سيدابوالحسن مختاباد
حكايت اين گفتوگو اندكي غريب است. از يك دعواي اينترنتي و سرشاخ شدن چندماهه به آرامشي و در نهايت اين مصاحبه انجاميد. نوعي تمرين گفتوگو، منتها از نوع عكس آن؛ يعني با انتقاد و حتي طعنه و تشنيعهاي آقاي شاملو شروع شد و در نه ايت به صلح و دوستي و اين گفتوگو ختم شد. ريشههاي اين گفتوگو و البته دلچركيني آقاي سيروس شاملو به بيش از دو دهه قبل باز ميگردد. زماني كه من در شوراي سردبيري كتاب هفته فعاليت ميكردم. آن زمان يكي، دو مطلب از آقاي ع.پاشايي درباره ميراث مرحوم احمد شاملو منتشر كردم. مطلب البته بلافاصله با پاسخ آقاي شاملو (سيروس) روبرو شد و سپس پاسخ ديگري و با ورود يكي از ناشران فضا اندكي تيره و تارتر و جنگ مغلوبه شد و كتاب هفته تصميم گرفت از ادامه انتشار مطلب صرفنظر كند. به رغم آنكه تا آنجايي كه من در خاطر دارم مخالف اين تصميم بودم. من اما به دليل ارتباطاتي كه با برخي از دوستان ناشر داشتم و نيز علاقه به مسائل مربوط به حقوق مولف و مصنف، ماجرا را پيگيري ميكردم. به ياد دارم نخستينبار با مرحوم حميد باقرزاده (مدير فرهيخته انتشارات هيرمند) در اين زمينه صحبت كردم و ايشان استقبال كرد كه حتي كتابي در زمينه مسائل حقوقي مرتبط با مرحوم شاملو و آثارش، تهيه شود. گفت اگر كسي اين كار را انجام دهد، انتشارات هيرمند آن كتاب را منتشر ميكند. در كنار آن اوقاتي را هم به دفتر انتشارات مازيار و مدير باتجربه آن، آقاي مهرداد كاظمزاده ميرفتم و ايشان كه تقريبا تمامي دوره «كتاب كوچه» و رمان «دن آرام» را به من هديه داده بود، از مشكلات انتشار بقيه اين دوره ميگفت و برخي پيچيدگيهايي كه بعد از فوت مرحوم شاملو گريبانگير او و اين اثر استثنايي شده بود. بعدها در همشهريآنلاين نيز اين موضوع را دنبال ميكردم كه از جمله آنها انتشار شكايت و پيروزي مرحوم سياوش شاملو در دادگاهي عليه نشر ابتكار نو بود. آن زمان مرحوم سياوش شاملو شكايتي هم از انتشارات ماهور به دادگاه برد كه تا آنجايي كه در خاطر دارم، موفق نشد. وقتي خبر و گزارش پيروزي سياوش شاملو بر نشر ابتكار نو را منتشر كردم، مرحوم سياوش با من تماس گرفت و گفت ميخواهد با من قراري بگذارد. به گمانم در يكي از روزهاي پاييز ۱۳۸۷ بود كه ايشان را در مغازه يكي از دوستانش در ميرداماد ملاقات كردم و پس از گفتوگويي مفصل قرار شد من سوالاتي به ايشان بدهم و ايشان به آن سوالات پاسخ مكتوب دهند. يكي- دو روز بعد سوالات را برايشان فرستادم و هر بار هم پيگير ميشدم و ايشان ميگفتند