مديا كاشيگر
سروش صحت
عكسي كه راننده تاكسي جلوي داشبورد گذاشته بود، توجهم را جلب كرد. عكس، عكس «مديا كاشيگر» بود. تعجب كردم كه راننده «مديا كاشيگر» را از كجا ميشناسد. چرا عكسش را جلوي ماشينش گذاشته است.پرسيدم «ببخشيد شما آقاي كاشيگر را ميشناختيد؟» راننده گفت: «خدا رحمتش كنه... بله. خيلي خوب ميشناختمش، پرسيدم: «از كجا ميشناختيدشون.» راننده گفت: «شاعر و مترجم و نويسنده و اينها بود.» به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «من وقت كتاب خوندن ندارم ولي ميشناختمش... بيست سال مسافرم بود. آدم خيلي خوبي بود، خوشمشرب، دست به خير، لارژ، باحال، بامرام... باصفا... زود مُرد.» گفتم: «چرا اينقدر زود رفت؟» راننده گفت: «درسته كه جوان بود ولي خيلي زندگي كرد، اندازه صد سال اينهايي كه مثلا زندهان زندگي كرد.... زنده بود و زندگي ميكرد، بعدش هم خسته شد و ديگه زندگي نكرد.»