گفتار عبدالكريم سروش درباره داود فيرحي
در جستوجوي فقه پويا
حقيقتا از صميم دل بابت خسارت اين بزرگ و از دست دادن اين مرد عليم حليم تسليت ميگويم. هم علم داشت و هم حلم و اين دو را با هم به حقيقت جمع كرده بود و يك عنصر بسيار سودمند و مفيد براي جامعه دانشگاهي ما و جامعه بزرگ ايران ما بود و اگر بيش از اين عمر ميكرد، صداي او قطعا به بيرون از مرزهاي ايران هم ميرسيد و ميتوانست در امت اسلامي تاثير بسزايي بنهد. اكنون هم راضي به رضاي خداوند هستيم. درود به روان او ميفرستيم و براي او شادي و رضوان و مغفرت از خداوند طلب ميكنيم و براي خودمان تسليت و آرامش طلب ميكنيم و اميدواريم كه امثال او در جامعه دانشگاهي و حوزوي ما بيشتر پرورده شوند و سود رسانتر باشند.
درباب انديشههاي مرحوم فيرحي سخن بسيار دارم و شايد بخواهم زماني به تفصيل بيشتري دربارهاش بحث كنم و بسيار دريغاگوي هستم كه اين فرصت دست نداد كه حضورا با ايشان وارد گفتوگو و مباحثه شويم. من متاسفانه توفيق نداشتهام كه ايشان را حضورا ملاقات كنم و تنها وقتي كه با ايشان هم سخن شديم و من سخنانشان را شنيدم، همان جلسه ژون بود و من هم از مستمعين جمع بودم. كارنامه فكري و تحقيقي ايشان كه اشاره شد، همين بود. يكي اينكه تعريف زيست مسلماني در جهان معاصر و دوران مدرن و پست مدرن و شيوه ايشان هم از طريق پويا كردن فقه بود. بنابراين فقه پويا به علاوه دغدغه براي زيست مسلماني دو تا راننده بزرگ و سائق بزرگ در پژوهشهاي ايشان بود و ميتوان گفت كه همه ذهن و فكر او را فراگرفته بود. كتابهاي مرحوم فيرحي مالامال از انديشههاي خرد و درشتي است كه در همين زمينه عرضه كردهاند.
در بحث كنوني ميكوشم گفتوگوي ايشان با آقاي محمد مجتهد شبستري را محل بحث و نقد قرار دهم. جناب آقاي شبستري تعبيري را به كار بردند كه مرحوم آقاي فيرحي نپسنديدند. اين تعبير البته خاص جناب آقاي شبستري بود: «عبور از فقه». جناب آقاي فيرحي در پاسخ آقاي شبستري با كمال احترام نوشتند كه استاد من آقاي شبستري چنين گفتهاند و اين سخن پذيرفتني نيست و در مقام توضيح اين مطلب كه چرا اين سخن پذيرفتني نيست، اولا آوردند كه از علم نميتوان گذشت، علم عبوركردني نيست، علم تحول و تكامل پيدا ميكند، اما معني ندارد كه هيچ دانشي را كنار بگذاريم و از او عبور كنيم. بعد در مقام اينكه فقه فقط اين فتاوا نيست كه جناب آقاي شبستري با آنها در افتادهاند و معتقدند كه فقه مملو از فتاوايي است كه به كار امروز ما نميآيد و مشكلات مسلمانان معاصر را حل نميكند، ايشان نكاتي را گفتند كه من مايلم به اين نكات اشاره كنم.
آقاي فيرحي گفتند كه فقه يك دستگاه دانش است. من حقيقتا اين تعبير را نميدانم و درست در نمييابم و هيچ جا در كتابهاي علمشناسي از چنين تعبيري خبر ندارم. ايشان هم حقيقتا در مقام بسط اين معنا نبودند كه منظورشان از دستگاه دانش چيست. اما به نحو سلبي اشاره كردند و در آثارشان عينا آورده و گفتهاند كه فقه يا دستگاه دانش فقه با چهار چيز تفاوت دارد: 1. تاريخ فقه؛ 2. فتاواي فقها؛ 3. ايدئولوژيهاي فقهي؛ 4. سيره عملي فقيهان. مرحوم فيرحي نوشتهاند كه اين چهار مورد را جزو دستگاه دانش فقه نشماريد. عجيبتر اينكه جناب شبستري در پاسخ ايشان آوردند: من اينهايي را كه شما ميگوييد قبول دارم، اما فقه يك علم عملي است، يعني براي استنباط احكامي است كه مسلمانان بايد آنها را عمل كنند، اما مشكل اين است كه فقها ميگويند آنچه كه استنباط ميكنند، حكم خداست. يعني در حقيقت گويي كه آقاي شبستري ميخواستند بگويند كه همه اينهايي كه شما ميگوييد، درست است، ولي به هر حال فقه يك علم بشري است، اما استنباطات خود يا محصول استنباطات خود را حكم الهي ميدانند، اين مشكل آفرين است. جناب آقاي فيرحي در پاسخ ايشان گفتند كه خير، فقها آنچه را كه استنباط ميكنند، لزوما حكم الهي نميدانند. اگر حكم واقعي باشد، يعني مستند به امارات و ادله باشد، در اغلب موارد حكم ظني است و اگر هم مستخرج از اصول عمليه باشد، حكم ظاهري است. علياي حال به تعبير جناب آقاي فيرحي، اين احكام قابل ابطال هستند. بعد از آن جناب آقاي شبستري پاسخي ندادند و مباحثه به همينجا ختم شد.
