• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 16 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان

پروبلماتيك ايران در سازه فكري داود فيرحي

تداوم ايرانشهري انكارناپذير است

محمدتقي قزلسفلي

دانشيار دانشگاه مازندران

حسن شهسواري

دانشجوي دكتراي مسائل ايران، دانشگاه مازندران

 

طرح مساله: 

در دهه‌هاي اخير در سنت حوزوي و دانشگاهي ايران، متفكري پا به عرصه حيات سياسي گذاشت كه با ارايه خوانشي جديد از الهيات تحت عنوان «فقه سياسي» در تلاش براي حل بحران هويت ايراني-اسلامي با امكانات حاصل از دستاوردهاي اين قلمرو معرفتي- فقاهتي بود. اين متفكر صاحب سبك در حوزه انديشه سياسي جهان اسلام و ايران، زنده‌ياد داود فيرحي است. بر كسي پوشيده نيست استاد فيرحي در نتيجه مجاهدت و تلاش‌هاي فكري در چند سال اخير جايگاه مناسبي در ميان نظريه‌پردازان صاحب‌نام انديشه سياسي اسلام و ايران به خود اختصاص داده است. از اين قرار، او را مي‌توان متفكري اهل دغدغه و با رويكردي مدارا معرفي كرد، اما آنچه او را در دوره معاصر در عرصه انديشه سياسي ايران معاصر مطرح كرده است، خوانش و روايت جديد از سنت ديني، يعني فقه سياسي و پيامدهاي عملي اين روايت نو در طرح الگوي سياسي، يعني دموكراسي ديني براي حل بحران ناكارآمدي و مشروعيت دولت‌ها است. لازم به ذكر است از جايگاهي كه ايشان به قلمروها و جريان‌هاي انديشه‌اي در جهان ايران اسلامي داشت، فلسفه سياسي و شريعت نامه‌نويسي نيز ديگر اجزاي نظريه‌پردازي در جهان اسلام به شمار مي‌روند. اما نوع نگاه وي به فقه سياسي و ظرفيت‌هاي مكتوم و آشكار آن، ضمن ايجاد شرايط نوپديد براي بحث نظري، خود باب منازعه‌اي تازه يا جدالي پروبلماتيك را با ساير جريان‌هاي فكري معاصر ايران، به ويژه سنت ايرانشهري مورد نظر استاد جواد طباطبايي نسبت با مشكله هويتي گذشته و حال ايران بزرگ گشوده است، اما براي فهم بهتر آرا و نگرش دكتر داود فيرحي در قبال مساله ايران، در ابتدا ضرورت دارد شمه‌اي از سازه فكري او بيان شود و سپس نگرش اين نوانديش ديني در باب هويت ايراني مورد بررسي قرار مي‌گيرد. ناگفته نماند آنچه در ادامه مي‌آيد تنها بخشي كوچك از طرح پژوهشي درازدامني است كه متمركز بر مناقشات فكري دهه اخير در ميان متفكران دانشگاهي ايران است و اميد است اين پژوهش به زودي در اختيار علاقه‌مندان انديشه ايران معاصر قرار گيرد.

فقه سياسي: آشتي ميان سنت ديني و تجدد
در سال‌هاي اخير، پروژه فكري فيرحي تحت عنوان «فقه سياسي» مطرح و چنان كه انتظار مي‌رفت به سرعت مورد توجه مخاطبان دانشگاهي قرار گرفت. منظومه فكري او با وجود كاستي‌ها و پاره‌اي ابهامات، قابل‌تامل و مستلزم توجه است. ايشان فرصت مغتنمي در حوزه انديشه اسلام معاصر بودند كه دست تقدير او را از ما دريغ كرد. به هر روي، طرح فقه سياسي پويا در منظر فكري ايشان، در دو دوره زماني حيات سياسي در دو كتاب قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام و كتاب دو جلدي فقه و سياست در ايران معاصر و ديگر درس گفتارها و مصاحبه‌ها به تفصيل مطرح شده است. 
