قدير نصري
دانشيار انديشه سياسي كاربردي در دانشگاه خوارزمي تهران
مساله
به زعم هانا آرنت، انديشيدن سياسي و ياد گرفتن، امري كاملا خصوصي است و انديشه را نميتوان به ديگري آموزش داد (عين عاشقي يا مرگ! كه آدمي فقط به تنهايي تجربهاش ميكند و بس). اگر اين سخن آرنت صائب باشد كه چنين مينمايد، آنگاه اين پرسش قابل طرح است كه پس اين همه جهد و فحص از براي چهاند؟ آيا دانشجويان امروز از خود پرسيدهاند كه انديشيدن را دركلاس و پاي درس استاد ياد گرفتهاند يا اينكه استاد فقط نقش راهنما را داشته و يافتن توانِ انديشيدن در ساحت سياست، تجربتي است كه در پي تامل شخصي دست داده نه از خلال تحقيق و امتحان كلاس و مدرسه. يك واقعيت بيمبنا در سنت دانشگاهي ايران اين است كه هر رشته و گرايشي (به دليل بياطلاعي يا اطلاع ناقص از حوزه ديسيپلينهاي ديگر)، خود را سرآمد و ديگران را طفيل دانش و دانشگاه ميشمارد. نگارنده از همكاران اقتصاد زياد شنيده و ديده است كه فقط اين رشته يعني اقتصاد را «علم» ميشمارند و بقيه علوم منجمله فلسفه و سياست را نوعي تخيل و توهم ميشمارند. اصحاب رشته تاريخ نيز، ديگران را بياطلاع از رازهاي ماناي گذشته ميدانند و بر آنند كه همه اكنون ادامه گذشته است و گذشته هنوز جريان دارد. دانشوران انديشه سياسي نيز چنيناند و خود را سرآمد گرايشهاي علم سياست ميشمارند و بيآنكه دليلي اقامه كنند مدام بر طبل فرزانگي و يگانگي خود و بيگانگي ديگران ميكوبند! نوشتار حاضر، اربعين استاد فيرحي را بهانه كرده و به دور از جانبداري و هيجان به روايت اصناف گونهگون آموزش انديشه سياسي در ايران سه دهه اخير ميپردازد تا شايد به كشف راه و جايگاه مرحوم فيرحي در حرفهاش نايل آيد. اين قسم پردازش از اين روي ارزشمند است كه نسل جديد دانشجويان و محققان علوم و به خصوص انديشه سياسي، شانس مقايسه استادان سرشناس انديشه سياسي را نيافته و گويا نخواهند يافت. اين يادداشت، برخاسته از تجربه زيسته نويسنده است و بر آن است تا ضمن روايت سبك انديشهآموزي ده استاد انديشه سياسي در ايران امروز، معيارهاي موثر و كارآمدي را براي تدريس اين گرايش اساسي علوم سياسي استخراج نمايد.
ده استاد منتخب و شيوه انديشهآموزي آنها
ده استادي كه براي اين منظور انتخاب كردهام عبارتند از: دكتر فرهنگ رجايي (استاد سابق انديشه سياسي در دانشگاه شهيد بهشتي كه اينك در دانشگاه كارلتون كانادا استاد است)، دكتر حسين بشيريه (استاد انديشه سياسي در دانشگاه تهران كه اينك در دانشگاه سيراكيوز امريكاست)، دكتر سيد جواد طباطبايي (استاد سابق انديشه سياسي در دانشگاه تهران)، دكتر حاتم قادري (استاد بازنشسته انديشه در دانشگاه تربيت مدرس)، دكتر عباس منوچهري (استاد انديشه سياسي در دانشگاه تربيت مدرس)، دكتر محمدجواد غلامرضا كاشي (استاد انديشه سياسي در دانشگاه علامه طباطبايي)، دكتر جهانگير معيني علمداري (استاد انديشه در دانشگاه تهران)، دكتر عليرضا بهشتي (استاد انديشه سياسي در دانشگاه تهران)، دكتر محسن كديور (استاد سابق انديشه سياسي در دانشگاه تربيت مدرس و مدرس انديشه و فقه سياسي در دانشگاه دوك امريكا) و دكتر داود فيرحي (استادي كه چهل روز پيش در اثر بيماري كرونا دنيايش را عوض كرد).
