آيا شاهنامه تاريخ است؟
محسن آزموده
شاهنامه حكيم فردوسي، با حدودا 50 هزار بيت، يكي از مهمترين متنهاي مكتوب انساني نه فقط در زبان فارسي كه در همه زبانهاست كه وجوه متنوعي دارد، هم متني ادبي است، هم تاريخي و هم سياسي و از جنبهها و با انگيزههاي متفاوت ميتوان به آن مراجعه كرد. شاهنامه مملو از اطلاعات فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، اساطيري و حماسي است، با زبان و بياني قدرتمند و محكم و استوار و شيوا و خواندني. هم داستانهاي دلكش عاشقانه دارد، هم روايتهاي پر فراز و نشيب از جنگاوريها و حماسهآفرينيها، هم قصههاي پيچيده و هزارتوي سياسي و هم حكايتهاي غريب از عجايبالمخلوقات. يكي از پرسشهاي رايج درباره شاهنامه اين است كه آيا شاهنامه متني تاريخي است يا خير؟ آيا شخصيتها و وقايع و رويدادهاي توصيفشده در شاهنامه مثل رستم و اسفنديار و افراسياب در تاريخ وجود داشتهاند؟ آيا در نگاه آدمهاي زمانه فردوسي و پس از او، اين داستانها، شرح حوادث تاريخي و اتفاقات واقعا به وقوع پيوسته بوده يا آنها را صرفا زاييده تخيل فردوسي يا نويسندگان منابع شاهنامه ميدانستند؟ امروز چطور؟ آيا ميتوان به شاهنامه به عنوان متني تاريخي اتكا كرد؟
تاكنون شاهنامهپژوهان به اين سوالها پاسخهاي متنوع و فراواني دادهاند كه برخي از آنها مشهور است. مثلا گروهي بيت يا ابياتي منسوب به فردوسي ساختهاند، تا شايد جواب خود فردوسي را به اين سوال بازسازي كنند. مثل اين بيت منسوب مشهور: كه رستم يلي بود در سيستان / منش كردهام رستم داستان. البته محققان نشان دادهاند كه اين بيت در نسخههاي خطي معتبر شاهنامه نيست و ساخته و پرداخته نويسندگان بعد از شاهنامه است. درباره علت و علل ساختن و انتساب آنهم گفتوگو زياد است، اما برخي اين بيت و بيتهاي مشابه را به عنوان پاسخي براي سوالهاي بالا مطرح ميكنند و ميگويند، بالاخره آنچه در شاهنامه آمده، ريشههايي در واقعيت دارد، مثل هر داستان يا اثر هنري ديگري، اما ذهن توانا و هنرمند فردوسي به آن شاخ و برگ داده و تبديل به قصههايي حماسي و افسانهاي كرده.
اين جواب البته كافي و بسنده به نظر نميرسد. براي پاسخ كاملتر بايد يك مقدمه مهم را در نظر داشت. آنچه ما امروز و در دوران جديد از تاريخ ميفهميم و انتظار داريم، با درك گذشتگان تفاوتهاي جدي دارد. نگاه ما به تاريخ محصول تحولات فكري و علمي و اقتصادي و اجتماعي و سياسي چند سده اخير است. اين موضوع به ويژه در مراجعه به تاريخ ايران اهميت بسياري دارد. مثلا ما ميدانيم كه تا پيش از قرن نوزدهم، در آثار تاريخي خودمان، تاريخ ايران پيش از حمله اعراب و ظهور اسلام در ايران، دورهبندي متفاوتي از آنچه امروز به واسطه منابع و تاريخنگاران غربي ميشناسيم، داشت. يعني اگر امروز ميگوييم تاريخ ايران پيش از اسلام شامل سلسلههاي مادها، هخامنشيان، سلوكيان، اشكانيان است، آن زمان ميگفتند، تاريخ ايران پيش از اسلام از اين سلسلهها تشكيل شده: پيشداديان، كيانيان، اشكانيان، ساسانيان. براي مثال ميتوان به «ذكر ملوك فارس» در فارسنامه ابن بلخي (قرن ششم هجري) اشاره كرد. دورهبندي تاريخي سلسلههاي ايراني در شاهنامه هم دقيقا به همين صورت است.
درباره اين شكل دورهبندي و علت و انگيزه آن بحث و حديث زياد است، مثل آشنا نبودن مورخان دوره ايران اسلامي با آثار تاريخي پيش از اسلام يا نوع نگاه متفاوت ايشان به تاريخ. اما در هر صورت، امروز ميدانيم كه با نگاه تاريخي امروزي، تنها اشكانيان و ساسانيان، سلسلههايي واقعا تاريخي (به معناي امروزي) بودهاند، اگرچه تلاشهايي براي تطبيق پيشداديان و كيانيان با اساطير ايراني و هخامنشيان صورت گرفته است. بر همين اساس، تلقي رايج در ميان محققان اين است كه شاهنامه را ميتوان سه بخش كرد، اول بخش اسطورهاي شامل پيشداديان كه از كيومرث تا زوطهماسب را در بر ميگيرد، دوم بخش حماسي شامل كيانيان كه از كيقباد تا اسكندر را شامل ميشود و سوم بخش تاريخي كه شامل اشكانيان و ساسانيان ميشود. با اين تقسيمبندي، معمولا گفته ميشود كه تنها بخش تاريخي قابل استناد شاهنامه، بخش سوم يعني بخش تاريخي، آنهم بخش ساسانيان است، چون قسمت اشكانيان بسيار كوتاه و مختصر است.
اين پاسخ اگرچه تا حدي درست است، اما كاملا دقيق نيست و بايد حداقل دو نكته مهم را در نظر گرفت. نخست اينكه فردوسي شاهنامه را بر مبناي منابع فارسي و پهلوي و خداينامگها (خداينامهها) ي ساساني نوشته و شاهنامهپژوهان مبرزي چون جلال خالقي مطلق معتقدند كه دخل و تصرفهاي فردوسي به خصوص از نظر دادهها و اطلاعات (نه از نظر شكلي و ادبي) بسيار اندك و ناچيز است. بنابراين نگاه شاهنامه به تاريخ ايران پيش از اسلام، تقريبا منطبق با نگاه رسمي ساسانيان به اين دوره تاريخي است و روايت او از عصر ساسانيان هم بر همين مبنا نگاشته شده. نكته مهمتر اينكه سراسر شاهنامه اعم از بخشهاي موسوم به اسطورهاي، حماسي و تاريخي، منبعي بسيار غني و سرشار از اطلاعات و دادههاي تاريخي است و با رويكردهاي نوين تاريخنگارانه، مثل تاريخنگاري فرهنگي، تاريخنگاري اجتماعي، تاريخنگاري اقتصادي، تاريخنگاري ذهنيت و ... ميتوان به آن مراجعه كرد. براي مثال ميتوان به آثار پژوهشگراني چون پروانه پورشريعتي و ساقي گازراني اشاره كرد كه با مطالعه روايتهاي اشخاص و خاندانها و رويدادها و افسانههاي شاهنامه با ساير منابع، اطلاعات ارزشمند و تازهاي درباره گذشته ايران ارايه كردهاند. كوتاه سخن آنكه سراسر شاهنامه شايد كتاب تاريخ به معناي امروزي «تاريخ» نباشد، اما يك منبع تاريخي بسيار مهم براي بازخواني و سنجش روايتهاي تاريخي است.