به اختصار بايد گفت بحث اصلي او در كتاب قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام از اين قرار است كه گذشته جهان اسلام و ايران را بايد با ابزارهاي مفهومي خود «سنت» فهميد، نه با آن چيزي كه او رويكرد شرق‌شناسانه‌اي بر متون اسلامي حاكم شده است. بر اين اساس، فيرحي معتقد به ابزار دروني در بررسي آثار دوره ميانه ايران اسلامي است. او توضيح مي‌دهد وجهي از عقلانيت سياسي در كنه انديشه سياسي ادوار ميانه وجود دارد كه اين وجه از عقلانيت به پيدايي نوعي تفسير و معنا از نصوص ديني كمك كرده و توانسته معنايي اقتدارگرا به آن نصوص بدهد، بدين معنا تفسيرهاي خاص با اتكا به عقلانيت سياسي وجوهي اقتدارگرايانه به خود گرفته‌اند (فيرحي، 1378: 13- 11). وي در كتاب قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام با استفاده از دستگاه روش‌شناختي فوكو و با اولويت و تقدم قائل شدن قدرت بر عقل در كل تاريخ نهصد ساله ايران دوره ميانه مي‌خواهد نشان بدهد انديشه سياسي ميانه در ايران به دليل تقدم قدرت و اراده بر عقل سبب شده تا نظريه سياسي به‌طور عموم تحت انقياد دستگاه قدرت سياسي (سلطنت اسلامي) قرار بگيرد. از سوي ديگر، در نسبت قدرت و دانش در طول دوران تاريخ ميانه ايران اسلامي، انديشه فلسفه ابن سينا به دليل انقياد قرار گرفتن دستگاه انديشه در قدرت چندان فربه نشده و در دستگاه انديشه سياسي مهجور مانده است، اين در حالي است كه سنت غزالي و ماوردي يا به‌طور كلي، سنت شريعت‌نامه‌اي مبتني بر اولويت شرع بر عقل، به سنت غالب انديشه در دوره ميانه تبديل شده است. اين سنت عمده (سنت شرعي) كه بر تقدم قدرت بر اراده تعريف شده، لاجرم دستگاه انديشه را به صرف ابزار تبديل كرده و چندان كاركردي در تاريخ انديشه سياسي پيدا نكرده است، يعني موقعيت فراتاريخي خود را از دست داده است. از اين رو، دانش‌ها از مقام معيار حقيقت تبديل به آيينه تمام‌نماي قدرت سياسي شدند. به عبارت ديگر، ما شاهد تابعيت انديشه سياسي از قدرت بوده‌ايم.
 اين گفته او، چند پيامد و بسامد اساسي دارد: نخست، انديشه جهان اسلام محصول روابط قدرت به معناي فوكويي كلمه است. دوم، فيرحي در ايضاح منطق جريان‌هاي فكري ايران دوره اسلامي، برخلاف اروين روزنتال و جواد طباطبايي معتقد است چيزي به نام سياست‌نامه (اندرزنامه‌ها) نداريم. به نظر او، آن چه به آن سياست‌نامه و سنت ايرانشهري گفته مي‌شود، جعلي شرق‌شناسانه است. الگوي شرق‌شناسي به نظر شادروان فيرحي، تاريخ انديشه سياسي اسلام را تاريخي معكوس و قهقرايي تعريف كرده است و شرق‌پژوهان، دانش سياسي اسلام را به عنوان نقشي در تجدد دانش غربي ديده‌اند. از اين منظر، كار طباطبايي نگاه به خويشتن از نگاهي شرق‌شناسانه است. به تاكيد، در تاريخ انديشه سياسي اسلام و ايران دوره ميانه چيزي به نام ايرانشهري نيست و در بهترين حالت غلبه با فقه سياسي يا شريعت‌نامه‌نويسي است (فيرحي، 1378: 33). 