كه چندتا سوال را پاسخ دادند (كل سوالات ۳۲ سوال بود) و معطلي ايشان و افتادن در انتخابات سال ۸۸ موضوع و حساسيت مرا هم كم كرد تا اينكه درارديبهشت ۸۸ خبري آمد كه ايشان بر اثر سرطان در بيمارستان جم درگذشتند. روحشان شاد. آن مصاحبه هم باقي ماند و نميدانم كه در ميان دستنوشتههاي ايشان ميتوان آن نصفه پاسخها را پيدا كرد يا نه؟ پس از آن و بهرغم حساسيت و پيگيري كه داشتم، عملا موضوع مسكوت ماند تا بهار ۱۳۹۹ كه آقاي سيروس شاملو پيدايشان شد و من براي اثبات اينكه در آن ماجرا مقصر نيستم، مجبور شدم از دوست فرهيختهام، مجيد جليسه كه دسترسي به آرشيو كتاب هفته داشت، بخواهم تمامي مطالب مربوط به مرحوم شاملو را برايم ارسال كند. وقتي مطالب به دستم رسيد، دريافتم كه حق با من بود و آنجا بود كه به آقاي شاملو گفتم من هيچگاه خبرنگار محفلي نبودم و تمامي تماس من با آقاي ع.پاشايي در همان زمان بود و بس؛ و سپس به ايشان پيشنهاد يك گفتوگو را دادم كه بتواند نكات و ديدگاههاي خود را مطرح كند. اميد كه اين گفتوگو بتواند نوري بر تاريكيهاي اين بحث فرساينده بتاباند و مجموعه مدعيان را به يك جمعبندي برساند كه سر يك ميز بنشينند و به قانون تمكين كنند.
مديريت آثار پدرتان در زمان حيات ايشان چگونه بود؟
در زمان حيات شاعر، تا دوران پيش از ۵۷، چندين ناشر مانند نيل بودند كه كارها از سوي آنها چاپ ميشد و چند قرارداد مشخص وجود داشت. تيراژ كتابها هم تا حدودي به واقعيت نزديكتر بود (امروزه فقط تيراژ يك شهر را ميزنند پشت جلد و تيراژهاي اصلي در انبارهاست). بعدتر در دهههاي ۶۰ و ۷۰ ناشران ديگري وارد كار شدند و شروع به چاپ اشعار و ترجمهها به صورت دفترهاي جداگانه كردند و البته در اين زمان سه ناشر صوتي هم قراردادهاي مشخصي براي خوانش و صداي شاملو با او منعقد كردند كه بعدها هر سه از محتواي قرارداد تخطي كردند. در زمان حيات شاعر، دفترهاي اشعار و كارهاي ترجمه به صورت مجموعهاي چاپ نميشد؛ زيرا بسياري از آثار هنوز در حال تأليف يا ترجمه يا تحقيق بود، برخي در انتظار مجوز يا مجوز نيافته و برخي در گذشته در مجلات، يا توسط ناشران ديگر چاپ شده بود. اغلب رابطه چنين بود كه ناشران بهطور حضوري نزد ايشان ميرفتند و آثار را ميگرفتند؛ البته ناشران داراي قرارداد. بعد از فقدان شاعر بود كه آرامآرام، مقولهاي بيهويت به نام سرپرستي مادامالعمر آثار به جريان افتاد و اشخاص غير حقوقي، از اكناف سر برآوردند و به كمك ناشران و جرايد، ادعاي سرپرستي آثار را توي بوق و كرنا كردند.
در جايي خواندم كه وقتي پدرتان به امريكا رفت گروهي از ايرانيان علاقهمند به ايشان پيشنهاد كردند با توجه به سانسوري كه روي آثار ايشان و به خصوص كتاب كوچه صورت ميگيرد، آن آثار را آنجا با هزينه خودشان منتشر كنند؟ در جريان اين موضوع بوديد؟
اين خود داستاني سخت تأثرآور در حد فيلمهاي هيچكاك است. شاملو هميشه مرا نصيحت ميكرد از فرصتهاي خود استفاده كنم، اما طبيعتا خود او هم مثل من عمل ميكرد و دوست داشت گاه فرصتها را به باد فنا دهد. پيشنهاد احسان يارشاطر به شاعر براي در اختيار گذاشتن يك تيم و دفتر كاري در امريكا و تقبل هزينههاي انتشار كتاب كوچه بهترين فرصت بود تا ما امروز شاملو را سرحال ببينيم با سيوهشت جلد كتاب كوچه و آثاري ديگر با بهترين كيفيت در كتابخانههاي جهان. اما اين اتفاق نيفتاد. ترفندهاي ظريفي باعث شد شاعر موقعيت درخشانش را در امريكا رها كند و به ايران بيايد. طي نامههاي ارسالي با ادعاي كذب «چه نشستهاي در ايران همه پشت سرت حرف ميزنند كه بنياد پهلوي دارد مخارج كتاب كوچه را ميپردازد» او را مردد و بيميل كردند. اگر همان زمان اين مطلب از سوي بنياد مذكور تكذيب ميشد، سناريو شكل ديگري به خود ميگرفت؛ اما گويا اين شايعه به نفع همه بود! براي شاملو در غربت مقالهها و كتابهاي انتقادي كه سفارشينويس بودند ارسال ميشد. كتابهايي كه به ظاهر تيراژي عظيم داشت؛ درحالي كه در يك چاپخانه ناديدني توسط نويسندگان گمنامي در ته شيراز چاپ ميشدند! كتابهايي كه شاملو را زير باد انتقاد گرفته بودند و او براي پايان دادن به اين شايعات، هرچه بيشتر به بازگشت تحريض ميشد. خوشبختانه از آن بريده تاريخ اقامت شاعر در امريكا، نامهها و مراسلاتي به چاپ رسيده است و سندي است بر اين تحريكها براي بازگشت به ايران و عدم همكاري با يارشاطر. به تبع اين ارسالكنندگان نامه در نبود شاملو در ايران هرگز نميتوانستند مثل امروز خود را چون آفت مزرعه به او بياويزند و از قِبل داستانهاي ساختگي كسب شهرت و اعتبار ادبي كنند. بعدها در ايران هم با ارسال نامههاي دروغين بينام و بينشان و تهديدگونه (مراجعه كنيد به گفتوگوي شاعر با مسعود خيام) و در اوج زماني كه آثارش در انتظار مجوزهاي لعنتي بود، از آب گلآلود ماهي گرفتند و شاعر را مجاب كردند كه آثارش هرگز به چاپ نخواهد رسيد. پس بهتر است طي قراردادي كلي، دستكم هزينه خريد خانه در فرديس كرج را تأمين كند و چنين شد تا قراردادي براي چاپ و پخش آثار چاپ شده تا پيش از سال ۱۳۷۰ به آقاي حسين ثقفي كه در كار تجارت رنگ بود، واگذار شود.
ميتوانيد درباره قرارداد با آقاي ثقفيفر بيشتر توضيح دهيد؟
در اين قرارداد آقاي ثقفيفر با پرداخت مبلغي به عنوان پيشپرداخت و نيز پرداخت ۱۰ درصد از قيمت پشت جلد كتاب (ضرب درتيراژ) متعهد به چاپ و پخش آثار چاپشده تا پيش از سال ۱۳۷۰ است. البته كتابهاي نشر مازيار، مرواريد و چشمه از اين قرارداد مستثنا است. بعدها آقاي ثقفيفر چون خود ناشر نبود، طي يك وكالتنامه امور نشر و چاپ را به شخصي به نام رييسدانايي واگذار ميكند و البته آقاي ثقفيفر چند سالي هست كه فوت شده است. در قرارداد به صراحت ذكر شده كه عنوان كتابها پيوست و جزءلاينفك اين قرارداد است؛ اما آقاي رييسدانا آن عنوانها را جدا كرده و به همه آثار شاملو از جمله آثاري كه توسط ناشران ديگر چاپ ميشود نيز تعميم ميدهد و خود را در حقوق مادي و معنوي شريك ميداند. تمام حقالتاليف آثار چاپي توسط انتشارات مرواريد را با همكاري آن ناشر و حسابدارش بدون ارايه هيچ مدركي دريافت ميكند. ناشران ديگر را براي چاپ آثاري از شاملو مانند گزيده يا غيره، مواخذه و تهديد ميكند؛ در حالي كه اين اعمال او يكبار از سوي دادگاه رد و به او تفهيم شد كه حقوق معنوي و مادي -خارج از سهم نشر انتشارات خود- در آثار شاملو ندارد. در چاپ آثار شاملو، كار را به آنجا رسانده كه از هيچگونه نشري اعم از صوتي، خوانش آنلاين و غيره دريغ نميكند در حالي كه در همان قرارداد بهصراحت در يكي از مواد ذكر شده كه «هر نوع استفاده ديگر، به جز چاپ كتاب، منوط به قراردادي جداگانه است.» ضمن اينكه اين قرارداد مذكور كه به لحاظ قانوني حتي داراي موضوع قرارداد و فهرست عناوين نيست و به نام كسي ديگر است، تنها سند اين ناشر براي اين همه ادعا است و ما كه اكنون صاحبان آثار تلقي ميشويم توسط ايشان دور زده شدهايم و اين پروسه البته در يك تباني گسترده صورت گرفته است. من قرارداد ثقفي با شاملو را تركمانچاي ثاني لقب دادهام.