فرهنگ رجايي: ايدهپرداز نستوه در پاسداري سنت- پيشتازي تحول
مطابق تجربه زيسته من، كلاس انديشه دكتر رجايي در دانشگاه بهشتي، اتاق بارش ايده بود: ايدههايي منقول از علماي شرق تا غرب عالم. رجايي همه را جدي ميگرفت. از شريعت سنگلجي تا تقيزاده و بازرگان. كلاسش، روايت مطالعات و تاملاتش بود و شاگردانش به راحتي ميتوانستند از خلال كلاس، آخرين مطالعات، خاطرات و برنامههاي استاد را دريابند. هر كسي كه تامل و تجربتي داشت از نگاه رجايي انديشهمند بود: مولوي، سعدي، بودا، عنايت، آلبرت حوراني، جلال آل احمد، مطهري و... همه در نگاه رجايي عزيز بودند و دغدغهمند. رجايي، پرسشگري را شرط انديشهآموزي ميشمرد و دانشجويي كه پرسش ميكرد را مدام تكريم مينمود، هرچند جوابهاي رجايي از پرسش دانشجو فاصلهها داشت. پروژه فكري رجايي لوازم پاسداري از سنت در عين پيشتازي در تحول بود. از نظر وي، تمدنسازي يعني حل اين عبارت متناقضنما يا پارادكسيكال. اين استاد سياست بينالملل و انديشه، چندين كتاب نگاشته است و به عنوان علاقهمند ايران، نگهباني از هويت ايراني در جهان بهشدت متحول را فقط از يك طريق ميسر ميشمرد: درك منطق فكري نهفته در پس تحولات.
حسين بشيريه: از روايتگري تا تأسيس و سياستگري
استاد بشيريه در ابتداي تدريسش در دانشگاه تهران بسان يك سي.دي عمل ميكرد. انديشه را جوري روايت ميكرد كه گويي مثلا مكتب فرانكفورت يك سريال يا قصه است. مخاطب را پي خودش ميكشيد با صدايي يكنواخت و فاقد احساس و شوري كه رجايي داشت. رفتهرفته بشيريه نشان داد كه به ماهيت تحول در جامعه ايران آگاه است و استوار بر تز دكترايش در باب دولت و انقلاب در ايران در خصوص تحولات ايران مدرن و حركتش به سمت وضعيت آنوميك بصيرتي شايان تحسين ارايه نمود. بشيريه، پرسش مخاطب را مجالي براي تكميل روايت خودش ميشمرد و كلاسش براي كساني كه شانسي به علوم سياسي آمده بودند ملالآور بود اما طالبان انديشه را خوب سيراب ميكرد. مترجم كتاب لوياتان هابز، شب كتاب مينوشت و روز آن را به سياقي منظم و دقيق دانشجو روايت ميكرد. به واسطه علايقي كه به پارادايم چپ داشت وقتي به ماركس، لنين، پلخانف و اصحاب فرانكفورت ميرسيد اوج ميگرفت اما ميانهاي با متفكران ليبرال نداشت و آنها را در حد يك قصه مختصر جمع و جور ميكرد. امتياز بشيريه اين بود كه كتاب داشت و معلم صرفا شفاهي نبود و لذا جاماندگان از گفتارش به كتابش رجوع و نظر و مرامش را در مييافتند. افسوس كه اين متفكر موسس از وطن دوري گرفت و اكنون به بحث در باب تحول و توسعه در خاورميانه مشغول است، كاري كه در مرام و دغدغه بشيريه جايي ندارد.
