اعتراض؛ هدف يا وسيله؟
كاوه فولادينسب
در دوران دانشكده همكلاسياي داشتم كه هميشه به مسائل نگاه منتقدانه داشت؛ تيزبين و ريزبين بود و مو را از ماست ميكشيد، با دلايل كافي پديدهها و رويدادها و افراد را نقد ميكرد، فهرستي از ايرادها و آسيبهايشان را ميگذاشت روي ميز كافه دانشكده و به راحتي حكم ميداد كه فلان چيز خوب نيست يا بهمان چيز بايد تغيير كند. تا اينجاي كارش- حتي ميتوانم بگويم- غبطهبرانگيز بود (هم نگاه تيزبينش كه در همان سنوسال كم، چيزهايي را كه خيليهاي ديگر در آينه نميديدند، او در خشت خام ميديد، و هم توانايي بلاغياش كه به او كمك ميكرد مسائل مختلف را به هم ربط بدهد و به نتيجه دلخواهش برسد)، اما از اينجا به بعد، ديگر چيزي براي گفتن نداشت. او براي نقد ذهن تحليلگر خوبي داشت، اما براي پيشنهاد جايگزين نه ذكاوت داشت، نه قريحه، نه جامعنگري و نه مآلانديشي. گفتوگو با او هميشه به بنبست ميرسيد. پنبهزن خوبي بود، اما از چينيبندزني چيزي نميدانست. براي فصل كردن آمده بود، نه وصل كردن. دلايل سلبي را پشت سر هم رديف ميكرد، اما در حرفهايش خبري از ايجاب نبود. يك «من ميدونم» قلمبه مدامي توي حرفهايش بود و براي همين به ياد كودكيهايمان، سفرهاي گاليور و آدمكوچولوهاي دوروبرش، اسمش را گذاشته بوديم گِلام. او يك «معترض حرفهاي» بود؛ به بعدش كاري نداشت! زندگياش پايين و بالاهاي زيادي داشت و وقتي به ثبات و آرامش رسيد كه متوجه شد اعتراض كردن بدون داشتن چشماندازي مشخص از آينده ميتواند مخربتر و مهلكتر از هر كار ديگري- حتي سكوت- باشد. در مواجهه با پديدههاي مختلف، هركدام از ما به فراخور شيوه نگاه و عمق درك و قدرت تحليلمان ميتوانيم بررسي و نقد كنيم، اما خوب- و حتي لازم- است كه در كنار اعتراض، به جايگزينها و راهحلهاي دقيق عملي هم فكر كنيم. ميگويند حرف باد هواست، باور نكنيد، حرف باد هوا نيست، ميشود براي يك دستمال قيصريه را به آتش كشيد. اعتراضْ هدف نيست، وسيلهاي است براي رسيدن به هدفهاي والاتر، براي اصلاح امور.