درباره نمايش «يك صبح ناگهان»
درميانه راه تاييد و انتقاد از سكون و بيعملي روشنفكران در پلشت زارعرف ومصلحت قجري!!
صمد چينيفروشان٭
«يك صبح ناگهان» با آن طراحي صحنه ساده و خلاقهاش كه حسي از آرامش توام با دلهره را در فضاي خالي صحنه ميپراكند، با آن نورپردازي شبهاكسپرسيونيستياش، با آن موسيقي فضاساز دراماتيكش كه راه را براي نفوذ مفاهيم نمايش تا اعماق خودآگاهي مخاطب هموار ميكند، با آن بازيهاي به راستي سنجيده و ريزپرداخت شدهاي كه به لحظه لحظه رويدادها و اشخاص نمايش حيات ملموس و باورپذير ميبخشند، با آن تقسيمبندي موسيقايي و نمادين فضاي خالي صحنه كه در سرتاسر اجرا همچون عامل مولد و تداوم بخش ريتم عمل ميكند، موفقترين و زيباترين اثر حسين پاكدل در كسوت نمايشنامهنويس و كارگردان تئاتر است. حسين پاكدل، نمايشنامه يك صبح ناگهان را با نگاهي آزاد به داستان بلند «طشت خون»، آخرين اثر اسماعيل فصيح و درقالب يك درام روايي- تاريخي شاعرانه سروده و به صحنه آورده است كه ازچندين جهت قابل ستايش ونيز قابل ارزيابي انتقادي است.
نخستين و مهمترين نكته قابل ستايش درمورد اين اثر، گام شجاعانهاي است كه مولف، درانتخاب ومعرفي اين آخرين و احتمالا مغفولماندهترين اثر اسماعيل فصيح برداشته است. به علاوه حسين پاكدل، با اصرارش در رجوع به ادبيات و تاريخ معاصر، افق تازهاي را به روي تئاتر سردرگم امروز ما ميگشايد. حسين پاكدل، با انتخاب اصلح و به موقع خود ازميان ادبيات معاصر ايران، كه باهدف رجوع به گذشته و درك پيچيدگيهاي حيات معاصركشورمان انجام گرفته است، نه تنها دريچه تازهاي به روي تئاترملي ما ميگشايد بلكه عرصه نوين و مغفولماندهاي را نيز براي مطالعات آسيبشناختي تئاتر معاصر ايران پيشنهاد ميكند.
اما «يك صبح ناگهان»، به لحاظ ساختاري، يك درام روايي- تاريخي شاعرانه است كه رويدادها و مفاهيم خود را از سه منظر متفاوت روايت ميكند وهمين زاويه ديدهاي سهگانه است كه با وجود همه زيباييهاي اجرايي و مفاهيم اجتماعي – فرهنگي روشنگر جاري در لحظاتش، آن را مطول و بسيارگو جلوه ميدهد.
«يك صبح ناگهان» به تبعيت از داستان اسماعيل فصيح، افشاگر واقعيتهاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي تاويلپذير بسياري از ايران عصر جنبش مشروطه است. اگر در متن اصلي، داستان محوري، صرفا از زبان يك راوي- پيرزن 107 سالهاي به نام ملك- به بهانه گفتوگوبا يك پژوهشگر فرانسوي، آن هم در تهران پس ازانقلاب 57 بازگو ميشود، در نمايشنامه پاكدل، به تبع قواعد و قراردادهاي ساختاري متفاوت درامهاي روايي و تاريخي، صحنه تئاتر، محل وقوع رويدادهايي ميشود كه روايت ملك، صرفا زمينههاي دراماتيك ورود به بخش روايي محوري آن را پيريزي ميكند و رويدادهاي بخش تاريخي را، راوي دومي به روايت مينشيند كه او كسي جز نويسنده و خوانشگر دراماتيك داستان محوري يعني شخص حسين پاكدل، نيست.
