بيزار از سكون
ستاره اسكندري
دي ماه... بيست و دوم دي ماه. سال ١٣١٧... شما به دنيا آمديد تاهمين دنيا براي ما شكل ديگري به خود بگيرد قبل از آنكه هيچ يك از ما پا بر آن گذاشته باشيم، در اصفهان بزرگ شديد و رفتيد به سفر براي آموختن... براي ديدن. براي شنيدن، شناختن. بازگشتيد با كوله بار ِ سنگين ِ تجربه، بازگشتيد با هيجانِ تقسيم ِآموختههايتان، ساختيد... معمار شديد بر زمينِ نيمهسازِ تئاتر ِاين مرز و بوم... ساختيد. ستون از پي ستون. سقف از پي سقف. شما ساختيد. خسته نشديد... زيبايي را فرياد زديد... صحنه را فرياد زديد... تئاتر را فرياد زديد... اين سالها و سالنها گواهِ آنند كه شما چگونه ساختيد آنچه را كه بايد، گواه ِ بودن شما هستند و رنجها و غصههايتان... لبخند و خندههايتان... درياي آرامشتان.
توفان خشمتان...
اين سالها و سالنها گواهِ آنند كه چه كساني زير نگاه ِ دقيق شما پيوستند به عرصه تئاتر، موج شديد از پي موج تا اين دريا همچنان خروشان بماند كه شما بيزاريد از بيحركتي... كه دستان شما در هوا ميرقصند تا يأس را كنار بزنند... كه چشمانتان غرق شادي ميشوند تا زيبايي خودش را در آيينه ببيند... چه مباركيد بر ما و اين سرزمين... چه شاعريد كه زندگي با تصاويرتان بر صحنه رنگِ ديگر ميگيرد... شما به دنيا آمديد تا ما منظري ديگر را تجربه كنيم و به جادويي ديگرگونه مبتلا گرديم... جادويي بزرگتر از روزمرّگيِ زندگي... مبتلايمان كرديد آقاااا... تولدتان مبارك آقاي دكتر علي رفيعي. بازيگر