درباره فيلم «زالاوا» به كارگرداني ارسلان اميري
در انتظار بيترسي
شاهين محمديزرغان
«زالاوا» در نمايه ابتدايي اين گزاره را مطرح ميكند كه ترسي همواره همراه ساكنين زالاواست. دختري در پستوي روستا متهم به جنزدگي ميشود و بايد خونش از كمر به پايين ريخته شود تا جن بدن او را ترك كند. اين ترسي كه نويد آن داده شد در همين نقطه متوقف ميشود و با شخصيتي در فيلم همراه ميشويم كه باوري به اين مسائل ندارد. عملا ما از درك ترس ساكنين زالاوا عاجزيم. تك سكانس اقدام براي ريختن خون و مرگ تصادفي آن دختر تنها لحظاتي هستند كه ما با روستاييان و ترسي كه مدام بازگو ميشود، روبهروييم. با ورود استوار، اهالي روستا به حاشيه رانده ميشوند و به تبع آن ترسي كه همراهشان است نيز به حاشيه كشانده ميشود. فيلمساز روي ترس خارج از قاب و از پيشدروني مخاطب بيش از حد حساب كرده است. اما تمامي اين ترسها با محركها فعال ميشوند تا همدستي استعارههاي تصويري فيلم و ناخودآگاه مخاطب او را در هراس بيندازند. وقتي فيلمساز ساكنان روستا را از متن به حاشيه ميراند، ما را از درك ترس و چرايي اين ترس بازميدارد و مُهري ميشود بر جعبه پاندوراي هر مخاطب. حالا ما با شخصيتي همراهيم كه مدام اين ترس را انكار ميكند. بنابراين در اين ميان سردرگمي جاي ترس را ميگيرد. چه چيز اين جن ترسناك است؟ هيبت او؟ كارهايي كه انجام ميدهد؟ اگر خرافه است رويدادها و برنگاههايي كه اين عقيده را تقويت ميكنند، چيستند؟ زالاوا در تلاش براي شكل دادن به جغرافيا و دالانهاي روستاي مرموز زالاوا و خشونت جغرافيايي، نقطه اثر اين عوامل يعني اهالي آن روستا را فراموش كرده است. مرگ دامها و لكههاي روي صورت تنها چيزهايي هستند كه به آن پرداخته ميشود. پس ميتوان گفت واسطههايي كه ما را قادر ميسازد تا ترس و عامل ترس را درك كنيم همگي حذف شدهاند. در تصورات زالاواييها با موجودي روبهروييم كه بدنها را تسخير ميكند. بنابراين وجه عملي مولد ترس روي بدن استوار است، اما با چيزي به عنوان بدن مواجه نيستيم. نه بدني تسخير شده است و نه حتي -مطابق دغدغه فيلمساز مبتني بر ترديد- وهم اين تسخير ديده ميشود. بدني وجود ندارد كه اجتماعي از دل آن بيرون بزند كه ترس آنها اهميت پيدا كند. روستاييان فقط دور خود ميچرخند و از ترس زاري ميكنند. از دور لكههاي سفيدرنگ را روي صورت و موي آنها ميبينيم كه امكاني براي پيوند به ترس و شك را فراهم ميكردند. اما باز هم در اينجا بدني وجود ندارد كه تغيير آن به لكه بتواند ريشههاي اين شك و ترس را قويتر كند. خشونت جغرافيايي و خشونت عقايد به همان صحنههاي لانگشات كوهستان و استيصال توده بيبدن اهالي محدود ميشود.
در ادامه شخصيت آمردانِ جنگير وارد ميشود. او با انجام مراسمي خاص وارد خانه ميشود و ادعا ميكند كه جن را در شيشه گرفتار كرده است. قاعدتا چيزي در شيشه نميبينيم. اين امر امكان بزرگي را براي تحريك رواني در اختيار فيلمساز قرار ميدهد. نشان ندادن فيزيكي عامل ترس اين امكان را ايجاد ميكند تا مخاطب از نظر رواني براي واقعه پيشرو تحريك و ترس او فعال شود. در اين صورت فقط نياز است تا ناخودآگاه و ترسهاي خفته با كوچكترين دستكاري بيدار شوند. وقتي جن بهزعم روستاييان در شيشه گرفتار ميشود، وجه اعتقادي جاي هراس را ميگيرد يا بهتر است بگوييم قرار است بگيرد. سوال اصلي مطرح ميشود: «اگر يك درصد داخل شيشه جن باشه چي؟» وجهي كه هراس را مدام به تاخير مياندازد و حس انتظار جاي آن را ميگيرد. اينكه ژانر وحشت دستاويزي براي پيرنگ و دغدغههاي ديگر شود يا حركت نكردن در بستر ژانري مساله نيست، بلكه در اينجا با شلختگي در جزيياتي مواجه هستيم كه كل را ميبلعد و آن را از درون پوك ميكند. همانطور كه در ابتدا مطرح شد، اين قرار با مخاطب گذاشته ميشود كه ترسي تاريخي در اهالي روستا وجود دارد، اما با حذف تقريبي اهالي به نفع شخصيت اصلي، درك اين ترس را از مخاطب سلب ميكند. حال با سكانس جنگيري آمردان دغدغه اصلي فيلمساز روشن ميشود. اين دقيقا نقطهاي است كه انتظار داريم با حركت در بستر ژانر و استفاده از امكانهاي آن در مسير اين سوال حركت كنيم. اما زماني كه تحريك رواني مناسب صورت نگرفته است؛ با طرح سوال دكتر روستا از مسعود كه «اگر يك درصد داخل شيشه جن باشه چي؟» اين ترديد تاريخي برانگيخته نميشود. ما با موضع استوار تا اين لحظه همراه بوديم و هراسي را جز در كلام يا بادهاي دالانهاي روستا نديديم كه سنگيني اين ترديد گريبانمان را بگيرد.