سيد جواد طباطبايي: مولفِ مجتهد، تأسيس نظريهاي در باب انحطاط و ضرورت بازآفريني منافع ملي ايران
طباطبايي دقايقي از متنها را باز ميگشايد كه غالبا مغفول ولي عميقا مورد نياز هستند. يكايك جملات او تامل آفرين است. مثلا اين جمله: براي منافع ملي هرچه هزينه كني باز هم كم است براي اينكه اگر از دست برود ديگر قابل جبران نيست. او تقريبا هيچ استادي در انديشه سياسي در ايران را قبول ندارد و احدي از نيشهاي گزندهاش در امان نميماند مگر اينكه قرابتي به مسالهاش داشته باشد آن هم با شرط و شروط بسيار و تا اطلاع ثانوي. امتياز جواد طباطبايي تاملات عميق در تجدد غرب، سنت ايراني و انديشهپردازان مسلمان ايراني بود. به زعم او صدها سال است كه چراغ انديشه در ايران از فروغ افتاده و عصر زوال و تاريكي به گونهاي آغاز شده كه اينك تمام مقدمات نابودي ميراث و تمدن زخمي كه ايران دارد فراهم شده است و ايرانِ بيمتولي از هر طرف زخم چاقو ميخورد از پانها تا پستمدرنها و امتگرايان. او در رسايل و كتب غريبه و نيز آثار كلاسيك مغرب زمين غور كرده، با روايت معناي تاريخي مفاهيم، برداشتهاي غالبا ناصواب امروزيان از مفاهيم را به سخره و تحقير ميگيرد. با همه اين احوال دو معيار استوار انديشهآموزي در وجود و شخصيت طباطبايي حاضر بوده: او پروژه داشت و همچنين كتاب مينوشت يعني فرق داشت با استاداني كه مناسبتي و تفنني ميانديشيدند و به جاي كتابت فقط حرف ميزدند.
عباس منوچهري: جست وجوگري كوشا
در بحر انديشه سياسي مقايسهاي
شاهرگ حياتي تدريس و تحقيقات و حتي سلوك دكتر منوچهري يك نكته است: اينكه طبيعت امانت است و انديشهمندان مدرن تلاش درخوري براي صيانت از اين امانت نكردهاند يا لااقل آن دسته از انديشهمندان دغدغهمندان در درسهاي فكري ايرانيان وارد نشده است. اگر طبق انديشهپژوهي معيار به روايت و ارزيابي دكتر منوچهري بپردازيم بايد بگوييم كه او متنهاي خوبي ميخواند و آن را از دانشجويش ميخواهد. كتابهايش بيشتر پژوهشي و گزيدهنگاريهاي گستردهاي است كه از عطار و سهروردي تا هايدگر و اسكينر را شامل ميشود. او پروژه فكري (هر چند پراكنده) دارد و در كاشتن بذر پرسش در خيال مخاطبش بسيار خبره است. مخاطب منوچهري به خاطر سبك بيان و اطنابهاي غيرضرور كلافه ميشود و ناگزير است فقط تك نكتههاي استاد را يادداشت نمايد درست برخلاف دكتر بشيريه كه همه مطالبش نوشتني و مرتب است. استاد ما در نقد و به زير كشيدن ديگري (مخصوصا كه غيرقارهاي باشد) بسيار توانمند است براي اينكه تلّي از پرسش را بر سر مخاطب ميريزد و دودمان طرف مقابل به متلاشي ميكند. اين استاد روش (هايدگري / اسكينري و به تعبير دكتر قادري «هاسكينر») و فلسفه سياسي تطبيقي، نوشتارش به مراتب قابل فهمتر است تا گفتارش. برخلاف دكتر قادري كه نوشتارش بسيار ديرفهم است. نوشتههاي قادري برخلاف گفتار مستدل و نظم يافتهاش، به غايت ناهموار دارد. به نظر ميرسد البته ميخواهد ميخواهد پيچيدگي فكر را نشان بدهد اما در اين مسير موفق به نظر نميرسد.
حاتم قادري: متن خواني مداوم با گزيدهگوييهاي بكر و خلاف آمد روزگار
دكتر حاتم قادري به مدت سه دهه مدرس انديشه سياسي در دانشگاه تربيت مدرس بود و برخي آثارش ساليان سال منبع آزمونهاي ارشد و دكتري. تعداد كلاسها و اساسا درگيري او در دانشگاه بسيار اندك و در حد دو نصف روز در هفته بود. او نه موبايلي داشت نه ماشيني و نه حتي ايميلي. پرسش برانگيزي و مطالعه متون و رسايل و تفاسير (غالبا فارسي) مهمترين خصلت كلاس قادري بود. او به واسطه تشخيصهاي راديكالش در باب ضرورت حكومت و جسارتش در ابراز افكار و باورهايش، مطلوب طرفدارانش هست. قادري هم در مجلهها مطلب مينوشت، هم با شبكههاي تلويزيوني (از شبكه چهار تا بي.بي.سي) گفتوگو ميكرد و هم كتاب مينوشت. هر چند كتابهايش پروژهاش را نمايندگي نميكنند و بيشتر كتب درسي و بعضا مجموعه از گفتارهاي گونهگونش هستند. در كلاس قادري اين دانشجو است كه جهد و بحث ميكند و استاد آرام و شادان مخاطب مطالعات دانشجويانش است. قادري مانند طباطبايي هيچ باوري به روش تحقيق و تفحص روشمند در انديشه ندارد و بر آن است كه انديشيدن، بدون روش حاصل ميشود و روشهاي پيچيدهاي كه همكارش دكتر منوچهري ميآموخت بيشتر مانع و تله است تا پل.