اين دوگانگي، دركنارروايتهاي هراز گاهي كمال (هنرمند مقتول) ازمناسبات خود با پدر وديگران و درك هنري خود از جهان پيرامون كه بيهيچگونه منطق يا توجيه دراماتيك روشني، در لحظات شاعرانه اجرا برصحنه جاري ميشوند، مفاهيم پيشبينينشدهاي را در فضاي صحنه و بر فراز رويدادهاي بديع و زيباي آن جاري ميسازد كه به آشفتگي معناشناختي ولذا به افزايش تدريجي فاصله مخاطب و صحنه دامن ميزنند. گرچه حسين پاكدل، صحنههاي زيبا و گوياي بخش درام تاريخي خود را با انتخاب درست از ميان برخي گريزها و روايتهاي جانبي راوي داستان «طشت خون»، خلق كرده و ازاين طريق، به غناي ديداري و شنيداري و معنايي اثر افزوده است اما، با فراهم كردن دوگانگي ساختاري در درام و اجراي نمايش، ضمن ايجاد وقفه در روند طبيعي ارتباط صحنه و مخاطب، زمينههاي شكلگيري تعابير انتقادي متفاوت و گاه متضادي را فراهم كرده است كه در واكنشيترين نوع آن، به صورت انتقاد از پرگويي و كثرت و تطويل كلام از سوي مخاطب عام و در تخصصيترين نوع آن، يعني از نگاه مخاطب اهل فن، به صورت انتقاد از رويكرد تاييدآميز نسبت به سكون وسازش و بيعملي درقبال فجايع قجري (البته در اجرا و نه در نمايشنامه) بازتاب پيدا ميكند- به ويژه وقتي مخاطب، با مجلسِ گرم و شاد هندوانهخوران همه اعضاي خانواده به همراه ساير مقامات و مسوولان حكومتي درگير در نمايش مواجه ميشود- كه اگر با متن محوري آشنايي قبلي داشته باشد، با مشاهده تقليليافتگي صحنه نوشيدن خون كمال توسط پدرش (بهرام خان) به يك چنين صحنه نامربوط و تكاندهندهاي، اين انتقاد و اين تاويل، جنبه جديتري پيدا ميكند. اين گونه مخاطبان، وقتي با نوع تصوير ارايه شده از «مزينالدوله»، استاد بخش هنرهاي زيباي مدرسه دارالفنون- استاد كمالالملك و معلم كمال مقتول- روبهرو ميشوند (باز هم در اجرا و نه در متن نمايشنامه) و در ادامه نيز وقتي ميبينند كه او همطراز وزير (فرصتطلب) هنرومعارف و صنايع مستظرفه عصر ناصري به تصوير كشيده ميشود، نسبت به برداشت خود درمورد نوع خوانش واژگونه ارايه شده از متن اصلي بر صحنه تئاتر، مطمئنتر و راسخ تر ميشوند.
به اين ترتيب، «يك صبح ناگهان» با وجود همه زيباييهايش، برخلاف داستان مبدع كه تصويركاملي از اوضاع و احوال و موانع پيش روي تحول جامعه قجري ارايه ميدهد- بازهم البته بيشتر در حوزه اجرايي- بركشمكشهاي درون حاكميت قجري و ميان اقشار يا طبقات ويژه و سرآمد زمان تمركز ميكند كه گويا با وجود شادخواريهاي گذشته به جان هم افتادهاند و به نظر ميرسد كه جز بازگشت به دوران طلايي پيشين، آرزويي درسر ندارند و به همين دليل هم، تهديد قولرآقا- كشيكچيباشي – با تهديد گروه احرار و احتمال دخالت آقابهمنخان تاجيك در پس پيشنهاد آنها به كمك، جايگزين ميشود كه پرواضح است پاسخ منفي نيز دريافت ميكند. اين همگون نمايي جنبشي كه مخاطب را به ياد تحركات مردمي جنبش مشروطهخواهي مياندازد، با دسيسههاي سركوبگرايانه كشيكچيباشيهاي زمان مورد بحث، احساس نامطبوعي از ضديت با جنبش تاريخي بزرگ و پيشروي به نام مشروطهطلبي را به ذهن متبادر ميكند كه بيشك به هيچوجه، مورد نظر و مطلوب نويسنده و كارگردان نمايش «يك صبح ناگهان» نبوده است.
اين فرآيند خوانش واژگونه را ميتوان همچنين در بيان جمله: «من بزرگش كردم اما بزرگي يادش ندادم. تو هنر يادش دادي اما هنرمندي يادش ندادي» از سوي همسر بهرام و مادر كمال نيز رديابي كرد؛ به ويژه كه اين زن، ديگرنه آن زن نسبتا عامي و بد دهن متن مبنا بلكه اكنون، عاقلهزني روشنفكر و خوشبيان و موجه است. نمونه ديگري از اين دست را نيز، چنان كه گفته شد، ميتوان در جايگزيني صحنه نمادين نوشيدن خون فرزند توسط پدر، با مجلس هندوانه خوران مشاهده كرد وبدين گونه است كه حسين پاكدل، خواسته يا ناخواسته، حتي جنبش عظيم مشروطهخواهي را كه درمتن اصلي، حركتي موجه عليه فساد قجري جلوه ميكند، به انكار مينشيند.
نوشتن نمايشنامه و اجراي نمايش براساس متون تاريخي و ادبي در ايران تجربه تازهاي نيست، دراين نوع تجربههاي دراماتيك، تعيينكننده ارزش نهايي، علاوه بر نوع و كيفيت ساختار انتخابي، چگونگي تاويل و خوانش متن پايه است. اما، آنچه در نهايت موجبات استقبال مخاطب از چنين آثاري را فراهم ميكند، ارزشهاي دراماتيك اثر نمايشي است كه خود درگرو رعايت دقيق قراردادهاي سبكي و ساختاري است.
٭عضوكانون ملي منتقدان تئاتر