودهاند. نوع ديگري از خشونت نيز وجود دارد كه ميان گروهي است و گروههاي مختلف در مقابل يكديگر قرار ميگيرند مثل گروههاي قومي، جنسيتي، مذهبي و... نوع ديگر خشونت Inter polity يعني بين سازمانهاي سياسي مختلف است؛ مثل دولت، احزاب، جنبشهاي اجتماعي و جنگهاي انقلابي كه تاريخ ويژهاي دارد. اينها اشكال خشونت است كه دو مورد اخير آن، سازمان يافته است و اساس اين كتاب نيز معرفي همين نوع از خشونت است كه با وساطت اجتماعي صورت ميگيرد. بسياري از خشونتها بهطور مستقيم انجام ميشود اما برخي خشونتها براساس وساطت سازماني و اجتماعي است. خشونتهاي مستقيم با جسم شما در ارتباط هستند و نوعي تعمد در آنها دخيل است اما آنچه در خشونتهاي سازمان يافته مهم است اين است كه با جسم شما كاري ندارند ولي با قدرت انضباطي روي ذهن و روح شما كار كرده و نوعي قواعد خاص رفتاري را برايتان تعريف ميكنند كه ممكن است روي سبك زندگي شما تاثير بگذارد. اما به تعبير نويسنده اين كتاب، خشونت به جسم كاري ندارد و افرادي به صورت مشخص تصميم نميگيرند كه بر ديگران خشونت اعمال كنند. او معتقد است كه خشونتهاي جامعه مدرن از اين نوع است. اگر با انديشههاي فوكو آشنا باشيد ميدانيد كه او درباره چگونگي پيدايش زندان و كلينيك بحث كرده و اينكه زندان در جامعه مدرن ايجاد شد. پيش از اين اگر زندان وجود داشت هدف آن، شكنجه دادن جسم بود اما هدف زندان جديد، كار كردن روي ذهن است. از اينجاست كه بحث چگونگي ايجاد جامعه سراسربين را مطرح ميكند و اينكه افراد مدام ديده ميشوند و آنجا محيطي است كه به جاي قدرت حاكميتي كه قبلا وجود داشت و تخطي از منويات او شديدترين شكنجهها را در پي داشت، يك قدرت انضباطي به وجود ميآيد كه ميخواهد شما را منضبط كند. در زندان مدرن قرار نيست كسي شكنجه بشود بلكه قرار است بهعنوان يك نهاد مدرن، انضباط را به افراد منتقل كند. بنابراين نهادهاي مدرن، اعمال خشونت ميكنند اما اين اعمال خشونت، نهادين و سازماني بوده و اين سرشت جامعه جديد است.
خشونتهاي ذهني، واكنش در برابر خشونتهاي عيني
اما آيا گريزي از اين ستم و خشونت سازمانيافته وجود دارد؟ گويا هيچ راه گريزي نيست و شما يا بايد قدرت حاكميتي و شكنجه بدني را بپذيريد يا آموزش را و اين، دو لايهاي است كه اين كتاب ما را با آنها مواجه ميكند. اين اثر، ذهن ما را باز ميكند كه خشونت ميان فردي در جامعه مدرن در حال رسيدن به حداقل خود است و خشونتهايي كه وجود دارد سازماني است و افرادي وجود دارند كه بهعنوان يك سوژه فردي، خشن محسوب نميشوند اما ممكن است بهطور مثال، افسري معتقد، خوش قلب و خوش كردار در برههاي از زمان، بمبي را بر سر شهري فرو بريزد. ما در جامعه مدرن به دنبال اين هستيم كه خشونتهاي فردي را از بين ببريم، اين به جاي خود محفوظ است اما توجه نداريم كه ما در شرايط خشونت سازماني زندگي ميكنيم. نكته ديگر، بحث ژيژك است كه دو نوع خشونت را تفكيك ميكند؛ يكي خشونت عيني كه خشونت سرمايهداري است و بهطور روزمره عليه همگان اعمال ميشود و ديگري، خشونت ذهني است كه هر نوع خشونت ديگري را غير از خشونت سرمايهداري شامل ميشود؛ مثل شورشهاي شهري، خودكشي افراد، نزاعهاي خياباني و... اين خشونتهاي ذهني، واكنش در برابر خشونتهاي عيني است. البته در اين مورد انتقادهايي نيز وجود دارد مثل اينكه آيا در جوامع غير سرمايهداري خشونت وجود ندارد؟ آيا در دوره پيشاسرمايهداري خشونت وجود نداشت؟ منظور اينكه گرايشي وجود دارد كه خشونت را صرفا با سرمايهداري مرتبط ميداند و نويسنده كتاب معتقد است كه اين، يك نوع تعين گرايي اقتصادي است و در عين حال، يك تئوري متافيزيك است كه نقد آن ساده نيست. خشونت يك پديده تاريخي است كه ممكن است شكلهاي مختلفي به خود بگيرد و ذات خاصي ندارد كه بتوان گفت ناشي از سرمايهداري است. در واقع، خشونت ممكن است ناشي از سرمايهداري، مذهب، سوسياليسم، پدرسالاري، مادر سالاري و... باشد و اين به شرايط تاريخي بستگي دارد.
