چگونه مردم كنار زده شدند؟
عباس عبدي
بيش از نيم قرن پيش مسجدالاقصي به دست يك جوان اسراييلي به آتش كشيده شد. بسياري از افراد سالمند بازتاب رسانهاي و سياسي آن اقدام را كمابيش به ياد دارند، به ويژه در ايران. پرسشي كه براي هر ناظر كاوشگري پيش ميآيد اين است كه چرا واكنشهاي امروزي به جنايات عليه فلسطين در آن حد نيست و مردم عادي كمابيش منفعل شدهاند يا حداكثر فقط در سطح ذهني اظهار تأسف ميكنند؟ واكنشهاي امروز با آن واكنشهاي تاريخي، به هيچوجه قابل مقايسه نيست. در حالي كه ميدانيم جنايات اسراييل لزوما از آن زمان كمتر نشده است و اتفاقا رسانهها نيز قدرت بيشتري براي بازتاب آنها دارند. پس چرا دچار چنين وضعي شدهايم؟ پاسخ را بايد در سياستهاي رسمي حكومت جستوجو كرد. سياستي كه ميكوشد خواست خود را مستقل از خواست عمومي تعريف كند. فراموش نكنيم حتي اگر اين خواست با خواست عموم مشابه و يكسان هم باشد، حكومت نميتواند آن را خواست مستقل خود و مقدم بر اراده مردم تعريف كند، زيرا در اين صورت آن خواست عمومي و مردمي تبديل به يك خواست رسمي و حكومتي ميشود و همين تبديل ماهيت موجب زايل شدن اعتبار آن ميشود و مردم كمكم از آن خواست فاصله ميگيرند. فاصلهگيري مردم هم علل گوناگوني دارد. يك علت آن وجود نگاه منفي و انتقادي به عملكردهاي رسمي است كه آن را به مجموعه سياستهاي رسمي حكومت تسري ميدهند و در نتيجه از همه آنها فاصله ميگيرند. علت ديگر احساس عدم ضرورت در مطالبه مدني آن خواست است، زيرا گمان ميكنند دولت و حكومت آنها را انجام خواهد داد و همين امر كمكم موجب بيانگيزگي مردم ميشود. سياستهاي رسمي عليه اسراييل چون از خاستگاه حكومتي ابراز ميشود، بسياري از مردم را از آن دور و دورتر كرده است و اين باعث تأسف است كه بلندترين صداها عليه اسراييل، صداهاي رسمي است. در حالي كه صداهاي رسمي بايد در زير اعتراضات عمومي و مردمي و به تبع آنها بلند شود. هيچ دولت و حكومتي نبايد صداي خود را در موضوعي و مطالبهاي و شعاري فراتر از خواست عمومي كند. با اين كار آن مطالبه يا شعار را از ذيل عنوان خواست عمومي خارج ميكند. اين اشتباه از اين رو به وجود ميآيد كه برخي حكومتها خود را در مقام راهنمايي مردم ميبينند و وظايفي فراتر از كاركردهاي حكومت براي خود تعريف ميكنند. همچنين ريشه اين اشتباه در منشا شكلگيري حكومت است. اگر حكومت و دولت، برآمده از جامعه و مردم و خواست عمومي باشد، بيمعني خواهد بود كه خود را در جايگاه بالاتر و راهبري مردم تصور كند، تصويري كه از خود و جايگاه خود ميتواند ارايه كند بايد در ذيل خواست عمومي و به تبع آن باشد و نه جلوتر از آن. نكته مهم ديگر اين است كه دولتها موظف هستند كه در چارچوب منافع ملي، عمل كنند، در اين صورت، ارزشهاي اخلاقي و انساني در مراتب اول اين چارچوب تعريف نميشوند. ولي مردم محدود به چنين موقعيتي نيستند و همواره ميتوانند و حتي ميخواهند كه به چنين ارزشهايي نيز بپردازند. پس نبايد امكان ايفاي نقش در اين ارزشها را از مردم سلب كرد. براي فهم بهتر ماجرا ميتوان مثالهاي روشني زد. در چارچوب سياستهاي رسمي و تامين منافع كشور ميتوان فهميد كه هر دولتي در برابر برخي اقدامات دولتهاي ديگر سكوت كند. مثلا وضعي كه در چين يا روسيه براي برخي مسلمانان پيش ميآيد از اين جملهاند. ولي اين امر ربطي به مردم ندارد. آنان ميتوانند مواضع و اعتراضات خود را داشته باشند، البته اگر بخواهند. ولي از زماني كه حكومتها اين اعتراضات را فقط در چارچوب رسمي مجاز ميدانند، دچار تعارضات غير قابل حل ميشوند و اعتبار اعتراضات و شعارهاي رسمي زايل ميشود، در نتيجه مردم نسبت به ساير شعارهاي آنان نيز بدبين يا بيتفاوت ميشوند. حتي ممكن است مخالف هم شوند. اين وضعيتي است كه درباره مواضع عمومي جامعه نسبت به مشكلات و مصايب مردم فلسطين شاهديم و ريشه آن نيز سياستهاي نادرست رسمي در انحصاري كردن اين امور و حذف ديگران از صحنه سياست عمومي است.