• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3990 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۱ دي

شهر گربه‌ها

رامبد خانلري

خواهرم كلاس دوم دبستان بود و سن من هنوز به مدرسه رفتن نمي‌رسيد. در كتاب علوم دوم دبستان تصوير گربه‌اي بود كه از لبه ديواري رد مي‌شد و گلداني پس پاي او از روي ديوار افتاده و شكسته بود. من اين عكس را با قيچي بريده بودم كه براي خودم باشد و خواهرم هر روز آن را داخل كيفش نگذارد و به مدرسه نبرد. وقتي معلم خواهرم از او پرسيده بود چرا عكس داخل كتابش را بريده؟ خواهرم در جواب گفته بود چون در خانه يك برادر بي‌شعور دارد. من بي‌شعور نبودم من عاشق گربه‌ها بودم و نقاشي كشيدن. يك دفتر نقاشي داشتم كه تمامش پر بود از نقاشي همان عكس، مي‌خواستم عين خودش را بكشم، نشد، عين خودش را از كتاب علوم خواهرم بريدم. همان سال‌ها بود كه گربه‌اي در حياط خانه ما بچه زاييد؛ سه توله كاموايي و خواستني. من هر روز براي آنها شير مي‌ريختم و مي‌ايستادم به تماشاي شير خوردن گربه‌ها. سپرده بودند به گربه‌ها دست نزنم، گفته بودند كسي كه به گربه‌ها دست مي‌زند زگيل درمي‌آورد. يك روزي يكي از بچه گربه‌ها را بغل گرفتم و تا شب بيشتر از هزار مرتبه خودم را در آينه نگاه كردم. زگيل درنياوردم اما شب كه شد قبل از خوابيدن از ترس گريه كردم و بعد از اعتراف به گناهم با گريه پرسيدم اگر در خواب زگيل درآوردم از كجا بفهمم؟ خدا بيامرز مادرم خيالم را راحت كرد تا من خوابم ببرد. از آن روز به بعد هم به گربه‌ها غذا مي‌دادم، هم بغل‌شان مي‌كردم و هم براي گربه‌هاي ديگري كه كسي نبود بهشان غذا بدهد و بغل‌شان كند غصه مي‌خوردم. اين روزها تهران شباهت زيادي به آن سال‌هاي حياط خانه ما دارد. بيشتر جاهاي شهر آدم‌هاي زيادي پيدا مي‌شوند كه به گربه‌ها غذا بدهند و بدون ترس از زگيل آنها را بغل كنند. نمي‌دانم چه‌ شد كه اين‌طوري شد اما خوشحالم كه شد. خوشحالم كه مردم براي گربه‌هاي جلوي خانه‌شان اسم مي‌گذارند و به جاي اينكه به «گربه»ها غذا بدهند به «پشمك» و «قنديل» و «نبات» و «پاستيل» و... غذا مي‌دهند. مثل من كه به «پيانو» و «ببري» و «فيگارو» غذا مي‌دادم. «پيانو» سياه و سفيد بود، «ببري» طلايي بود و «فيگارو» هم اسم گربه پينوكيو بود. حالا هر وقت مي‌بينم جلوي گربه‌اي غذاي خشك ريخته‌اند، يا كه يك مغازه جاي اينكه گربه‌اي را با لگد از در مغازه‌اش براند دستي از سر محبت به سر او مي‌كشد فكر مي‌كنم بچه شده‌ام و در حياط خانه خودمان به گربه‌ها غذا مي‌دهم و غصه گربه‌هاي ديگر را نمي‌خورم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون