ارزيابي نقدهاي فيرحي به روشنفكري ديني در گفتوگو با سروش دباغ پژوهشگر فلسفه و اخلاق
اتكاي صرف به فقه ما را به حكمراني مطلوب نميرساند
محسن آزموده
روزنامهنگار
مرحوم حجتالاسلام دكتر داود فيرحي، حوزوي دانشگاهي، همواره خود را متعلق به قافله نوانديشان ديني ميدانست و از راه سوم سخن ميگفت، يعني طريقي ميانه دو رويكرد متجددان غافل از سنت و سنتگرايان رويگردان از تجدد. او همواره خود را در ادامه راه دينانديشان متجدد يا روشنفكران ديني ميدانست و با اين همه، به ايشان انتقادهاي مهمي هم داشت، از جمله يكي از اين انتقادات را در نشستي مجازي كه با حضور شماري از برجستهترين روشنفكران ديني معاصر برگزار شد، با ايشان مطرح كرد. عمده اين انتقادات را با سروش دباغ، استاد فلسفه اخلاق و از چهرههاي شناخته شده روشنفكري ديني، مطرح كرديم كه از نظر ميگذرد.
مرحوم فيرحي بهرغم انتقاداتي كه به جريان نوانديشي ديني داشت، خود را در اين سنت ميديد. اگر ممكن است نخست بفرماييد منظور از روشنفكري ديني يا نوانديشي ديني چيست؟ آيا اين دو با يكديگر تفاوتي دارند؟
در ابتدا گراميداشت مجدد نام و خاطره دوست بسيار عزيز، مرحوم آقاي دكتر فيرحي لازم است كه حقيقتا درگذشت ايشان نابهنگام بود و همه اهالي فكر و پژوهشگران در حوزه نوانديشي ديني و فقه پژوهي و دين پژوهي را متاثر كرد و ضايعهاي تلخ براي همه ما رقم زد. اولا لازم به ذكر است كه در باب اطلاق و به كار بستن واژهها كه بايد دقيق بود، من تفاوت معناداري ميان روشنفكري ديني و نوانديشي ديني نميدانم، چنان كه در پارهاي از نوشتههاي خود به تفصيل آوردهام و كوشيدهام در اين زمينه استدلال كنم. فيالجمله در بحث مانحن فيه، نوانديشي ديني ناظر به بازخواني انتقادي سنت ديني است و در اين راستا كساني كه هم نسبت به فرآوردههاي معرفتي جهان جديد گشودهاند و هم با سنت ديني آشنايي دارند، سنتي در ديسيپلينهايي مثل فقه و فلسفه و عرفان و تاريخ و تفسير و... بروز و ظهور پيدا كرده است و در كار بازخواني انتقادي آن سنت هستند، نوانديش ديني به حساب ميآيند. بنابراين درباب اصطلاحات، مادامي كه تعيين مراد ميكنيم، ميتوان از واژگان معادلي بهرهمند شد يا يك معنا را از معادلهاي مختلف مراد كرد. مراد من از نوانديشي ديني و روشنفكري ديني معنايي است كه ذكر كردم و چند سالي است كه اين دو تعبير را به جاي يكديگر به كار ميبرم، به خصوص كه از تعبير نوانديشي ديني بيشتر استفاده ميكنم.
با اين تعريف آيا شما مرحوم فيرحي را جزو نوانديشان ديني يا روشنفكران ديني ميدانيد؟
بله، به اين معنا مرحوم فيرحي نيز متعلق به همين جريان بودند. خب البته ميتوان گفت اين اطلاقها حيث دارد، مثلا ميتوان يكي را نوانديش ديني حوزوي خواند، يعني كسي كه از حوزه برخاسته و با اين رويكرد به پژوهش و كار فكري ميپردازد يا از نوانديش ديني دانشگاهي ياد كرد. عموم نوانديشان ديني شناخته شده، از دانشگاه برخاستند و به بازخواني انتقادي سنت ديني همت گماردند. به تعبيري اگر بخواهم از مفاهيم ويتگنشتايني استفاده كنم، يك شباهت خانوادگي ميان نوانديشان ديني برقرار است و اگر آن طور كه شما فرموديد، بنده هم متعلق به اين جريان باشم و خود را هم اينگونه ميدانم، با مرحوم فيرحي در دو سر يك طيف هستيم، به همان معناي شباهت خانوادگي كه ويتگنشتاين به كار ميبرد و البته در شباهت خانوادگي اشتراكات و اختلافات توام است، هم در حوزه كاري هم در واژهاي كه ميخواهيم، بشناسيم و حدود و ثغورش را دريابيم. به همين خاطر نقدهايي كه مرحوم فيرحي به اين جريان دارند، ايشان را از اين وادي بيرون نميراند. به خصوص با توجه به كار و بارشان، ايشان از اولين اثر مطرحشان يعني قدرت، دانش و مشروعيت، از ايدههاي فوكويي براي توضيح مشروعيت در سنت اسلامي استفاده كردند، تا اين آثار متاخرشان كه ناظر به آخوند خراساني و مرحوم ناييني و توضيح نوعي مشروعيت سياسي عرفي. يعني ما از منظر ايشان ميتوانيم از دل سنت فقهي نوعي «مشروعيت سياسي» (political legitimacy) عرفي را رقم بزنيم.
يكي از مهمترين نقدهاي مرحوم دكتر فيرحي، به جريان روشنفكري ديني، عدم توجه مكفي چهرههاي اصلي اين سنت، به دانش فقه به مثابه مهمترين دانش و معرفت سنتي در انديشه اسلامي است. با توجه به اينكه شما خودتان از حلقه روشنفكران ديني هستيد، در وهله اول ارزيابي خودتان از اين انتقاد را بيان كنيد.
ناظر به نكتهاي كه گفتيد، از قضا در يكي از جلساتي كه در حلقه مجازي ديدگاه نو در شهر تورنتو حدودا در خردادماه سال جاري برگزار شد، مرحوم فيرحي سخنراني كردند و در سخنراني خود ملاحظات انتقادي خويش به نوانديشي ديني را طرح كردند. در آن جلسه پارهاي نوانديشان ديني شناخته شده، از جمله عبدالكريم سروش، يوسفي اشكوري و ... حضور داشتند. من هم حضور داشتم و پس از طرح ملاحظات انتقادي مرحوم فيرحي، نكاتي را عرض كردم. ايشان در سخنانشان متعرض سخنان امثال بنده هم شدند و بحث از رابطه فقه و اخلاق را مطرح كردند و گفتند كه در اين بحث، كفه ترازو، به سمت اخلاق چربيده است. اما واقعيت اين است كه من با نقدهاي ايشان به توضيحي كه مختصرا اشاره خواهم كرد، همداستان نيستم. در باب نكتهاي كه گفتيد: من فكر نميكنم در نوانديشي ديني متاخر كه البته قصه اخلاق بركشيده شده و بازخواني انتقادي احكام فقهي يعني احكام فقهي اجتماعي پررنگ شده، مدلولش اين باشد كه فقه به محاق رفته است. ايشان در برخي از گفتوگوهايي كه با هم داشتيم، به بحثهاي من در باب حجاب، ازدواج عرفي يا ارتداد نقدهايي داشتند و اجمالا در اين زمينهها با هم صحبت ميكرديم. پاسخ من به اجمال اين بود كه اين نگاه در مقام جايگزينسازي اخلاق به جاي فقه يا ناديده انگاشتن فقه نيست، بلكه رويكرد نوانديشي ديني در حوزه اجتماعيات و سياسيات به تعبير فقها يا بگوييد باب معاملات، ميكوشد در ترازوي اخلاق و با وام كردن شهودهاي اخلاقي عرفي، احكام فقهي را بازخواني كند. مثلا اگر نوانديشي ديني در نقد ارتداد و ستاندن جان سخن گفته، يا در باب حجاب يا ...، نه در مقام فرونهادن فقه، بلكه به معناي توزين احكام فقهي در ترازوي اخلاق و عدالت است. بدين معنا، تا جايي كه بحث نوانديشان ديني معطوف به بازخواني انتقادي احكام فقهي اجتماعي است، به مصداق گندمش بستان كه پيمانهست رد (مولانا، مثنوي)، كار نوانديشان ديني در مقام تاسي كردن به روح مندرج در اين احكام است و اين عين جدي گرفتن اين سنت و بازخواني و پالايش آن در روزگار كنوني به روايت خودشان است. البته مواضع نوانديشان ديني امثال من قطعا جاي نقد دارد، اما معطوف به بازخواني انتقادي احكام فقهي و فقه معاملاتي است، نه ناديده انگاشتن يا حذف آن. در حوزه عبادات هم معطوف به معنابخشي به آنها از منظر اگزيستانسيال و معناكاوي و معنايابي را در آنها ديدن و شناختن آنهاست. اينها به معناي به محاق بردن فقه و يا ناديده انگاشتن آن يا جايگزين كردن اخلاق به جاي آن نيست و با آن خيلي فاصله دارد. بنابراين با ملاحظه مرحوم فيرحي در اين باب هم داستان نيستم. هم نوانديشان ديني متاخر ايراني و هم نوانديشان ديني قديميتر، هر چه عقبتر ميرويم، همين رويكرد را داشتند. حتي وقتي از شاه وليالله دهلوي و اقبال لاهوري در هندوستان و پاكستان به مثابه پيشگامان جريان رفورم ديني، ميآغازيم و به آنها هم كه نگاه ميكنيم، وقتي از اجتهاد اصول سخن ميگفتند. همين نگاه را شاهديم. مثلا شاه وليالله دهلوي به صراحت ميگفت كه عرف زمان پيامبر (ص)، خود آن عرف، تقدسي ندارد و ما ميتوانيم از روح مندرج در احكام و سخناني كه گفته شده، استفاده كنيم و به آنها تاسي كنيم. همه اينها عين تعلق خاطر داشتن و جدي گرفتن آن سنت است، اما با مواجهه و بازخواني انتقادي به توضيحي كه مختصرا عرض كردم. بنابراين بهطور خاص درباب فقه و اخلاق تا جايي كه معطوف به مباحث من ميشود، با در نظر گرفتن هم انگيزه و هم فرآوردهاي كه به دست داده شده، نميتوانيم از غفلت از فقه يا فراموشي آن سخن گفت. بحث ما اين است كه وقتي مضامين و مفاهيمي مثل عدالت و عفت و ... مطرح است، تفسير عرفي اينها چيست. اينجاست كه شهودهاي اخلاقي و عرفي كه تخته بند زمان و مكان است، سر بر ميآورند و ما از مفاهيمي مثل عدالت و عفت و خشونت، به معنايي كه امروز ميفهميم و مولفهها و مصاديقشان را از يكديگر تفكيك ميكنيم و ميشناسيم، بهره ميگيريم و در آن ترازو به بازخواني احكام فقهي اجتماعي ميپردازيم و اين كار عين تاسي به روح مندرج در سنت ديني است.
نقد ديگر مرحوم فيرحي كه با نقد نخست او ارتباط مستقيم داشت، اين است كه از ديد ايشان جريان روشنفكري ديني، عمده همت خود را مصروف مباحث الهياتي و فلسفي كرده، حال آنكه اين دست مباحث، به نظر پايان ناپذير ميرسد و نتيجه محصل و كاربردي از آن حاصل نميشود. در حالي كه اگر روشنفكران ديني به فقه و مباحث فقهي ميپرداختند، نتايج عمليتر و مهمتري حاصل ميشد.
درك من اين است كه درست است كه حجم مباحث الهياتي و فلسفي در مباحث نوانديشي ديني پر رنگتر است، اما لازمه آن، اين نبوده كه به ديگر ديسيپلينها، توجهي نداشته باشند و به مثابه يك پيشنهاد يا يك تنبه يا تفطن بخشيدن به مخاطب طرح اين نكته خيلي خوب است. اما به نظرم در سنت نوانديشي ديني سده كنوني، بخشهايي كه ناظر به مباحث الهياتي و فلسفي بوده، در يك برههاي به ويژه پيش از انقلاب، نحيف بوده است. بنابراين توجه و فربه شدن اين مباحث بعد از انقلاب را ميتوان نوعي واكنش به اين كم توجهي تلقي كرد، به خصوص با توجه به تجربه حكومت ديني چهل ساله اخير. بنابراين به اين معنا بحثهاي الهياتي و فلسفي در مقام توضيح اين امر از اين منظر، دست بالا را داشته است. اما به مصداق اثبات شيء نفي ما عدا نميكند، مدلولش اين نيست كه نبايد به ديگر مباحث پرداخت و يا نوانديشان ديني نخواستهاند كه بپردازند. به هر حال نوانديشان ديني به تاريخ اسلام، مباحث تفسيري و ديگر حوزههايي كه در دين پژوهي مطرح است، به قدر وسع پرداختهاند. البته نكته ايشان به مثابه تنبه خوب است تا بدانيم كه توازن و تعادلي برقرار است، اما نه اينكه مطمح نظر نوانديشان ديني، فقط و فقط مباحث فلسفه و الهياتي بوده است، اتفاقا در مباحث نوانديشان ديني متاخر به مباحث اگزيستانسيال يعني آنچه كه ناظر به مباحث وجودي انسانها يا دينداران يا افرادي كه در روزگار راززدايي شده كنوني زندگي ميكنند، توجه شده است و فقط به معناي مصطلح الهياتي و فلسفي نپرداختهاند. اين نكته را مطرح كردم كه اشاره كنم اين بعد هم مطمح نظر نوانديشان ديني بوده است. علاوه بر اين مباحث تاريخي و نكات ديگري كه در آثار نوانديشان ديني ديده ميشود و موافقم كه بايد بيشتر به آنها پرداخته شود، زيرا آن توازن و تعادل كه محل بحث ماست، فراهم شود.
ارزيابي شما از پروژه فكري مرحوم فيرحي چيست و فكر ميكنيد كه نقاط قوت و ضعف آن از ديد شما چيست؟
من البته كارهاي متاخر ايشان مثل «در آستانه تجدد» را بهطور مفصل نخواندهانم و تنها با عناوين آنها آشنايي دارم و گزارشي از آنها را خواندهام. من كارهاي اوليه ايشان را با دقت خواندهام ،گزارشها و مقالات متعددي كه بعد از وفاتشان منتشر شده را نيز خواندهام، با فرآورده كارهاي ايشان همدلي دارم، خصوصا در كارهاي متاخرشان كه در پي به دست دادن يك مشروعيت سياسي عرفي هستند كه به نظر ايشان بيشتر از دل فقاهت برميخيزد. ايشان به تفصيل به كارهاي مرحوم آخوند خراساني و مرحوم ناييني هم به تفصيل پرداختهاند و كوشيدهاند نوعي «مشروعيت سياسي» را از دل فقاهت استخراج كنند كه به نظر من عرفي است، يك جور تقرير سكولار است، اينها تعبير من است و مدعي نيستم كه فيرحي اينها را ميگفت. اما من با اين فرآورده كار ايشان همدل هستم و در برخي آثار خودم كه در كتاب «ورق روشن وقت» آمده، مثل مقاله «حكمراني مطلوب و نوانديشي ديني متاخر» و در جستار دو قسمتي «دين، سكولاريسم و پساسكولاريسم» به اين مباحث پرداختهام. بنابراين با فرآورده بحث ايشان در حوزه نسبت ميان ديانت و سياست و مشروعيت سياسي همدل هستم. اما فكر ميكنم فقه ما آن ظرفيتي را كه ايشان مطرح ميكنند، به اين اندازه ندارد و فيالمثل اگر بنا باشد، به حكمراني مطلوب برسيم كه در آن يك «برابري طلبي» (egalitarianism) و برقراري حقوق مساوي ميان همه شهروندان مطرح است، يا احيانا از مشروعيت سياسي و اخلاقي همگان گفتن و بيطرفي نسبت به همه اديان و افراد، اتكاي انحصاري به فقه پاسخگو نيست. به نظر من اين مباحث با آن مباني و مبادي فقهي كه ايشان از آنها حركت ميكنند، حل شدني نيست. به خصوص نسبت ميان حقوق بشر و خصوصا بحثهاي هنجاري (normative) كه مطمح نظر است، يعني حقوق انسان از آن حيث كه انسان، انسان است، بر او بار ميشود، كه در ادبيات فلسفه اخلاق و فلسفه سياست جديد، بسيار مطرح است. فقه ما تا جايي كه من ميفهمم، اين ظرفيت را ندارد، يعني علاوه بر آن مشروعيت سياسي عرفي، قصهساز و كار حكمراني مطلوب، مولفههاي ديگري هم دارد، مثلا برابري طلبي، بركشيدن حقوق آدميان از آن حيث كه انسان هستند كه اين مباحث را در سياسيات و اجتماعيات ما نميتوان سراغ گرفت و احتياج به خانه تكاني جدي در اين باب هست و تاسي به ميراث مرحوم آخوند خراساني و مرحوم ناييني كفايت نميكند. البته فرآورده اين بزرگواران خيلي خوب بوده است، اما توضيحاتي كه آنها دادهاند و استدلالهايي كه عرضه كردهاند، تا جايي كه من ديدهام، براي اين حكمراني مطلوب به مثابه يك مبناي نظري موجه، كفايت نميكند. مرحوم فيرحي مسير خيلي خوبي را آمدهاند و توضيحات خيلي خوبي از دل آن سنت فقهي دادهاند، اما به نظرم كفايت نميكند. به تعبير ديگر فقه ما از اين حيث در روزگار كنوني خودبسنده نيست يا نميتواند باشد، اگر بناست كه به آن حكمراني مطلوب (good governance) برسيم كه حكمراني موجهي است. بنابراين مشخصا معتقدم اين بخش از پروژه مرحوم فيرحي كفايت نميكند، هر چند بصيرتهاي خيلي خوبي دارد و ما بايد به نوعي تلائم و توازن را ميان ديسيپلينهاي مختلف برقرار كنيم، يعني علاوه بر فقه، به اخلاق و ساير ديسيپلينها هم توجه كنيم و نوعي ديالوگ و به تعبير رالزي كلمه، نوعي موازنه متاملانه (reflective equilibrium) ايجاد كنيم، اگر اين موازنه متاملانه ميان شاخههاي مختلف معرفت برقرار شود و ما از منظري به پالايش و بازخواني انتقادي آنچه كه در حوزه فقه سياسي و مشروعيت سياسي همت گماريم، به نزد من آن فرآوردهها موجهتر است و از اين طريق است كه به موضع موجهتري ميرسيم. من با بصيرتهاي مرحوم فيرحي و با فرآورده كار ايشان هم داستان هستم، هر چند معتقدم كه كفايت نميكند و به لحاظ روشي ما به موازنه متاملانه نياز داريم كه به ما ميگويد ما فقه و مباني و مبادي فقهي را خودبسنده ندانيم و به مراجعه به آنها كفايت نكنيم، بلكه به ديسيپلينهاي ديگر هم از طريق موازنه متاملانه رالزي تاسي كنيم و به ماحصلي برسيم كه فرآورده قدري از آنچه در آثار مرحوم فيرحي ديده ميشود، فراتر ميرود و آن حقوق بنيادين انسانها و نوعي برابريطلبي را علاوه مشروعيت سياسي عرفي كه مطمح نظر ايشان است، مورد نظر قرار ميدهد. اين كار قدري از آنچه ايشان ميگويد، بنيادينتر ميشود و فرآوردهها قدري از آنچه ايشان ميگفت، جلوتر است. در عين حال، در يك مسير هستند. يعني من دغدغه و مسيري كه ايشان طي كردند را ميپسندم، ارج مينهم و فكر ميكنم با توضيحاتي كه ارايه كردم، ميشود از آن فراتر رفت و با وام گرفتن اسباب و ادوات نظري از ديسيپلينهاي ديگر، از آنچه كه در مباحث جديد مطرح شده، به بازخواني انتقادي آن همت گمارد و فراتر رفت. اين به نظرم موجهتر و رهگشاتر ميشود. اما با اين كار تا حدودي فرآيند متفاوت ميشود و به اقتضاي آن، فرآوردهها نيز تا حدودي تغيير ميكند، اما در نهايت در يك راستا هستند. اين موضع مختار خود من به عنوان عضوي از خانواده نوانديشي ديني است، به توضيحي كه در ابتداي عرايضم گفتم و با عنايت به مفهوم شباهت خانوادگي ويتگنشتاين.