 اما در دوره دوم حيات فكري نشانه‌هاي روشني از «فيرحي متاخر» آشكار شد. مقصود از فيرحي جديد، پروژه «فقه و سياست» است كه مواضع فكري او را در فقه و سياست در ايران معاصر منعكس كرده است. فيرحي در پروژه فقه و سياست تلاش مي‌كند در جايگاه يك متفكر مدرن و با آگاهي از تجربه فقه شيعه و سنت رابطه فقها و امر سياسي را از دوره مشروطه تا انقلاب اسلامي بررسي كند. او دو فكر اساسي را دنبال كرده است: نخست، تلاش كرده فقه و دستگاه فقهي را به عنوان استنباط احكام شرعي يا علم به احكام شرعي از ديدگاه هنجاري امكاني براي تدارك بنياد اخلاقي براي زندگي دموكراتيك شود. به اين اعتبار كه اگر ما در ساختار سياست و قدرت عدول از اخلاق و بنيان‌هاي زندگي آزاد و دموكراتيك را داريم، پايه اخلاقي فقه شيعه، سياست را اخلاقي نگاه دارد. دوم، با فقه به نوعي سياست‌گري در همروي با دموكراسي ديني حركت كنيم. در اينجا هدف دموكراسي ديني تلاش براي پيراستن نص و سنت شرعي از ميراث اقتدارگرايي است.
 (فيرحي، 1394: 3-2). 
 تلاش براي خوانشي دموكراتيك از فقه با امر حكمراني، مساله‌اي است كه فيرحي در طرح فكري خود دنبال كرده است. او باور دارد كه بر مبناي ابزارها و امكانات مفهومي فقه سياسي مي‌توان به اداره بهتر جامعه پرداخت. او قصد دارد با توسل به تاكتيك برجسته‌سازي امكانات دموكراتيك متون ديني، دين را ابتدا از وجوهات اقتدارگرايانه آن تهي سازد و از منظري كاملا مدرن، تفسيري دموكراتيك از آن ارايه دهد و نشان دهد كه خوانش اقتداري از نص تنها يك روايت ممكن بود كه وامدار نظام قدرت در همان دوره است و اين امر رابطه‌اي با متون ديني ندارد.
 او در پروژه فقه سياسي اين دعوي را مطرح مي‌كند كه ريشه‌هاي دموكراسي غربي هم داراي بار الهياتي است و تلاش فكري امثال جان لاك، در اين راستا واجد توجه است. حتي جنبش پيوريتني انگلستان و استقلال امريكا، از ديدگاه فيرحي، داراي بار الهياتي بوده‌اند. فيرحي مي‌خواهد نشان بدهد كه به درستي دين نقش مهمي در توسعه كشورها داشته و در ايران نيز چنين است و ما بايد در پي پيراستن نص از جنبه‌هاي اقتدارگرايانه آن باشيم. بدين‌ترتيب، او در پروژه فقه سياسي بر تفكيك نص (وجوه دموكراتيك و حقوق شهروندي) و سنت (وجوه اقتدارگرايانه) تاكيد دارد و تلاش مي‌كند ايده دموكراسي ديني را پيش ببرد. 
از نظر او، اهميت كار فقه مي‌تواند اين باشد كه به شهروندان جوامع مسلمان كمك كند تا زندگي فضيلت‌مندانه و شايسته‌اي را به دست بياورند و در عين حفظ نظام اسلامي، جامعه امروزي و مدرن را شكل دهند. فقه به عنوان استنباط احكام شرعي فرعي از ادله تفسيري كتاب سنت، اجماع و عقل مي‌تواند راهنماي عمل انسان در فرهنگ اسلامي باشد و زندگي شخصي و اجتماعي او را شامل شود. اگر در قديم در چارچوب نظام سلطاني، احكام سياسي را استخراج مي‌كردند كه بيشتر مبين ديدگاه سياسي بوده است، امروز در عصر كنوني، فقه به جاي حركت در گذشته‌گرايي بايد كاري را انجام بدهد كه به گفته فيرحي در كتاب در آستانه تجدد افرادي، همچون ناييني آن را در دوره مشروطه انجام داده‌اند. اين شيوه همان اتخاذ «راه سوم» است، يعني فقه سياسي نه به گذشته‌گرايي و سنت قدمايي پناه ببرد و نه به انتخاب راه سكولاريسم دست بزند. راه سوم از نظر فيرحي، استفاده از ذخاير سنت فقاهتي براي حل مسائل سياست مدرن است (فيرحي، 1394: 2-3). فيرحي سپس اين سوال را مطرح مي‌كند كه آيا اين راه سوم ممكن است؟ به نظر او، به دو دليل جواب مثبت است: نخست فقه سياسي در جهان شيعي در سياست مدرن هم تجربه داشته و هم مشاركت كرده است: مسلمانان جوامع اسلامي يا شهروندان جامعه اسلامي، از جمله ايران، شهروندان جامعه جديدند و در ايران هم اكثريت دارند و با توجه به چنين اكثريتي، فقه سياسي بايد حضوري موثر داشته باشد. دوم اينكه فيرحي مي‌گويد فقه سياسي تجربه حضور در نظام‌هاي مختلف در تاريخ دوران اسلامي، از دوران خلافت، سلطنت اسلامي، مشروطه و چه بسا انقلاب اسلامي را داشته است. به واقع، مقصود فيرحي از ارايه اين نظريه آن است كه در مقام يك نوانديش ديني، به متدينين اين كشور اطمينان دهد كه در پرتو نظام دموكراتيك مي‌توانند ديندار باشند و لازمه حكمراني حزبي، روي برتافتن از دينداري و اخلاق نيست.

ايران و ايراني در انديشه فكري فيرحي
بررسي رويكرد فيرحي در باب ايران و هويت ايراني مسبوق به رويكرد فرانظري و انتقادي اوست. او باور دارد از وراي نظريات و قالب‌هاي نظري جديد و متفاوت است كه مي‌توان ايران را به گونه‌اي ديگر شناخت و فهميد. در اينجا، آنچه فيرحي را از ديگر فهم‌ها و جريان‌ها متمايز مي‌كند، مباني نظري و مبادي تئوريك اوست، به ويژه او در عرصه مباحث هويتي، ديدگاهي فرانظري و انتقادي (فوكويي) را اتخاذ كرده است. اين جريان در انتقاد به رهيافت شرق‌شناسي و مواضع آن نسبت به جهان اسلام و ايران و در همراهي با آراي متفكران معاصري نظير جابري و اركون مطرح شده است. رهيافتي كه با نقد رويكردهاي شرق‌شناسانه و با استفاده از دستگاه‌هاي روش‌شناختي جديد (هرمنوتيك و انتقادي) معتقد است كه مي‌توان فكر و تاريخ يا ميراث تمدن اسلامي را با توجه به واقعيات و مواد تاريخ انديشه آن جامعه مورد بررسي قرار داد. فيرحي با تأسي از چنين نگرشي در ابتداي رهيافت نظري، نقطه عزيمت خودش را با انتقاد از دو الگوي حاكم بر مطالعات اسلامي آغاز مي‎كند: نخست، انتقاد به رويكرد شرق‎شناسي و ديگري روش‎شناسي سنتي. فيرحي با ابتنا بر نظريات نوانديشان ديني عرب، شرق‌شناسي را تحقيقي بيروني