كتاب كوچه چطور؟ عملا بعد از فوت پدرتان آنگونه كه در حياتشان منتشر ميشد انتشار نيافت؟ بر سر بقيه كتاب كوچه چه آمد؟
پس از فوت شاعر، خانم سركيسيان مدعي شد كه ميخواهد خودش بهتنهايي فيشهاي كتاب كوچه را (كه قبلا همه توسط خود شاملو تهيه شده) تنظيم كند و ما، يعني وارثان و صاحبان آثار را دور كرد. ما هم فقط و فقط به پاس اينكه ادعاي همكاري با شاملو براي كار در كتاب كوچه را داشت، او را در تصميماتش آزاد گذاشتيم؛ در حالي كه اكنون پشيمانم، چون ميشنوم فيشهاي كتاب كوچه را توي گوني ميان كرج و ساري و آمل جابهجا ميكنند و از داخل محتواي آن فيشها كه حاصل رنجهاي شاملو است، كتاب درست ميكنند و به نام خود ميزنند و عكس تهيه ميكنند براي نشر ديجيتال توسط يك سايت غيرقانوني (كه در واقع صداي مخيلات عين و عن است) و هزار كاسبي ديگر كه البته همه اينها به لحاظ حقوقي در حال پيگيري است؛ چون مشكل يكجا و دوجا نيست و ديگر طاقتي براي ديدن حراجها و هرج و مرجهاي بيش از اين نيست. ميان ناشر كتاب كوچه و خانم سركيسيان، بعد از فوت شاعر كشمكشهايي اتفاق افتاد. ناشر معتقد بود و هست كه يكدستي و غناي كتاب كوچه بعد از فقدان شاعر همواره بايد حفظ شود و اگر قرار نيست حفظ شود، صرفا كارهاي شاملو نيمهكاره به چاپ برسد. اما اين اتفاق نيفتاد. يكي از مهمترين دلايل آن، دعوت جواناني كمدانش به كارزاري چنين عظيم بود. كساني كه طبيعتا نميتوانستند چون شاملو فضاهاي خالي كتاب را مرمت كنند. متاسفانه تا زماني كه چنين كارستان عظيمي اموال غيرمنقول و ملك غيرمشاع و رودخانه خصوصي تلقي ميشود، نميتوان آن را دچار آشفتگي كرد؟
بعد از فوت آقاي شاملو افراد و ناشران مختلفي آثارشان را منتشر كردند؟ به نظر ميرسد يك وحدت رويه در انتشار آثار ايشان وجود ندارد؟
اين نويسندگان هستند كه آنقدر جيبشان خالي است كه هرگز نميتوانند باهم در قهوهخانه يك ظرف اُملت مشترك سفارش بدهند و اگر هم دور هم جمع شوند اين امكان هست كه تباني ملي تلقي شود! بيرويگي در انتشار آثار نوعي رويه متداول است و هرگز دقيقا مشخص نيست چه بر سر آثار ميآيد؟ تيراژ واقعي چقدر است؟ و چرا اثري كه در همه كتابخانههاي ايران و جهان ديده ميشود و فقط در شهر كرج ميتوان پنجاههزار نسخه از آن را از توي خانهها جمع كرد، بعد از پانزده سال هنوز در چاپ پانزدهم و با تيراژ هزار رقمي به سر ميبرد؟ چون وضع نشر ظاهرا خراب است! البته ناشران صادق هم تكوتوكي هستند كه در توبه اكمل به سر ميبرند. اين گروه اگر بخواهد ميتواند هر نويسنده چيرهدستي را در اسرع وقت به كارتنخواب تبديل كند يا يك سلبريتي سينماي فارسي را شاعرهاي بزرگ جا بيندازد.
قضيه سرپرستي كجاي قصه است؟
سرپرستي! بگذاريد يكبار براي هميشه اين لحاف چلتكه را باز كنيم و دوباره كوك بزنيم. در قرارداد ثقفي -همان كه در پرسش دومتان دربارهاش گفتم-بندي هست كه در آن شاعر از دو نفر به عنوان سرپرست كيفي آثار مشمول همان قرارداد نام ميبرد، همين. طبق اين بند، سرپرستان آن آثار مذكور نه حق عقد قرارداد دارند، نه ميتوانند اثري را از آن خود كنند و نه حقوق وراث را هپلو كنند و نه با ناشران وارد بدهبستان شوند. هيچ نوع مالكيتي چه مادي و چه معنوي بر آثار شاعر ندارند. تفسير اين بند چيز پيچيدهاي نيست؛ اما زماني پيچيده خواهد شد كه اين بند از قرارداد ثقفيفر بريده ميشود و به عنوان يك اصل همهجا در بوق و كرنا ميشود تا اين دو نفر پا از وظايف ذكرشده در آن بند فراتر بگذارند، مجوز صادر كنند، قرارداد ببندند، كتابهايي چون نامههاي شاملو را از آن خود كنند و خلاصه هرچه دستنوشته از شاعر مانده از آن ايشان شود! و آن واژه سرپرستي آثار را از دايره آن قرارداد مذكور، چنين تا عمق خواستههاشان گسترش بدهند.
برخي آثار شاملو همچنان مغلوط منتشر ميشود و برخي ديگر هم مشكلات ديگري دارند؟ چه بر سر دستنوشتهها آمده است؟
من و برادر و خواهرم يك بار با طناب پوسيده اعتماد و پاكي دنياي شعر و پرستيژ شاعر به چاه چشمپوشي از اعتراض به چيزي ساختگي بهنام وصيتنامه غيرحقيقي افتاديم. در دفتر وكالت آقاي وثوق احمدي كه وكيل مشترك همه ما، يعني خانواده شاملو بود، كليه كتابها و دستنوشتهها و صداها و نامههاي شاعر، توسط وراث قانوني نزد خانم [آيدا] سركيسيان به امانت نهاده شد. هرچند به تدريج اين امانت بار عام يافت و ديديم مثلا نشر چشمه، نامهها و نسخ خطي دستنوشته شاعر را بدون مشورت و تأييد ما از صندوق امانتي بيرون كشيده و به چاپ ميرساند و به ريش قانون ميخندد. تصاوير هم همينطور، به هشتپاي تصاحب گرفتار آمده است كه خود ميدانيد. مثلا رمان گراهام گرين به نام «يهودا ديگر مسيحا ديگر» ترجمه احمد شاملو سالها مفقود بود. آن اثر روي ديسكت جلوي ميز كار شاعر ناگهان مفقود شد. شاعر سالها دنبال آن حيران بود. هر بار كه شاملو را ملاقات ميكردم از من ميپرسيد آيا آن ديسكت را تو نديدهاي! من پاسخ منفي ميدادم. چند وقت پيش سايت غيرقانوني
shamlou.org كه بلندگوي آقاي سرپرست معلومالحال است، اعلام كرد نسخه ترجمه احمد شاملو از اثر گراهام گرين را روي سايت خواهد گذاشت! ببينيد وقاحت به كجا رسيده كه بنده به عنوان صاحب اثر بايد از ديگران اين را بشنوم!! به چه اجازهاي و از كجا اين اثر بايد به دست اين جوانكهاي بدوي برسد؟ شما بشماريد كه من تاكنون با چند ناشر و... بايد دربيفتم!! بعد از فوت شاعر خيلي چيزهاي مفقودشده يكي يكي پيدا شدند! نامههاي خصوصي احمد شاملو به ديگران، نزد ناشر چه ميكند؟ آيا همانطور كه شاملو گفته بود پستچي دهكده نامهها را براي خود آرشيو كرده و به گيرندگانش نميرساند؟ عجب زندان سياهي! مغلوط به چاپ رسيدن آثار شاعر نشاندهنده آن است كه ناشران آثار شاملو صرفا به ثروتاندوزي فكر ميكنند و حاضر نيستند يكبار زينك اثر را عوض كنند. بارها به نشر نگاه اعلام كردهام كه كتابها مغلوط است. آثار منتشره نشر چشمه اغلب داراي قراردادهايي با وكيلان شاملو (كه مشمول زمان حيات است نه بعد از فوت) يا افراد غيرحقيقي كه بابت همه اين مسائل نيز چند سال است در رفت وآمد به دادگاهيم. آب از چشمه گلآلود است. «نگاه كن نگاه كن آنكه تيغ بر من آخته آن كس است كه به او دلبسته بودم و اين خوناب يقين است كه جاريست». من در كجاي اين داستان قرار دارم؟ در جايگاه شاكي و متهم همزمان! بستگي دارد به اينكه رمان را از كجايش شروع به خواندن كرده باشيد.
سايتي كه به نام احمد شاملو است زيرنظر چه كسي است و چقدر حق و حقوق قانوني دارد؟
همانطور كه پيشتر گفته شد اين سايت يك پايگاه غيرقانوني است كه بدون مشورت با صاحبان آثار، راهاندازي شده و همانند ساير سايتها كه كتابها و آثار را به صورت دانلود رايگان و غيره قرار ميدهند، آثار شاعر را در راستاي تضييع حقوق و كينهتوزي با صاحبان اثر، يعني ما، به حراج ميگذارند. اين سايت گاه ادعاي حقوقي و معنوي هم پيدا ميكند و ما به مجوزي دست يافتيم كه شخصي به نام محسن عمادي از گردانندگان اين سايت براي ساخت انيميشن به يك فرد صادر كرده است. ببينيد كار تا كجا آلوده است! همين جا اعلام ميكنم كه نه اين سايت و نه هيچ شخص و موسسهاي، به جز صاحبان آثار شاملو، حق صدور مجوز، قرارداد يا دريافت حقالتاليف بابت استفاده از آثار شاملو به هر طريقي: نوشتاري، تصويري، صوتي، نمايشي و غيره از هيچ شخص يا ناشر يا موسسهاي، تحت هيچ عنواني را ندارند. صاحبان اثر همان وارثان مذكور در انحصار ورثه هستند كه شامل من، برادرم سامان، خواهرم ساقي و شادي و ماهان و پيمان -فرزندان مرحوم سياوش- هستند.