من در اينجا چند سخن دارم كه ميخواهم به اختصار در محضر دوستان عرض كنم. اول اينكه جناب آقاي شبستري اين تعبيري را كه به كار بردند كه از فقه بايد عبور كرد يا از فقه موجود بايد عبور كرد. من نميدانم كه منظورشان اين است كه آيا يك فقه تازه بنا كنيم يا اساسا فقه را بهطور كامل كنار بگذاريم و به جاي آن يك علم ديگري مثل علوم انساني، مثل اخلاق، هرمنوتيكس و ... بگذاريم. ايشان در اين باب در حدي كه من اطلاع دارم، سخني نگفتهاند و توضيحي نيفزودهاند و به همين سبب داوري هم ما در باب نظر ايشان نداريم. البته اگر از بنده بپرسيد، راي حقير بنده اين نيست كه بايد از دانش فقه عبور كرد. من همراي با مرحوم جناب آقاي فيرحي هستم. نه اينكه عبور از دانش معني نداشته باشد، بلكه در گذشته دانشهايي بوده مثل تنجيم، علم پيشگويي و طالعبيني و ستارهشناسي به معناي قديم كلمه كه گذشتگان آن را يك دانش محسوب ميكردند، ولي ما از آنها عبور كرديم. به اين معنا كه اصلا آن علم منسوخ و منقرض شده است. اما در باب اينكه بايد از علم فقه مثل علم تنجيم عبور كرد، گمان ميكنم كه اين قول شاذ جناب آقاي شبستري است و در عالم تفكر يا روشنفكري ديني يا نوانديشي ديني، ظاهرا خاص خود ايشان است.
اما سخنان جناب آقاي فيرحي هم جاي تامل دارد. مرحوم آقاي فيرحي ميفرمايند كه فقه يك دستگاه دانش است كه بايد آن را از تاريخ فقه، فتاوا و نظريات فقيهان، ايدئولوژيهاي فقهي و سيره عملي فقيهان جدا كرد. من ميفهمم كه آن را بايد از ايدئولوژيهاي فقهي جدا كرد، حرف درست و مقبولي است. اينكه سيره عملي فقيهان را هم بايد كنار گذاشت، البته درست است. به قول آقاي فيرحي هيچ فقهي ذوب در فقه خودش نميشود، ممكن است كارهايي بكند و سخناني بگويد كه وقتي فقيه است، آنچنان نگويد و نكند. به همين سبب آن (سيره عملي فقيهان) را هم بايد كنار گذاشت.
اما اينكه تاريخ فقه و فتاواي فقيهان را از فقه جدا كنيم و باز هم چيزي به نام فقه باقي بماند، براي من قابل هضم نيست، يعني نميدانم كه در علم فقهشناسي چه نظري داشتهاند كه چنين چيزي را ابراز كردهاند. به هر حال، هر علمي، همان تاريخ آن علم است. يعني فقه امروزي، قطعهاي از تاريخ فقه است. فقه ديروز هم قطعهاي از تاريخ فقه، فقه فردا هم قطعهاي از تاريخ فقه است و اينها از پي يكديگر ميآيند و سراپاي علم فقه، همين تاريخي است كه علم فقه طي ميكند. نه تمام علم فقه، آن چيزي است كه شيخ طوسي گفته، نه تمام علم فقه آن چيزي است كه شيخ انصاري گفته و نه فقيهاني كه در آينده ميآيند. علم فقه، همين علمي است كه در تونل زمان و در مسير تاريخ متحقق شده و امري است كه جاري و جمعي است، يعني ادامه دارد و به نهايت نرسيده و دستاوردهاي تازهاي هم در اين علم ميتواند ظهور كند. از همه مهمتر اينكه اين علم، شامل احكام صادق و كاذب يا شامل احكام حق و باطل است. درستهاي آن را نميتوان علم فقه دانست و نادرستها را خير. تاريخ علم فقه متضمن همه اينهاست. اين مساله اختصاصي به علم فقه ندارد. هر علمي اين طور است و ما نميتوانيم آراي باطله پيشينيان را از علم فقه يا از علم فيزيك يا از علم نجوم بيرون كنيم و بگوييم درستها علم هستند و بقيه علم نيستند. اينچنين نيست.