دولت مطلقه يكي از عوامل خشونت زدايي است
نوربرت الياس معتقد است كه فرآيند ايجاد تمدن در دولت مطلقه شكل پيدا كرد. معمولا ما با دولت مطلقه مخالف هستيم زيرا آن را استبدادي ميدانيم اما از نظر الياس، دولت مطلقه يك برههاي از تحول تاريخي بود كه آمد تا خشونت را كنترل كند. فرآيندي بود كه در آن، اشراف جنگجو به اشراف درباري تبديل شدند. اما چگونه اين اتفاق افتاد؟ در آستانه دوره مدرن، در جامعه ظرفيتهاي اقتصادي به وجود آمد كه پادشاه از آنها از طريق سيستم مالياتگيري استفاده و بعد سرباز را به صورت مزدور استخدام كرد و ديگر نيازي به اشراف نداشت كه براي او بجنگند. بنابراين، بخشي از اشراف وارد دربار شده و تبديل به اشراف درباري شدند. سپس زيرنظر ملكه، به موسيقي و هنر پرداختند و حتي از دل آنها بود كه فرهنگ به يك معنا بيرون آمد و با انحصار قدرتي كه پادشاه ايجاد كرد توانست به تدريج، خشونت را از جامعه حذف كند. اشراف ديروز كه پيش از اين قدرت خود در برابر شاه را با شمشير نشان ميدادند امروز بايد خويشتنداري خود را در برابر ملكه نشان ميدادند و در همين فرآيند، شخصيتي شكل ميگيرد كه ديگر خشن نيست و با هنر ارتباط برقرار ميكند. بنابراين، اگر از نظر الياس در تمدن جديد، خشونتزدايي انجام ميگيرد، دليل آن تحول در نظام سياسي است نه اينكه افراد تصميم بگيرند از زماني به بعد، خود را كنترل كنند و ديگر اهل خشونت نباشند. اتفاقا اگر شرايط جنگ وجود داشت، همين اشراف شمشير ميكشيدند اما وقتي شرايط پرداختن به هنر زيرنظر ملكه فراهم شد آنها مجبور شدند به شكل ديگري رفتار كنند. بنابراين، دولت مطلقه يكي از عوامل خشونتزدايي است. اما اينكه در ايران رضاشاه توانست خشونت زدايي كند يا خير و آن اشراف چه شدند، موضوعاتي است كه ميتوان درباره آنها مطالعه و تحقيق كرد. در دوره رضاشاه نيز ملوك الطوايف كه همان اشراف بودند از بين ميروند اما اينكه به كجا منتقل شدند و چه رسالت تاريخياي را بر عهده گرفتند قابل بحث است. نكته ديگر اينكه من قساوت سازمانيافته را براي ترجمه اين كتاب، از اين جهت نميپسندم كه قساوت يك پديده روانشناختي است و نميتوان گفت سازمانها قساوت دارند. حتي Violence را به كار نبرده است زيرا سازمانها خشونت را سازمان نميدهند. او دنبال واژهاي گشته كه ترجمه آن واقعا مشكل است. بنابراين، بايد واژهاي را انتخاب كرد كه هيچ بعد روانشناختياي نداشته باشد.