سيد عليرضا بهشتي: شبيهترين انديشهمند ايراني به جان رالز و چارلز تيلور
تا اينجا چهار معيار براي استاد نمونه در انديشه پژوهي اسم بردهايم: داشتن پروژه فكري، انتشار پروژه در قالب كتاب روشن، پرسش در انداختن و داشتن مرامي مستقل از حزب و شركت و ايدئولوژيهاي راهزن. مرور آثار بهشتي نشان ميدهد كه او دغدغه زيستن در جامه مسلماني و جامعه مسلمانان را دارد و در اين راستا رهپوي پدرش شهيد بهشتي است كه در اوج بحران در كار صيانت از چراغ تنوع در جامعه يكدست سازِ انقلابي بوده ! سيد عليرضا بهشتي انديشه و پراكسيس را پشت هم ميشمارد و معدود آثار مرتبش در انديشه تأليف اين مهمات است: مسلمان ماندن، گفتوگوي مثبت با تجدد و نگاهباني ايران. كلاسهاي بهشتي از حيث آشنايي با متون، فوقالعاده اما به همان اندازه از نظم و آغاز و انجام دور است. دانشجوي كلاسش مدام آرزو ميكند كه اي كاش استادش فقط دغدغه كلاس درس را داشت. تعهدات او گهگاه از مجال و فراغتش فراتر ميرود و اما اين پرمشغلگي مانع از اين نيست كه پايان نامه محوله را تا آخر نخواند و از اين حيث آموزنده است براي افرادي كه قصد و برنامهاي ندارند تا كار دانشجو را به دقت و تا آخر مطالعه كنند و فقط به ملاحظهاي مديرانه اكتفا ميكنند.
جهانگير معيني علمداري: غور در متنهاي متنوع با دستاوردي مبهم و محدود
معيني علمداري كه اينك در غياب طباطبايي و عنايت و فيرحي چهره مشهور انديشه در دانشگاه تهران شده است، او تواضع (بسان فيرحي) و تفحص (مانند طباطبايي) بيحدي دارد. معيني با اينكه پروژه فكري دارد اما كتاب دورانسازي ندارد كه يافتههايش در باب پديدارشناسي را بنمايد. باريكبينيهاي ويژهاي دارد اما احساس مسووليت غيرضرور و بيحدش در اقناع مخاطب، او را از كار اصلياش بازميدارد. تقريبا كاري به خيابان ندارد و دغدغههايش در باب زندگي روزمره انتزاعي و مبهمتر از آن است كه بسان بشيريه جامعه را به كار آيد. اما هنر معيني در اين است كه روي بازهها و موضوعات مغفول (مانند پديدارشناسي هوسرل و نسخهاش براي رهايي از دام محنت) انگشت تأكيد ميگذارد. منوچهري و معيني در اين زمينه شباهتهايي دارند اما هر دو از ساحت سياست به معناي ارستويي و سقراطي كلمه دور شدهاند و نسخههايشان عميقا غيرعملي و گيج كننده به گمان ميرسد.
محمد جواد غلامرضا كاشي: استاد / روشنفكر زمانه
كاشي گويي قراري با تاريخ دارد و آن قرار عبارت است از احياي جامعهاي كه به تاراج ميرود. به سخن روشن، اين استاد انديشه در دانشگاه علامه طباطبايي، همه جستوجوهايش در عالم لكان تا شريعتي با هدف تأسيس يا لااقل معرفي كاستيهاي جامعه و بايستههاي حكمراناني است كه با اظهارات و انتخابها و حتي سكوت خود به زوال جامعه مدد ميرسانند. كاشي در تدريس انديشه، بيان فوقالعاده نافذي دارد و لحن و روش و مرامش شباهت به شريعتي دارد. او در عداد معدود استاداني است كه مخاطب را تا واپسين دقايق ميخكوب نگه ميدارد. در بيان يك ماجرا، ابتدا مقدمه ميچيند، اوج ميگيرد و بيانش را مانند لوزي مرتب و تكميل ميكند. تشبيهات و مقايسههايش، تحولات خيابان و عالم ما انسانهاي نيمچه مدرن را قابل فهم ميسازد. متاسفانه كاشي را فقط ميتوان از خلال اظهارات شفاهي و تكنوشتههايش شناخت و فقط «جادوي گفتار » كاشي است كه رهنماي دانشجويان نسل تازه است. خواننده اين سطور بايد نيك دريافته باشد كه در خلال روايت سلوك استادان انديشه، معيارهاي استاد دورانساز را نيز بازگو ميكنيم: بيان مستدل، كتاب روشن، اجتهاد استوار بر شواهد، استقلال و مرام رهاييبخشي و مواردي از اين دست، خصايص استادان ماناست.
محسن كديور: مجسمه دقت، كوشش و خلاقيت
در كلاس انديشهآموزي
كديور، فارغ از تعلقات فكري ويژهاش كه موضوع اين مقال نيست، اسوه يك استاد محقق و بسان جراحي است كه براي تكميل درمان، مدام سمينار ميرود و مقالههاي جديد ميخواند. شايد دانشجويان امروزي اطلاعي ندارند از اينكه دكتر كديور چگونه دنبال جمعآوري مدارك علمي بود، تكنيكهاي تدريس و تحقيق را ميآموخت، هيچ حركتي از نگاهش دور نبود و همواره در پي اين بود كه چگونه ميتوان فقه را به زبان آورد، خستهاش كرد و كرامت انساني را از دل آن بيرون كشيد. برخلاف مرحوم فيرحي كه ملاحظه همگان را ميكرد، كديور در بزنگاه تأسيس بيمحابا عمل ميكند و بخش مهمي از تراث را مختص زمانه پيشين و زايدهاي در دوران معاصر ميشمارد. به همان اندازه كه فيرحي از ناييني به نيكي ياد كرده، كديور از آخوند خراساني ميكند و عزيزش ميدارد.
و اما مرحوم فيرحي!
طي يك سالي كه از درگذشت عميقا نابهنگام استاد داود فيرحي ميگذرد همفكران، همكاران، دانشجويان و علاقهمندان ايشان سخنان چشمگيري در تكريم و تعظيم استاد گفتهاند كه همگي به مدد شبكههاي اجتماعي در دسترساند. اما شايد كسي به اين وضوح و نظم نگفته باشد كه آثار دكتر فيرحي دو دسته بودند: دسته اول، آثار آموزشي كه حاصل تحقيق و تدريسهاي ايشان طي دو دهه هفتاد و هشتاد شمسي بودهاند و البته ارزش پژوهشي بالايي ندارند و دسته دوم شامل مجموعه آثار پژوهشي به خصوص سه كتاب اخيرشان يعني فقه و سياست در ايران معاصر، فقه و حكمراني حزبي، مفهوم قانون در ايران معاصر هستند كه نماگر بلوغ فكري استاد هم هستند. شايد دكتر فيرحي عمر ديگر و بيشتري مييافتند اين آثار را حرفهايتر و پيراستهتر و صريحتر مينگاشتند و تضمنهاي عيني ايدههايشان را به وضوح بيان ميكردند. نكته ديگري كه در ارزيابي سهم و شأن مرحوم فيرحي قابل ذكر است مشي مستقل استاد بود: از ناشر آثارش تا دانشگاه و حتي منزل و خانواده و خودرويي كه داشت همگي روايتگر پارسايي و آزادگيشان بود. اين پرنسيپ در كنار آن مهارت، استاد ما را در انديشهآموزي سرآمد مينمايد. اما از حيث معيار ديگر و سوم كه پرسش در افكندن بود استاد ما غالبا در تدارك پاسخ بود و ميتوان گفت كه روايتگري در كنار پاسخجويي و احتياطهاي غيرضرور كه به «مهرباني و رأفت» تنه ميزد، جسارت را از استاد گرفته بود و اين وجه تمايز فيرحي از كديور بود.