بنابراين به يك معنا ميتوان گفت كه هر علمي پاسخهايي روشمند است به سوالهايي خويشاوند. سوالاتي كه با هم نسبتي دارند، حول موضوعي جمع ميشوند. وقتي به اين سوالات پاسخهاي روشمند ميدهند، مجموعا يك علمي را ميسازند. اين سوالها ادامه دارند، آن پاسخها هم ادامه دارند. حتي خود روش هم ميتواند تحول بپذيرد. محصولات اينها هم كه همان فتاوا و نظرات فقيهان باشد، ادامه دارد. نميدانم كه جدا كردن فقه از تاريخ فقه و از فتاواي فقها، چقدر سخني پذيرفتني و استوار است. دريغا كه مرحوم فيرحي در ميان ما حضور ندارند كه اين نكته را با ايشان در ميان بگذاريم.
عجيبتر اينكه جناب آقاي شبستري اين را پذيرفتهاند و گفتهاند من اينها را قبول دارم. اما فقيهان سخنان خودشان را حكم خدا ميدانند. من گمان ميكنم كه جوابي كه آقاي فيرحي دادهاند، درست است، اما جواب آقاي شبستري درست نيست. تعجب ميكنم كه چرا جناب آقاي شبستري اين سخن را پذيرفتهاند و در مقابلش اظهار راي تازهاي نكردهاند. در اينكه علم فقه، يك علم سرتا پا بشري است، هيچ بحثي نداريم. هر علمي اين طور است. نگوييم كه چون متكي است به كتاب و سنت، بشري نيست. البته كتاب و سنت، الهي است، اما فهم كتاب و سنت، بشري است و فقه هم يكي از آن علوم سرتاپا بشري است. مباني، خطابهايش، استنباطهايش، احكام صادق و احكام باطلش و ... بشري است. اين علم بشري است و هر حكمي در آن صادر ميشود، يك حكم بشري است. اصلا اين جاي حرف ندارد. اين هيچ فرقي با فيزيك و رياضيات ندارد. همه اينها حكم بشري است.
نگوييد اينها حكمهايي است كه مطابق با حق است. علم فقه فقط آن حقها نيست، آن باطلها هم هست. علم فيزيك فقط آن تئوريهاي درست نيست، تئوريهاي نادرست هم نيست. تاريخ علم فيزيك، متضمن اينهاست. بنابراين فقه يك علم بشري است. تمام فتاوا بشري است. گرچه كه ميگويند مستند به لوح محفوظ يا حاق شريعت است يا ... همه بشري است. اين علم بشري، مثل ساير علوم بشري، ظني و قطعي و حق و باطل و ... دارد. لذا اينكه فقيهان ميگويند اين حكم الهي است، درست شبيه اين ميماند كه ما وقتي قانون فيزيك را بيان ميكنيم، ميگوييم اين قانون طبيعت است. واقع اين است كه اينها قانون طبيعت نيست، اينها قانونهاي علم فيزيك است، ولي مستند به طبيعت است. اين جاها مغالطاتي رخ ميدهد كه آدم به ظرافت بايد از اينها عبور كند. همه قوانين علوم، قوانين علوم هستند، اما همه ميگويند ما قوانين طبيعت هستيم، زيرا خود را مستند به طبيعت ميدانند. بعد اين علوم، شامل قوانين باطل هم هستند. در طبيعت كه خطا وجود ندارد. اما در علم خطا وجود دارد. من اين نكات را خيلي مشروح در قبض و بسط آوردهام و اينجا تعجب ميكنم كه چنين تبادل نظري (exchange) كه پارههايش استوار نمينمايد، ميان دوستان برقرار شده است. نكته ديگر اينكه يك بار ده-دوازده سال پيش در منزل جناب آقاي عبدالله نوري، به دوستان در جمع عرض ميكردم كه ما، يعني روشنفكران اهل قلم، گويا آثار يكديگر را نميخوانيم و اين يكي از اشكالات همه ما است. من الان اينجا در غياب مرحوم آقاي استاد فرزانه فيرحي، ميخواهم عرض كنم، ايشان در باب روشنفكري ديني، خطاهاي خيلي بين و بارزي كردهاند. من عين جملات ايشان را يادداشت كردهام. قبلا اينها را خوانده بودم و در خاطر داشتم كه يك وقت جوابي بنويسم. مايه تاسف است كه ايشان فوت كردند. ايشان نوشتهاند كه روشنفكري ديني، دو تا دوگانه ساخته كه هر دو تا دوگانه خطرناك و باطل است: يكي دوگانه اخلاق و فقه كه به نظر ايشان (دكتر فيرحي)، روشنفكري ديني حربه اخلاق را به دست گرفته تا بر سر فقه بكوبد. اين عين تعبيرات ايشان است. دوم گفتهاند كه روشنفكري ديني، دوگانه ديگري هم ساخته كه فقه را مساوي تكليف و اخلاق را مساوي با حق ميداند و اين از عجايب تاريخ روشنفكري ديني است.