ميتوان زالاوا را از منظر استفاده ژانري از وحشت براي پيوند به يك موضوع ثانوي با فيلم «زانا» محصول سال ۲۰۱۹ سينماي كوزوو مقايسه كرد. آنتونتا كاستراتي در اين فيلم با پيوند هراس با تروماي حاصل از جنگ در مسير قراردادي خود حركت كرده و تروماي مشتركي ميان زن (زنان) كوزوو و مخاطب خلق ميكند و آن را مدام گسترش ميدهد. زانا حتي به غريزه مادري نيز حمله ميكند اما چنان ترس ناخودآگاه مخاطب با لحظات فيلم چفت ميشود كه ما نيز در اين حمله شريك ميشويم. جايي كه زالاوا از آن ضربه ميخورد، عدم توانايي ايجاد يك ترس جمعي مشترك ميان اهالي زالاوا و مخاطب و به تبع آن ترديد مشترك در باورها و خرافات است. ديگر حتي ارجاع تاريخي فيلم هم نميتواند كاتاليزور اين پيوندها باشد. زماني كه اين ترسهاي دروني فعال نشوند، اين اشتراك نيز رخ نخواهد داد و پيوند بيروني شكل نخواهد گرفت و در نتيجه فاصله با خواست فيلمساز بيشتر و بيشتر ميشود. ارسلان اميري تلاش ميكند اين كمبود را با پررنگتر كردن داستان عاشقانه مسعود و دكتر جبران كند. در اواسط فيلم ترس كاملا رها شده و شب عاشقانه اين دو را نظاره ميكنيم. شبي كه نه اثري از ترس وجود دارد و نه از ترديد. همانطور كه زالاواييها به فرع تبديل شده بودند، در اينجا نيز ترس و ترديد در خدمت عشق به حاشيه رانده ميشوند. عشقي كه در ساختار فيلم جاي مهمي را اشغال نكرده است. جن، ترس و ترديد مانند كارمند در پشت در خانه دكتر معطل ماندهاند تا در سپيدهدم دوباره كارشان را آغاز كنند. كمي پس از اين جداشدن دوباره به متن باز ميگرديم، اما در نهايت عدم موضعگيري ارسلان اميري در پس آن شلختگيها خود را فاش ميكند. او نيز در همان مرحله «اگر يك درصد داخل شيشه جن باشه چي؟» باقي مانده است. ترديد هم مانند ترس از خارج از قاب و از باورهاي شخصي نشات ميگيرد، زيرا عملا فيلم موفق به طرح اين شكها نشده است. هيچ شخصيتي در اين فيلم لحظهاي به باورش شك نميكند. اين ترديدي كه تاكنون از آن صحبت كرديم ترديد خود فيلمساز و خارج از قاب است كه بر مخاطب سوار ميشود و مضمون را بر خود فيلم غالب كرده است.
تكسكانس اقدام براي ريختن خون و مرگ تصادفي آن دختر تنها لحظاتي هستند كه ما با روستاييان و ترسي كه مدام بازگو ميشود، روبهروييم. با ورود استوار، اهالي روستا به حاشيه رانده ميشوند و به تبع آن ترسي كه همراهشان هست نيز به حاشيه كشانده ميشود.
فيلمساز روي ترس خارج از قاب و ازپيشدروني مخاطب بيش از حد حساب كرده است. اما تمامي اين ترسها با محركها فعال ميشوند تا همدستي استعارههاي تصويري فيلم و ناخودآگاه مخاطب او را در هراس بيندازند. وقتي فيلمساز ساكنان روستا را از متن به حاشيه ميراند، ما را از درك ترس و چرايي اين ترس بازميدارد و مُهري ميشود بر جعبه پاندوراي هر مخاطب.
وقتي جن به زعم روستاييان در شيشه گرفتار ميشود، وجه اعتقادي جاي هراس را ميگيرد يا بهتر است، بگوييم قرار است، بگيرد. سوال اصلي مطرح ميشود: «اگر يك درصد داخل شيشه جن باشه چي؟» وجهي كه هراس را مدام به تاخير مياندازد و حس انتظار جاي آن را ميگيرد.
ميتوان زالاوا را از منظر استفاده ژانري از وحشت براي پيوند به يك موضوع ثانوي با فيلم «زانا» محصول سال ۲۰۱۹ سينماي كوزوو مقايسه كرد. آنتونتا كاستراتي در اين فيلم با پيوند هراس با تروماي حاصل از جنگ در مسير قراردادي خود حركت ميكند و تروماي مشتركي ميان زن (زنان) كوزوو و مخاطب خلق ميكند و آن را مدام گسترش ميدهد.