تلقي مي‌كند كه با خروج از سنت و تكيه بر تجدد اروپايي به طرح پرسش‌هايي درباره سنت سياسي دوره ميانه مي‌پردازد. فيرحي در اين رابطه تصريح مي‌دارد خودنگري شرق‌شناسانه از خود نبوده و نقد آنها از درون نيست، بلكه مقوله‌اي است برآمده از بينش خودنگر تجدد اروپايي. از اين رو، شرق‌شناسي مفهومي است كه از بيرون به سنت تحميل شده و سنتي مصنوع، مبدل و غيراصيل را پديد آورده است كه ربطي با مواد و تاريخ انديشه سياسي در ايران ندارد. او معتقد است سنتي كه تحقيقات شرق‌شناسانه ارايه مي‌دهند سنتي غيراصيل، سايه‌گونه و بازآفريده و بر مبنا و موقعيت غرب است. بر همين اساس، او تقسيم‌بندي تاريخي دوره ميانه را از سوي شرق‌شناساني همچون اروين روزنتال نادرست مي‌داند. در همين راستاست كه الگوي روش‌شناختي جواد طباطبايي را نقد كرده بر آن است بن‌بست نهفته در «نظريه انحطاط» او تالي منطقي متدولوژي شرق‌شناسانه در خوانش سنت و تسري امري ذهني بر واقعيت تاريخي است (فيرحي، 1378: 36). سواي از اينكه فيرحي در استفاده از رويكرد فوكو، چرخه قدرت – دانش را به رابطه يك‌سويه فروكاسته است، نكته حائز اهميت در پژوهش او با تأسي از چنين رهيافت نظري تلاش براي تحليل ماهيت انديشه سياسي در تمدن اسلامي و كشف ساز و كار عقلانيت پنهاني است كه ميراث فرهنگي را شكل داده است؛ عقلانيتي كه تا به امروز نيز ادامه داشته است. از اين جهت، پروژه فيرحي در راستاي كار امثال اركون، جابري و ابوزيد قابل تفسير است كه در تلاش براي تبيين نوعي عقلانيت در سنت ديني با رهيافت‌هاي فرانظري است، يعني به نوعي مندرج در سنت اسلامي است.
فيرحي با ابتنا به چنين مدل فرانظري با رجوع به سنت ديني در اسلام به خوانش و فهمي جديد روي مي‌آورد. چنين تفسيري مبتني بر نوعي از فهم ديني است كه در منظومه فكري او جايگاهي اساسي دارد. يعني مهم‌ترين عنصري كه از ميان مولفه‌هاي سنت در جهان اسلام بايد براي ابداعات تئوريك مورد توجه باشد، دين (فقه سياسي) است. به بياني ديگر، آنچه به نظر فيرحي هنوز توانايي افق‌گشايي و قابليت احيا دارد، الهيات است؛ لذا دين در طرح فكري او هسته استدلالي‌اش را شكل داده و ساير عناصر هويت‌بخش ايراني بر مدار چنين عنصري مي‌چرخد. براي مثال، طرز تلقي او از فهم ديني در دوره ميانه در كتاب قدرت، دانش و مشروعيت به خوبي آشكار است. او در اين اثر با نحيف كردن هويت ايراني به عنوان گفتار مسلط در قالب انديشه ايرانشهري و جريان سياست‌نامه‌نويسي مي‌نويسد: «دانش سياسي دوره ميانه (فقه سياسي) با ويژگي‌هايي كه دارد، به تدريج به ميراثي تبديل شده است كه هويت و اصالت اسلامي را شكل داده است. اين دانش در دوران شكل‌گيري خود با وجود هويت‌سازي اسلامي و حفظ تمايز، نه تنها در مقابل ميراث و دانش‌هاي قبل از اسلام (ايران، يونان و روم) موضع سلبي و دافعه مطلق نداشت، بلكه در مواجهه فعال و با توجه به شرايط تمدني خود، به گزينش‌هاي معقولي اقدام كرده و بسياري از ميراث گذشته را در بافت عقلانيت سياسي مسلمانان ملحوظ نمود» (فيرحي، 1378: 19). بر پايه چنين عنصر دين‌مدارانه‌اي است كه در گفته‌ها و نوشته‌هاي خود تصريح مي‌دارد هويت ايراني خلاف نظر طباطبايي، جنبه‌اي تداومي نداشته و تنها در دوره‌اي خاص تبلور يافته است، اما دانش فقه سياسي توانسته است با وجود گسست‌ها سير تحولي خود را طي كند و به عنوان يكي از عوامل اصلي هويت‌بخش ايرانيان در طول تاريخ مطرح شود. تفصيل اين نوع نگاه را بايد به فرصتي ديگر موكول كرد، اما به اختصار مي‌توان طرز تلقي او را در باب «پروبلماتيك ايران» به شرح ذيل خلاصه كرد: 