كساني كه با آرا و نوشتههاي خرد ما آشنا هستند، ميدانند اصلا چنين چيزي نيست. اينكه اخلاق مساوي با حق است و بعد فقه مساوي با تكليف است. در اينكه فقه يك علم تكليفي است، به نظر من جاي بحث ندارد. حقوق در فقه وجود دارد، نه اينكه وجود نداشته باشد. اما از قبل تكاليف بيرون ميآيد. اما مهمتر از آن مساله اخلاق است. اتفاقا يكي از بحثهاي هميشگي ما اين است كه امروز حقوق دارد حق اخلاق را ميخورد. يعني حق در جهان جديد آن قدر توسعه پيدا كرده است كه جا را بر اخلاق تنگ كرده است. بسياري از چيزهايي كه گذشتگان تحت عنوان اخلاق، الزام و تكليف ميكردند، امروز تحت عنوان حق رخصت پيدا كرده است. يعني همجنسگرايي اگر يك محرم مسلم فقهي بود، امروز اين حق همجنسگرايان دانسته ميشود. به همين سبب اينكه ما ميگوييم حق را مساوي با اخلاق آوردن، چنين چيزي نديدهام و هيچ جا كسي تفوه به اين معنا نكرده است، از اشتباهاتي است كه ايشان مرتكب شدهاند.
بعد مسائل ديگري هم هست. آيا بازخواني سنت آن طوري كه ايشان ميگويند، منتهي به نتيجههايي كه ايشان ميخواهند بگيرند خواهد شد يا نه؟ جاي بحث زيادي دارد. خلاصه حرف بنده اين است كه اين كلمه بازخواني سنت، بايد همراه با نقد سنت و همراه با نفي سنت باشد، به علاوه ما از سنت همهچيز نميتوانيم بيرون بكشيم. ما نميگوييم سنت را كنار بگذاريم، اما كجا اثبات شده كه ما از سنت ميتوانيم چيزهايي را كه دوست داريم و امروز به كار ما ميآيد، بيرون بياوريم؟ شايد واقعا ظرفيت سنت اينقدر نباشد. شايد يك جهشي لازم باشد، يك گسستي لازم باشد. به قول يكي از مورخين علم، هيچگاه از تكامل شمع، الكتريسيته بيرون نيامد. يك جهش، يك گسست در تاريخ علم و در تاريخ طبيعت بود. از فقه كه به منزله يك شمع است، من فكر نميكنم بشود الكتريسيته بيرون آورد. ما اينجا بايد يك جهش صورت بدهيم. مرحوم جناب آقاي فيرحي، بحث انتظار از فقه را اصلا مسكوت نهاده بودند. گويي كه هر انتظاري از او ميتوان داشت. لذا بازخواني كنيم، تا بلكه به دموكراسي، آزادي، مفهوم سياست امروز و ... برسيم. من در اين كارهاي ايشان متاسفانه، خلأهايي ميبينم كه اگر خداوند عمر بيشتري به ايشان عطا ميكرد، در اثر گفتوگوها شايد اين خلأها پر ميشد. با همه اين احوال، من واقعا خواندن آثار ايشان را توصيه ميكنم. فقه و سياست در ايران معاصر، از نظر من يكي از بهترين كتابهاي ايشان است. من شخصا بهره بسيار بردم. ايشان كاملا وقوف خودشان را هم به فقه، هم مكاتب فقهي، هم آراي روشنفكران عرب خصوصا نشان ميدهند. نقل و نقد ميكنند و اينها هم نقاط خرد انتقادي بود كه با عزيزان در اين جلسه كه همه صاحب فضل هستند، در ميان نهادم و اميدوارم از حدود خود كيفا و كما تجاوز نكرده باشم. والسلام عليكم.
٭متن حاضر، با اجازه دكتر سروش پياده شده و در تنظيم آن تلاش شده لحن گفتاري تغيير نكند و مطالب طابق النعل بالنعل ارايه شود.