تفسير به مثابه صورتي از تغيير
داود بيات
دانشجوي دكتراي مسائل ايران دانشگاه مفيد
اندوه جانكاه از دست دادن انديشمند دردانهاي همچون استادمان دكتر فيرحي، باري است كه سنگيني آن را مدتهاي مديد بر شانههاي حس و خيال خود، حس خواهيم كرد. فيرحي نيز همچون استادش دكتر سيد جواد طباطبايي، بخشي از آن خودآگاهي تاريخي ماي ايراني در زمانه كنوني است كه با آگاهي نسبت به «موقعيت آستانهاي» خود، تامل در تاريخ را به مثابه گونهاي از انديشيدن در كنونيت ما ميدانست. او سر آن داشت كه سرّ تناقضهاي پيچيده بر آگاهي ما را كه «ما» را ميساخت و با بحران در بنيادها پيوند داشت، با تردد در جادههاي پر ترديد و باريك و تاريك «تاريخ آغازها» يا «تاريخ صدرها»، برملا كند. از اينرو ميتوان از ايده رهاييبخش فيرحي سخن گفت. ايدهاي كه انديشيدن در آن آغازگاهها و بنيادها و نقادي آنها را به عنوان شيوهاي از پراكسيس تاريخي در نظر ميگرفت. پراكسيسي كه از طريق فهم و رفت و برگشت ميان تاريخ و اكنون ما كه بايد اكنون فرو پيچيده در بحران را وارهاند، صورت تحقق ميپذيرفت؛ به گونهاي كه نه گرفتار دام نوستالژي گذشته شود و نه اسير يوتوپياي آينده. راه رفتن در چنين راهي كه در آن، به تعبير دكتر طباطبايي (در توصيف صعوبت مسير تفسير پديدارشناسي روح هگل)، «سرها بريده بيني بيجرم و بيجنايت»، البته بسيار خطرخيز و هراسناك است، چراكه يافتن سرآغازهاي بحراني كه تماميت هستي ما را در اين زمان تاريخي، در برگرفته، همانند حركت روي تار مويي است در ارتفاعي بلند، چراكه او ميكوشد با ورود در فرآيند زايش آن جرياني كه با تفسير «نص در تاريخ»، نص را «كژتاب و گزيدهبين» كرده، نص را از كمند آن تفسير تاريخي كه اكنون غوطه ور در بحران ما را بازتوليد كرده، برهاند. در اين ورطه هولناك و در گفتوگوي ميان فيرحي و تاريخ، گويي، هم انديشه او، به مثابه انديشيدن در خود شكل ميگيرد و هم تاريخ به عنوان رخدادي كه با التفات و توجه او، به فاكت بدل شده، بازسازي ميشود. به اين ترتيب او با فهم نظام دانايي مسلط بر قلمرو تجربه ما و نهادهاي برآمده از آن به مثابه يكي از صور امكانيت تاريخي، آن امكانيتي را كه خود را فراتر از حد امكان، عين واقع و حاق حقيقت ميپندارد، به نقد ميكشد. اين نقادي كه خود، سويه ديگر آن بحراني است كه فيرحي بر آن آگاهي دارد، نقدي راديكال و بنيادين است و وجوه راديكال آن در آينده، آشكارتر خواهد شد. اينگونه است كه فيرحي ميتواند در ميانه دو اسطوره نظر براي نظر و عمل براي عمل، مسيري را بگشايد كه در آن، دانشي نظري همانند انديشه سياسي، در يك تعامل ديالكتيك ميان زبان و زمان يا فهم و تجربه تاريخي، چونان پراكسيس ظاهر شود. او كه زماني گفته بود انديشه سياسي چنان انديشيدني است كه بتوان آن را به زبان ساده به مادربزرگهايمان نيز ارايه كنيم، گويي مآلانديشيدن خود به چگونه زيستنمان را ميدانست. او با انديشيدنش زيست و با زيستنش انديشيد. روحش شاد و يادش گرامي.