1. تاكيد بر دانش سياسي، به ويژه فقه سياسي به معناي نفي جريان سياست‌نامه‌نويسي (ايرانشهري) در انديشه سياسي اوست. به عبارت ديگر، ايشان معتقد است كه انديشه‌اي هويت‌بخش به نام ايرانشهري وجود ندارد. اين امر دلالت بر ناديده انگاشتن تداوم فرهنگي و آگاهي تاريخي ايرانيان از گذشته تا دوره معاصر است. به اين معنا او جدي‌ترين منتقد آراي استاد خود (طباطبايي) است و همواره در گفته‌ها و نوشته‌هاي خود بر عدم وجود انديشه ايرانشهري در دوره ميانه ايران اسلامي تاكنون بحث‌ كرده است. نفي انديشه ايرانشهري از سوي فيرحي با انكار جرياني مستقل در حوزه تاريخ انديشه سياسي در دوره ميانه با نام ‌سياست‌نامه‌نويسي آغاز مي‌شود. از ديدگاه فيرحي، در دوره ميانه نمي‌توان صحبت از سياست‌نامه‌نويسي به عنوان جرياني مستقل كرد، بلكه طرح چنين جرياني در تاريخ انديشه سياسي در دوره ايران اسلامي از جعليات شرق‌شناسان و هواداران داخلي‌شان است: «دانش سياسي دوره ميانه از نظر جريان‌شناسي و الگوهاي پژوهشي به سه جريان عمده فلسفه سياسي، فقه سياسي اهل سنت و فقه سياسي شيعه و برخي جريان‌هاي فرعي، همچون تاملات عرفاني و تصوف سياسي تقسيم مي‌شود. همه اين جريان‌هاي فكري از ديدگاه ما وجوه مشترك و قابل تامل دارند» (فيرحي، 1378: 19). او جريان‌هاي انديشه در سده‌هاي ميانه ايران اسلامي را به سه جريان اصلي تقسيم مي‌كند: فلسفه سياسي، فقه سياسي اهل سنت و فقه سياسي شيعه. سپس توضيح مي‌دهد در ساختار معرفتي هر يك از اين سه جريان يك عقلانيت سياسي نهفته است. همين عقلانيت سياسي و آگاهي از زمان و مكان توسط متفكران نوانديش ديني عرب (جابري و اركون) و نسبت قدرت و مشروعيت و همراه با آن تفسير خاصي از نصوص ديني سبب شده تا اين نگرش در آثار آنها اهميت ويژه‌اي پيدا كند. از ديدگاه چنين متفكراني، گرايش‌هاي اقتدارگرا در سنت اسلامي محصول تاريخي است و از درون مناسبات قدرت سده‌هاي مياني ‌زاده شده و امروز و اكنونيت ما را تحت‌تاثير قرار داده است. بدين‌ترتيب، فيرحي با چنين طرز تلقي، انديشه ايرانشهري را به عنوان يك جريان مستقل ديگر قبول نمي‌كند و معتقد است اگر به فقه سياسي دوره اسلامي توجه كنيم، تمايزي بنيادين ميان آنچه شهريار ايرانشهري و حاكم اسلامي ناميده مي‌شود، وجود دارد. بدين‌ترتيب، مفهوم بنيادين انديشه ايرانشهري مندرج در حاكم آرماني است كه با مختصات انديشه ايرانشهري داراي فره ايزدي است و او عين شريعت نه مجري آن قلمداد مي‌‌شود. برخلافش، در شريعت‌نامه كه مبتني بر وحي الهي است، خليفه مجري شريعت تلقي مي‌شود. از اين رو، سلطان دوره اسلامي هيچ نسبتي با شاه آرماني ندارد و اساسا مي‌توان گفت چيزي به نام انديشه ايرانشهري وجود ندارد (فيرحي، 1378: 81- 78) .
2. هويت ايراني پديده‌اي مدرن و برساخته دوران جديد در قالب نوعي ناسيوناليسم تبارگرا است. او باور دارد ملت در ايران پديده‌اي تاريخي نيست و تنها با آغاز مشروطه‌خواهي بود كه مفهوم ملت و هويت ايراني در نزد روشنفكران ايراني در قالب نوعي باستان‌گرايي تبارگرا در واكنش به پارادوكس دين و مليت ساخته و پرداخته شد. از اين رو، نمي‌توان از گفتار مستقلي به نام هويت ايراني در گذشته‌اي طولاني سخن گفت. از اين رو، فيرحي در ادامه انتقادات خود به مفهوم هويت ايراني و نفي تداوم تاريخي آن، ايرانشهري را داراي پيامد تبارگرا و ضدتوسعه دانسته بر آن است اين نظام انديشگي ايرانيان از سوي روشنفكران ملي‎گراي عصر مشروطه پديد آمد. او مكرر در آرا و گفته‌هاي خود چنين تصريح مي‌دارد: انديشه ايرانشهري علاوه بر امكان‌هاي فراواني كه دارد، پتانسيل آن را نيز دارد كه بر مركب ايدئولوژي سوار شود، سر از ناسيوناليسم باستاني درآورد و تقابل‌هاي جديدي، به ويژه ميان ديانت و مليت ايجاد كند. از ديد او، احياگري ايرانشهري همسنگ احياي خلافت، مخاطره‌انگيز بوده و بيشتر بحران‌آفرين است تا پاسخي بر بحران هويت براي اكنونيت ما باشد. از اين رو، او معتقد است كه از درون انديشه ايرانشهري نمي‌توان راهبردي بومي و پراتيك براي حل بحران‌ها و مشكلات زمانه ايران ارايه داد و اساسا چنين پروژه‌اي بسته و مطلق‌گراست. از اين‌رو، تنها عنصر هويت‌بخش ايرانيان از دوره ميانه تاكنون، از ديدگاه فيرحي دين در وجه فقهي آن بوده است. چنين وجهي از دين در مقاطع زماني خاص با دستگاه صاحبان قدرت درآميخته و وجوهي اقتدارگرايانه به خود گرفته است. همين وجه اقتدارگرايان سبب شد تا با ورود انديشه‌هاي نو، به ويژه در آغاز دوره مشروطه بحراني ميان دو مفهوم دين و مليت پديد آيد. بنابراين، ضرورت دارد براي حل چنين بحراني، راه ميانه‌اي پيدا كرد تا بتوان به چنين بحراني فايق آمد. او باور دارد كه با توجه به فهمي مدرن از دين در چارچوب فقه سياسي دموكراتيك مي‌توان چالش ميان دين و ملت را حل كرد و طرحي براي نظريه دولت كارآمد در ايران ارايه داد. 
در خاتمه، اگر بخواهيم سازه فكري او را نقدي منصفانه كنيم، بايد گفت تاريخ انديشه سياسي جهان اسلام و ايران دوره ميانه به هيچ عنوان با ادعاي ايشان مبني بر تقسيم‌بندي سه‌گانه جريان‌هاي انديشه سياسي همراهي نمي‌كند. حتي ابن بطوطه، ابن هيثم، و ابن‌خلدون مورخان عرب هستند و همچنين بسياري از محققان ديگر اعتراف كرده‌اند تمام گستره جهان اسلام و ميراث تمدن اسلامي، مدت‌ها و سده‌ها زير سيطره زبان و فرهنگ ايران و جريان ايرانشهري بوده است. چگونه مي‌شود گفت كه ما انديشه سياسي ايرانشهري نداريم و تنها جريان فقه سياسي و فلسفه سياسي در تاريخ سده‌هاي ميانه بوده است. مي‌توان گفت تداوم انديشه ايرانشهري، واقعيتي انكارناپذير در تاريخ گذشته ايران‌زمين است. هر چند كه مرزهاي جغرافيايي ايران در طول تاريخ متغير بوده است، اما به نظر مي‌رسد از ايام كهن دركي فرهنگي نسبت به مفهوم ايران فراتر از گسست‌هاي تاريخي، ديني و حتي قومي وجود داشته است. بدين اساس، مي‌توان از حوزه فرهنگي و سنتي مستقل و پايدار تحت عنوان سنت ايرانشهري سخن گفت كه وجوه مختلف سياسي و فكري دارد و مبتني بر نوعي از نگرش ويژه به جهان و پديده‌هاي هستي است. 