جايي خواندم كه برادر شما آقاي سياوش شاملو در زمان حياتشان، برخي از آثار و مدارك و اسناد به جاي مانده از آقاي شاملو را به دست آوردند؟ از اين موضوع بگوييد و اينكه الان اين آثار كجاست؟
سياوش شاملو بخشي از اموال پدر را بهطور قانوني در مزايده به قيمت هنگفتي خريد تا با آنها موزهاي در تهران براي شاملو داير كند؛ اما سرطان مجالش نداد. بعد از فوت او و چشم بستن بر اين جهان پر عدالت، خوشبختانه نديد و نشنيد كه چگونه خريد قانوني آن وسايل كه با پرداخت سهمالارث به ديگر ورثه از جمله خانم آيدا، من، سامان و ساقي صورت گرفت، با جملهها و تيرهايي چون «سياوش شاملو وسايل خانه شاملو را برد» عنوان شد. روزينامهها هم خبر «خريد» مزايدهاي اموال احمد شاملو را با واژه «بردن» تغيير قلم دادند. مثلا جمله پيانو را سياوش خريد به جمله پيانو را سياوش پسر شاعر با خود برد تغيير داده شد كه تحت ارگاني قوي بود. پروندههايي مثل جعل امضا و بيقانوني ناشران و بخشي از ورثه كه برادرم در طول ساليان از شياديهاي گوناگون جمع كرده بود، بعد از فوت او به سرنوشت «يهوداي ديگر مسيحا ديگر» گرفتار و مفقود شد! برادرم در زمان برپايي دفتر نظارت بر آثار احمد شاملو سه كتاب مهم از شاعر معاصر به چاپ رساند. سه كتابي كه ادامه چاپ آن به خاطر وحشت نشر هيرمند از تهديدهاي ناشر كذايي مدعياند متوقف شده است! يعني روزي دوباره مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت؟ روزي كه درهاي خانهشان را نميبندند...
كدام يك از ناشران بيشترين همكاري را در تعيين تكليف اين آثار با شما داشته است؟ به اين معنا كه شما توانستيد به اصل مدارك يا قراردادهايي كه پدرتان با آنها داشت دسترسي داشته باشيد؟
هماهنگي ناشران در تيراژها خلاصه ميشود و توليد درهم. شازده كوچولو ميزنند تا مسافركوچولو از حافظه پاك شود و به عكس. دقيقا روز بعد از فوت شاعر از سوي من پيشنهاد شد كليه قراردادهاي عتيقه ميان شاعر و ناشران بازبيني و تصحيح شود. همه به ظاهر پذيرفتند اما خانم سركيسيان طبق معمول شفاها به ناشران گفته بود دفتر «درآستانه» را بهطور فلهاي به بازار داغ از فقدان بفرستند!
وضعيت نهايي اين آثار چگونه است؟
صاحبان آثار و تنها افراد حقوقي كه داراي حقوق مادي و معنوي در عقد قراردادها، صدور مجوزها و دريافت حقالتاليفها مانند هر انسان ديگر و هر هنرمند ديگري وارثان او هستند عبارتاند از وارثان او كه پيشتر نام بردم و البته خواهرم و فرزندان مرحوم برادرم وكالت حقوقيشان را به من سپردهاند. اين آثار زماني به دليل اعتماد و حس نزديكي و يكيبودن و انسجام، نزد خانم سركيسيان و البته با صورتجلسه در دفتر وكيل به امانت نزد ايشان گذاشته شد؛ اما گويا اين روزها بايد اين امانت را تمام و كمال پس بدهند؛ زيرا هر از گاهي مجموعه عكسها و نامهها و شعرهاي چاپنشده و دستخط و نمايشهاي غيره و غيره از ميان امانتيهاي ما نزد ايشان به شخصي، سايتي يا ناشري واگذار ميشود كه فقط انگشتبهدهان نخواهي ماند.
بگذاريد يكبار براي هميشه اين لحاف چلتكه را باز كنيم و دوباره كوك بزنيم. در قرارداد ثقفي -همان كه در پرسش دومتان دربارهاش گفتم-بندي هست كه در آن شاعر از دو نفر به عنوان سرپرست كيفي آثار مشمول همان قرارداد نام ميبرد، همين. طبق اين بند، سرپرستان آن آثار مذكور نه حق عقد قرارداد دارند، نه ميتوانند اثري را از آن خود كنند و نه حقوق وراث را هپلو كنند و نه با ناشران وارد بدهبستان شوند. هيچ نوع مالكيتي چه مادي و چه معنوي بر آثار شاعر ندارند. تفسير اين بند چيز پيچيدهاي نيست.