• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3181 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۶ بهمن

با ما به از اين باش كه با خلق جهاني

سيد علي ميرفتاح

هميشه كه آدم سر حال نيست. هميشه كه آدم اميدوار و قبراق و سر كيف نيست. هميشه كه آدم بر يك منوال نمي‌نويسد. چون چشم تو بربست او چون مهره‌اي در دست او/ گاهي بغلتاند چنين، گاهي ببازد در هوا. يك روز آدم حالش خوب است با زمين و زمان آشتي دارد و با همه از در صلح است و اميدوار است و خنده روست و مي‌نويسد تا بخندد و بخنداند. يك روز اما سگ هرز و مرض به پاي آدم بسته شده و با همه دعوا دارد و بي‌حوصله است و دنبال بهانه مي‌گردد تا بزند زير همه‌چيز و... آخ كه امروز من چه عنق منكسره‌اي هستم و چقدر سگ اخلاقم و چقدر دلم مي‌خواهد يقه بگيرم و دعوا كنم و كافه به هم بريزم... لاكردار كافه هم نيست كه به همش بريزم. سه مثقال و ده شاهي كافي شاپ تاريك و تنگ را كه نمي‌شود به هم ريخت. توي كافه‌هاي الان نمي‌شود جنب خورد چه برسد به اينكه به همش ريخت. براي اينكه يكي بيايد توي كافه عين اتوبوس اول بايد ده نفر بروند بيرون تا جا باز شود بعد آن ده نفر هم پشت بندش سوار شوند. شما در چنين جايي دعوا مي‌كنيد و به همش مي‌ريزيد؟ پس من دق دلم را سر كي خالي كنم؟ دلم مي‌خواهد بروم «اعتماد» و از دم در همه را بزنم و بروم بالا و برسم اتاق رييس و داد بزنم كه چرا مطلب حذف مي‌كني؟ بزنم... لامروت، طبيعت به من زور هم نداده شخصا جرات كتك كاري هم ندارم با كسي. دماغم را بگيرند جانم سه سوت درآمده. من با الياس حضرتي دوستانه دست مي‌دهم سه روز از شدت دست درد پيروكسي كام مي‌مالم به مفاصلم، واي به حال اينكه بخواهم دست به يقه بشوم و داد بزنم كه چرا مطلب مرا حذف مي‌كني؟ اگر بگويد مي‌كنم كه مي‌كنم، مجبورم سرم را پايين بيندازم و بگويم لابد صلاح مي‌داني كه حذف مي‌كني. دمت هم گرم، خيلي هم خوب و عالي، دستت هم درد نكند. فقط شما بگو من ولنتاين دي برايت چه بخرم كه به دلت بنشيند و دوستش داشته باشي. همين است. طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد، در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد. حالا كه زور بازو ندارم چه بهتر كه از در صلح در بيايم و دل «اعتماد»ي‌ها را با خودم مهربان كنم. پس حرصم را سر كه خالي كنم؟ پس اين اعصاب خردم را چطور آرام كنم. راست راست راه بروند و كرگدن‌نامه را حذف كنند و من هيچ غلطي نتوانم بكنم؟ قهر بكنم؟ تاقچه بالا بگذارم؟ ناز بكنم تا بيايند نازم را بخرند؟ مي‌خرند؟ به بخشي از كائنات وجودي‌شان احاله‌ام مي‌دهند؟ به درك اسفل من‌النار حواله‌ام مي‌دهند؟ اينكه نمي‌شود من قلم به چشمم بزنم و هي بنويسم و هي بنويسم و بعد يك شير پاك خورده‌اي از راه برسد و قلم حذف روي ستونم بكشد؟ مگر من چه نوشته‌ام؟ مگر من با راديوهاي بيگانه هم آوا شده‌‌ام؟ مگر من دارم آب به آسياب دشمن مي‌ريزم؟ مگر من همسو با جريان انحرافي شده‌ام؟ مگر اختلاس كرده‌ام؟ مگر با اختلاس‌كاران هم‌افق شده‌ام؟ مگر دارم با جان‌كري پياده‌روي مي‌كنم؟ خير سرم من يك نويسنده درجه هشت هستم كه از سر دلسوزي يك لاطائلاتي سر هم مي‌كنم ودر كرگدن‌نامه منتشرش مي‌كنم. مگر چند نفر مي‌خوانند كه اينقدر به آن حساس تشريف داريد. بعد از چاپ بي‌خبرم، اما قبل از چاپ لااقل ده، دوازده نفري هستند كه بخوانند و ‌هاي‌لايت كنند و خط قرمزهاي متنم را پررنگ كنند. اولش مسوول صفحه مي‌خواند، بعدش دبير صفحه مي‌خواند، بعد نوبت حجت عليه ما عليه است ادام‌الله ظله علي رئوس المحررين الصحف الاعتماد. بعد از حجت دكتر بعد از دكتر، جواد، بعد از جواد منشي آقاي حضرتي، بعد از منشي آقاي حضرتي هر كسي كه به عنوان مهمان در اتاق آقاي حضرتي باشد، بعدش اگر رمقي در متن من مانده باشد خود جناب استاد هم شخصا زحمتي به آن مي‌دهند. آن وقت تلفن مي‌زنند اين ملت هميشه در صحنه كه چرا ميرفتاح طنز نمي‌نويسد. شما بودي مي‌نوشتي؟ اصلا برايت جان و تواني مي‌ماند كه بنويسي؟ اصلا طنزت مي‌آمد كه بنويسي؟ نمي‌آيد آقا. نمي‌آيد. حقير از چدن كه نيست. وقتي با جدي‌ام اينگونه رفتار مي‌كنند تو خود حديث مفصل بخوان كه با شوخي و طنزم چه خواهند كرد. اما دعوا كه فايده ندارد. با دعوا كه كار پيش نمي‌رود. همين ولنتاين دي بهانه‌اي است براي آشتي و دوستي. من الان مي‌روم دوازده تا سس خرسي مي‌خرم و به عنوان نماد عشق و دوستي تقديم عزيزان «اعتماد» مي‌كنم و يك سس خرسي خانواده اسپشيال هم براي استاد اعظم مي‌خرم كه با ما به از اين باشد كه با خلق جهان است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون