دموكراسي در چارچوب شريعت
محمدجواد غلامرضاكاشي
استادجامعهشناسي
مرحوم فيرحي كار خود را به خوبي انجام ميداد؛ او نشان ميداد چطور ميشود قانون مدرن، دموكراسي، حزب، تحزب و انتخابات را در چارچوب شريعت توجيه كرد و آنها را موجه نشان داد. اين كار و نقشي كه مطرح ميكنم، هابرماس در آراي متاخر خود در حوزه نسبت بين گروههاي اجتماعي متفاوت با يكديگر مطرح ميكند و از اصطلاح شهروند روشنفكرِ مترجم ياد ميكند.
موضوع بحث در مورد چيستي كار دكتر فيرحي است و ميخواهم بگويم كه با چه معنايي از كار دكتر فيرحي همدل و همراه هستم و فكر ميكنم آنچه ايشان كرد بايد تداوم يابد، آنهم از سوي كساني كه صلاحيت اين كار را دارند. همچنين خواهم گفت با چه معنايي با آن كاري كه فيرحي ميكرد، موافقت ندارم و فكر ميكنم آن راه به سرانجام نميرسد. طي يك سالي كه از وفات اين استاد ميگذرد، گفتوگوهاي فراواني شده و حجم قابلتوجهي از اينها گفتوگوهاي انتقادي است و وجهي از آنها نيز تمجيد و توصيه به آن كاري است كه او انجام ميداد.
به يك معنا، گاهي با كساني كه تمجيد ايشان را ميكردند، همدل هستم و به جهاتي با كساني همدل هستم كه به نقد او ميپردازند، اما اينكه شما با او موافقت داشته باشيد يا مخالفت، بسته به اين است كه كار او را چطور ميفهميد. دو امكان است كه توضيح دهيم او چه ميكرد؛ يكي اينكه بگوييم داشت تلاش ميكرد با تكيه بر زمينههاي سنت و فقه اسلامي، امكاني براي توجيه دموكراسي و موجه كردن دولت مدرن، قانون مدرن و دموكراسي مدرن ايجاد كند و زباني را براي آنها طراحي ميكرد كه دينداران بتوانند با آن زبان سخن بگويند، به نحوي كه براي ديگران نيز قابل شنيدن باشد. يك زبان ديني و يك زبان فقهي براي توجيه امر دموكراتيك قانون و دولت مدرن داشت. به اين معنا كاملا با كاري كه ايشان ميكرد، موافق هستم.
اما كار دومي كه اگر بگوييم وي انجام ميداد، با آن مخالف هستم و ميگويم به بنبست ميرسيد، عبارت از ابتنا و اتكا به فقه و مباني ديني براي تدوين نظم قانوني براي يك ساخت دولت-ملت است. انگار كه ايشان ميخواهد مباني شرعي براي توجيه آنچه در سطح ملي قرار است استقرار پيدا كند، بياورد، به اين معنا، اگر اهتمام وي كار دوم است، قطعا مخالف اين روايت هستم و گمان نميكنم اين كار نتيجه داشته باشد.
پس فيرحي را بايد يكبار در پرتو انگاره اول و يكبار در پرتو انگاره دوم مطالعه كنيم. در پرتو انگاره اول، مساله اين است كه گويي قبول كرده باشند كه پس از چهار دهه از عمر جمهوري اسلامي، در جامعهاي زندگي نميكنيم كه همه ديندار هستند يا همه فكر ميكنند در پرتو اذن شريعت قرار است زندگي كنيم. در جامعهاي هستيم كه گروههاي متنوعي در آن زندگي ميكنند و بخشي از افراد اين جامعه كه مهم نيست اكثريت يا اقليت باشند و در طراحي جامعه عادلانه نيز طرح اين مساله انحرافي است، گروهي فكر ميكنند سازماندهي جامعه سياسي را بايد مبتني بر مبادي شريعت و الهيات ديني كرد. اما بخشهاي ديگري نيز در اين جامعه هست كه يا اصلا به شريعت و الهيات ديگري تعلق دارند يا اصلا دين ندارند و آنها در اين جامعه زندگي ميكنند و از حيث يك گروه اجتماعي، هموطنان ما حق برابر با همه گروههاي اجتماعي را دارند.
فيرحي و قبول تكثر در جامعه
فيرحي اين كثرت را قبول كرده است. ما از اول فكر كرديم كه يك گروهي ميخواهند حقيقت و حق را در جامعه استوار كنند و ديگران نيز يا تبعيت ميكنند يا ميروند. چهار دهه داريم تجربه ميكنيم و آسيبهاي چنين انگارهاي را ميچشيم، لذا فيرحي با رويكرد اول فرض را بر اين گذاشته كه اين كثرت هست و آن كاري كه ميكند، قرار نيست چتري بر كل جامعه سياسي بيندازد. همه آثار ايشان داراي يك زبان تازهاي براي دينداران متشرع ايجاد ميكند تا با تكيه بر مباني و منابع ديني، از يك نظم عادلانه سياسي كه نظم دموكراتيك است، بتوانند دفاع كنند و اين كار را بايد كار مباركي شمرد و از ساير گروههاي اجتماعي نيز همين تمنا را كرد.
يعني ما بايد به كساني كه شيعه هستند، بگوييم از فهم خود از تشيع، مباني تئوريك فراهم كنيد تا زباني توليد كنيد كه از يك نظم عادلانه دفاع كند. اگر كساني مسلمان يا شيعه نيستند يا اصلا كمونيست هستند نيز بايد تمنا كنيم با تكيه بر ذخاير و منابع خود، زباني توليد كنند كه بتوانند از يك نظم عادلانه و از يك جامعه متكثر دفاع كنند و همه بايد اين كار را بكنند كه از جمله آنها مسلمانان و شيعيان هستند.
فيرحي و توجيه قانون مدرن و دموكراسي در چارچوب شريعت
دكتر فيرحي كار خود را به خوبي انجام ميداد. او نشان ميداد چطور ميشود از چارچوب شريعت، قانون مدرن، دموكراسي، حزب، تحزب و انتخابات را توجيه كرد و آنها را موجه نشان داد. اين كار و نقشي كه مطرح ميكنم، هابرماس در آراي متاخر خود در حوزه نسبت بين گروههاي اجتماعي متفاوت با يكديگر مطرح ميكند و از اصطلاح شهروند روشنفكرِ مترجم ياد ميكند. همه اين افراد وابسته به گروههاي مختلف موظف هستند كه قدرت بگيرند و سخن بگويند كه اين كار را دكتر فيرحي در موضع خود انجام ميداد و اين فيرحيها را در حوزههاي ديگر نيز بايد داشته باشيم. به اين معنا، كار ايشان مهم و ارزشمند است و بايد تداوم يابد. البته در اين مدت، نقدهاي ديگري نيز ديدم كه چقدر اين نظريه به لحاظ فقهي ميتواند قوت نظري داشته باشد يا خير كه در اين زمينه بحث نميكنم، اما اصل كار محترم است.
اما اگر كار ايشان كار دوم باشد، با آن مخالف هستم. اگر فكر كنيم دكتر فيرحي خيال ميكند كه تاكنون براي نظم دموكراتيك كه دين دايرمدار آن است و در مركزش ايستاده است و دين دارد سپهرش را مشخص ميكند كه يك نظم سياسي برآمده از افق ديني، آن هم افق شيعيان و قرائت خاصي از تشيع، با آن مخالف هستم. اگر نظم سياسي همين است و فكر ميكنيم مباني آن دموكراتيك نبوده است كه براي تحزب و براي جامعه دموكراتيك جا باز كند، بايد در مباني بازانديشي كنيم.
اگر دكتر فيرحي كار دوم را ميكنند و فرض بر اين است كه يك نظم مبتني بر آموزههاي ديني برقرار شود و همه چيز از آموزههاي ديني منبعث شود، من با آن مخالف هستم و اين راه را قابل دوام نميدانم. به لحاظ تجربي، خيال ميكنيم كه ما در چهار دهه اخير، همين را تجربه كردهايم، يعني چيزي را نديدهايم و آن هم اينكه جامعه مدرن يك جامعه تكصدا نيست و يك جامعه متكثر است و چون اين را نديديم، توفيقي در برقراري نظم عادلانه هم نتوانستيم ايجاد كنيم، چه رسد به نظم دموكراتيك. بايد قبول كنيم زباني بايد دراختيار باشد تا هيچكس در جامعه احساس بيگانه بودن نكند و همه احساس خويشاوندي كنند.
نكته آخر اينكه با درنظر گرفتن روايت دوم كه بخواهيم مباني براي كليت جامعه بنا كنيم، اصلا فقه بدترين آغاز است. به نظر من اصلا براي اصلاح اين چشمانداز كه كثرت جامعه سياسي را ديد و آن را به رسميت شناخت، بدترين نقطه آغاز، فقه است. شايد علماي دين بايد به عرصه الهيات، كلام يا قلمروهاي مبناييتري بپردازند تا اين را ادراك كنيم كه چطور ميشود در پرتو تعلق به يك چارچوب ديني، بتوان ديگران را ديد و آنها را به رسميت شناخت. ما ميتوانيم اسلام را دين برحق بدانيم، اما برحق دانستن دين اسلام به اين معنا نيست كه ما مسلمانان برحق هستيم.