دو ديگر اينكه اگر همان‌طوركه استاد ما با ابتنا به دستگاه روش‌شناختي فوكو گفته قدرت دانش مختص خود را ايجاد كرده است، اگر به سده‌هاي طولاني قدرت سياسي در ايران دوره ميانه از غزنويان تا شاه سلطان حسين در دوره صفوي نگاه كنيد، خلاف آن مشهود است، بدان معنا كه اگر اين قدرت‌ها (شاه و سلطنت) باشند، بايد دانش مربوط به آن شاه و سلطنت وجود داشته باشد و آن دانش چيزي جز بازتاب فرهنگ ايراني در سياستنامه‌نويسي و اندرزنامه‌نويسي نيست. اين جريان فكري مسلط، آداب حكومت‌داري و منطق مناسبات قدرت سياسي را به شاهان و وزيران دربار آموزش مي‌داده است. اينكه در حكومت سلسله‌هاي ميانه از مسير درست (اشه) خارج شده به معناي نبود يا فقدان آن نيست. 
به نظرمان مي‌رسد با تمام كوشش ستودني ايشان، اما خواننده آثار او با غيبت مفهوم وطن و در حاشيه بودن مفهوم ايران ناميد، مواجه مي‌شود، صورتي از عارضه بي‌وطني كه انديشه او را ناتمام كرده است. مرحوم فيرحي در سال 1397 در برنامه‌اي كه در رابطه با دستاوردها و آثار علمي وي تشكيل شد، به صراحت اعلام كرد ايران يك تاسيس جديد است، يعني بسامد اقدامات پهلوي اول است. و انديشه ايرانشهري هم تاسيسي است و چه بسا، اين ايران جنبه ناسيوناليسم تبارگرا دارد و به دليل خصلت‌هاي برتر قومي، سبب دشمني و بحران با همسايگان مي‌شود. به هر حال، در غرب، انديشمندان در پي ارايه تفسيري از ديانت كه با مباني انديشه سياسي‌شان و همچنين مصالح عالي كشور متناسب باشد، بودند، اين كاري بوده كه به خصوص جان لاك در انديشه سياسي غرب انجام داده است، اما به قول منتقدي استاد فيرحي با وجود آگاهي از دستگاه فكري جان لاك، اصرار بر روشي دارد كه با تفسير او از الهيات سياسي هماهنگ باشد.
 با وجود نقدهايي كه مي‌توان بر پروژه فكري او وارد كرد، زنده‌ياد فيرحي بي‌ترديد در ايران امروز مرج‌البحرين حوزه و دانشگاه بود و انتظار مي‌رفت كه پروژه فكري فقه و سياست او گشايشي بر بن‌بست‌هاي انديشه در ايران باشد و تفسير موسعي از زيست دين‌مدارانه- مدرن ارايه دهد. شوربختانه درگذشت نابهنگام وي چراغ اين اميد را خاموش ساخت. به كلام استاد ضيا موحد بايد گفت «و اكنون/ آرام خفته اي/ در مصراعي كوتاه/ به بلنداي ابديت». شايد بتوان گفت مهم‌ترين دستاورد «فيرحي» تلاش براي كشف عقلانيت پنهاني در ميراث تمدن ايران اسلامي است كه زيربناي تمامي جريان‌هاي فكري اين دوره بوده است؛ به عبارتي ديگر، منظومه فكري ايشان داراي ماهيتي تاسيسي و آينده‌گرا به منظور اداره دموكراتيك جامعه با امكانات فقه است. از اين رو، پژوهش او از ديگر آثار منتشرشده برجسته‌تر و قابل توجه‌تر است.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها