• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5497 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۰ خرداد

از ديوتيماي بعيد تا اديت اشتاين قرن بيستمي

زنان فيلسوف در تاريخ فلسفه

غزاله صدر منوچهري

مري الن وايت  استاد فلسفه بازنشسته گروه فلسفه و اديان دانشگاه ايالتي كليولند است. از مقالات پژوهشي او مي‌توان به «دوهزار و سيصد سال زنان فيلسوف»، «درباره درس ندادن تاريخ فلسفه»، «ديوتيماي مانتينه» و «هيپاتياي اسكندريه» اشاره كرد. وايت با مجموعه چهارجلدي «تاريخ زنان فيلسوف» (۱۹۸۷) كاري بديع و تاثيرگذار را به جامعه علمي ارايه داد كه تا امروز در پژوهش‌هاي معتبر دانشگاهي ۴۳۹ بار به آن ارجاع شده است.  اين پژوهشگر فلسفه در اين كتاب با همكاري شماري از پژوهشگران فلسفه از ميان برگ‌هاي خاك‌خورده قرون مجموعه‌مقالاتي در خصوص آثار و نظام فكري زنان فيلسوف از زمان سقراط و افلاطون تا دوران معاصر فراهم آورده است. او نقش و نشان زنان فيلسوف را از سنگين سايه‌هاي مردسالاري بر دانش، آكادمي و دانشگاه بيرون كشيده و با غبارروبي آن راهي به شناخت و به رسميت شناختن سهم زنان در گام‌هاي تاريخ فلسفه به پس و پيش ساخته است.  الن وايت در جلد چهارم اين مجموعه سيزده فيلسوف زن قرن بيستمي شامل ويكتوريا ليدي ولبي، ‌اي.‌اي. كنستانس جونز، شارلوت پركينز گيلمن، لو سالومه، مري ويتن كالكينز، ال. سوزان استبينگ، اديت اشتاين، گردا والتر، آين رند، كورنليا يوحانا دفوخل، هانا آرنت، سيمون دو بووار و سيمون وي را معرفي كرده است.  نشر كرگدن به ‌تازگي اين مجلد را با عنوان «تاريخ زنان فيلسوف معاصر» با ترجمه گروهي از مترجمان فلسفه‌خوانده تحت نظارت و سرپرستي مريم نصراصفهاني منتشر كرده است. به همين مناسبت، جلسه نقد و بررسي اين كتاب روز سه‌شنبه دوم خرداد با حضور مصطفي ملكيان، مريم نصراصفهاني و سيده‌زهرا مبلغ در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد 

 


بوي بهبود ز اوضاع جهان مي‌شنوم
علي‌اصغر محمدخاني معاون فرهنگي شهر كتاب

پيش از اين هميشه نسبت زن با تاريخ فلسفه چه از جنبه آرا و نظرگاه‌هاي فيلسوفان به او، چه از نظر غياب معنادار زنان فيلسوف در تاريخ فلسفه در نظرم سوال‌برانگيز بود. از سويي، در تاريخ فلسفه‌هاي رسمي هيچ نشاني از فلاسفه زن نمي‌ديدم و از سوي ديگر تاريخ فلسفه غرب از ارسطو تا كانت و شوپنهاور پر بود از آراي غريب درباره زنان. حال آنكه شمار فيلسوفان زن در كشورهاي غربي از جمله امريكا، آلمان، فرانسه و بريتانيا بسيار بيشتر از ساير جهان بوده است.  ما ايرانيان امروز با برخي از فيلسوفان زن غربي آشناييم و آثارشان نيز كم‌وبيش به فارسي برگردانده شده است. براي نمونه، هانا آرنت، سيمون دوبووار، هلن سيكزو، جوديت باتلر، ژوليا كريستوا و رزا لوكرازامبورگ براي‌مان شناخته‌شده‌اند. همه اين موارد اين سوال‌ها را پيش روي مي‌آورد كه آيا به‌راستي تا پيش از قرن بيستم زنان از عرصه فلسفه غايب بوده‌اند و در آن نقش و حضوري نداشته‌اند؟ اگر نقش و حضوري داشته‌اند و ايده‌هايي پديد آورده و كارهايي را به سرانجام رسانده‌اند، چرا در تاريخ فلسفه اشاره‌اي به آنان نشده است؟ ريشه اين كم‌توجهي‌ها چه مي‌تواند باشد؟  مري الن وايت با معرفي سيزده زن فيلسوف معاصر در جلد چهارم از مجموعه چهارجلدي درباره زنان فيلسوف اين انديشه در حاشيه مانده را پيش چشم‌ها كشيده است. پژوهش‌ها و كتاب مري الن وايت و همكارانش زمينه‌اي براي فراخوان نام زنان به تاريخ فلسفه شده است. به دنبال اين كتاب، رژين پي‌يترا «زنان فيلسوف در يونان و روم باستان» و ليزا وايتنينگ و ربكا باكستون «ملكه‌هاي فلسفه‌» را نوشته‌اند كه امروز برگردان فارسي هر دو در دسترس است. اين دو كتاب افزون بر آنكه نقش زنان در گذشته را بيان مي‌كنند، نشاني از توجه بيشتر به زن در فلسفه و به فيلسوفان زنند. چنان‌كه در ايران نيز شاهد آنيم كه در دو سه دهه گذشته حضور زنان در تحصيلات تكميلي رشته فلسفه در مقايسه با دوران قبل از انقلاب رشدي قابل‌توجه داشته است. امروز بايد توجه‌ها را به ميراث فكري خارق‌العاده فيلسوفان زن جلب كنيم و نقش آنها را در شكل‌گيري سنت فلسفي يادآور شويم. تاكنون فلسفه مردمحور بوده است، اما اخيرا وضعيت در حال دگرگوني بوده و چه در عرصه تحصيلات تكميلي، چه از نظر افكار و انديشه‌هاي فيلسوفان در كشورهاي مختلف، چه در انتشار و معرفي كتاب‌ها با بهبود وضعيت زنان روبرو بوده‌ايم.

اينجا اردوي واضح  زنانه- مردانه‌اي در كار نيست
مصطفي   ملكيان فيلسوف حوزه اخلاق

براي نگارش تاريخ فيلسوفان زن چهار انگيزه و كاركرد مي‌توان در نظر گرفت. يكي حق‌طلبي و نشان دادن سهم زنان فيلسوف در تاريخ فلسفه غرب و جهان كه انگيزه‌اي ارزشمند و كاركردي مهم است. از اين لحاظ اين كتاب موفق است، چراكه حداقل نشان داده كه اين سيزده زن فيلسوف معاصر قرن بيستمي هم در تحول و تطور فكر فلسفي ما در قرن بيستم، به خصوص در ساحت فلسفه غرب، چه سهمي داشته‌اند. اين انگيزه و كاركرد مي‌تواند قدري عميق و پيچيده‌تر شود. اين‌بار، سخن اين است كه بايد به آراي فلسفي زنان نيز مانند بقيه فيلسوفان توجه شود. اينجا ديگر مساله سهم زنان در عرصه فلسفه نيست، بلكه تاثير آگاهي از آراي اين فيلسوفان در تحولات فكري مخاطبان مطرح است. از اين لحاظ نيز اين كتاب موفق است. اما گاهي بحث انگيزه و كاركرد سوم و چهارمي است كه در اين مجال به تفصيل از آن سخن مي‌گويم.

امواج   فمينيسم
 جريان يا جنبشي كه از آن به جريان يا جنبش فمينيسم ياد مي‌كنيم، در طول تاريخ خودش در غرب سه مرحله را پشت سر گذاشته است. در مرحله اول فمينيست‌ها مي‌گفتند در زندگي اجتماعي و سياسي بايد حقوق زنان هم ادا شود و مورد اجحاف و تعدي و تجاوز و ظلم قرار نگيرد. عدالت اقتضا مي‌كند كه حقوق زنان هم مانند حقوق مردان ادا شود. البته حقوق مردان در طول تاريخ كمابيش ادا مي‌شده است، چراكه تاريخ مردسالار بوده است، ولي الان ما در پي اداي حقوق زنان هستيم. بحث در اين مرحله حقوقي، اجتماعي و سياسي بود.  در مرحله دوم نيز باز مشكل حقوقي، اجتماعي و سياسي است. با اين تفاوت كه حالا صرف حقوق زنان مطرح نيست. بلكه ايده رفع تبعيض جنسيتي در ميان است. فمينيست‌هاي موج دوم بر آن بودند كه جدا از اينكه حق زنان بايد ادا شود، زنان حقي برابر با مردان دارند. تقريبا از اوايل قرن بيستم، مخصوصا از پايان جنگ جهاني اول و به خصوص از پايان جنگ جهاني دوم، جريان فمينيستي سومي سر بلند مي‌كند كه ديگر از احقاق حقوق زنان يا تساوي حقوق زن و مرد سخن نمي‌گويد، بلكه به لزوم گزارش شدن نحوه نگريستن زنان به جهان تاكيد دارد. فمينيست‌هاي موج سوم برآنند كه تاكنون مردان به جهان نگريسته‌اند و در هنر، فلسفه، علم يا در فن هميشه نگرش‌هاي مردان مطرح بوده است و حالا بايد نگرش‌هاي زنان نيز گزارش شود. به زباني، گويا فرآيند فرآورده‌هايي كه دريافت مي‌كرديم تاكنون در اذهان و نفوس مردان جريان داشته است و حالا مي‌خواهيم بدانيم اگر اين فرآيندها در اذهان و نفوس زنان جريان پيدا بكند چه فرآورده‌هايي به دست خواهد داد، وفاق و خلاف اين گزارش‌ها به چه صورت است و اگر اين گزارش‌ها به سمع و نظر بشريت مي‌رسيد چه تفاوت‌هايي ايجاد مي‌كرد. اينجا ديگر مساله‌ اجتماعي يا حقوق يا سياسي نيست، بلكه بيشتر معرفت‌شناختي و فلسفي است. تاكنون نگرش مردان جا را براي نگرش زنان تنگ كرده بود و اكنون بايد نگرش زنان هم پهلوبه‌پهلوي نگرش مردان طرح شود. طبعا وقتي الن وايت «تاريخ زنان فيلسوف معاصر» را مي‌نويسد بايد به اين نكته بپردازد.

آيا پرسش‌ها و پاسخ‌هاي زنانه  داريم؟
اگر بنا بر اين باشد كه وقتي زنان به جهان مي‌نگرند نگرش ديگري غير از نگرش مردان به دست دهند، تفاوت‌هاي زنان و مردان در ناحيه بدن در ناحيه ذهن و روان هم به تفاوت‌هاي متناظري مي‌انجامد. چراكه اگر فقط بدن زن و مرد تفاوت نداشته باشد، اي‌بسا زنان با نگريستن به جهان فرآورده‌هاي ديگري به دست دهند. اگر فمينيسم در اين مرحله سوم بخواهد ادعايي پذيرفتني داشته باشد، بايد اين را بپذيريم كه زنان و مردان در قواي ذهني و رواني هم باهم تفاوت دارند. در غير اين صورت، «تاريخ زنان فيلسوف معاصر» همان كاركرد اول و دوم را دارد و بس. چراكه قرار نيست زنان فرآورده منحصر‌ي به خودشان به دست دهند. حال آنكه اگر اين تفاوت را پذيرفتيم، براي«تاريخ زنان فيلسوف معاصر» كاركرد سوم و چهارمي نيز در كار است. يكي اينكه زنان درباره جهان سوالاتي مي‌كنند كه مردان نمي‌پرسند (سومي) و ديگري اينكه زنان به سوالات پاسخ‌هايي مي‌دهند كه مردان نمي‌توانسته‌اند (چهارمي). 
تفاوت كاركرد سوم و چهارم به بحثي در معرفت‌شناسي برمي‌گردد. هر شيء متعلق شناختي/هر پديده‌اي وجوه متعدد و متفاوتي دارد و ممكن است كسي به وجهي از آن بنگرد و ديگري به وجهي غير آن. بسته به اينكه به كدام وجه هر پديده‌اي بنگريد ديدگاه متفاوتي پيدا مي‌كنيد و فرآورده‌هاي متفاوتي عرضه مي‌كنيد. اين به مدرك مربوط است. اما مدرِك/عالم/شناسنده نيز مي‌تواند نظرگاه‌هاي متفاوتي داشته باشد. اگر هر شيء متعلق شناختي جنبه‌هاي متفاوتي داشته باشد (n) و ادراك‌كنندگان نيز بتوانند از نظرگاه‌هاي متفاوت به آن معلوم بنگرند (m) آن‌گاه (n*m) فرآورده ممكن است. بنابراين، به لحاظ معرفت‌شناختي اگر دو نفر درباره يك پديده مشخص حرف‌هاي مختلفي بزنند، احتمال آن هست كه هركدام به ساحتي از آن شي‌ء نگريسته باشند يا هر كدام از نظرگاهي به يك ساحت آن شيء نظر انداخته باشند. بنابراين ابعاد و جنبه‌هاي متفاوت يك معلوم سوالات را متفاوت مي‌كنند و نظرگاه‌هاي علما و عالمان به آن معلوم موجب جواب‌هاي متفاوت مي‌شوند.  هنگامي كه در خصوص فايده سوم «تاريخ فلسفه زنان» گفتم كه زنان سوالاتي درباره جهان هستي مي‌كنند كه مردان نمي‌پرسند، اين را در نظر داشتم كه زنان به ابعادي از امور مي‌نگرند كه مردان به آن ابعاد نمي‌نگرند و هنگامي كه گفتم ممكن است زنان به سوالات جواب‌هايي متفاوت با جواب‌هاي مردان بدهند، بدين معنا بود كه مردان از نظرگاه‌هايي مي‌نگرند و زنان از نظرگاه‌هاي ديگري. حال اگر ذهن و روان زنان مثل جسم‌شان با مردان متفاوت باشد، ممكن است هم سوالات‌شان با مردان متفاوت شود هم جواب‌هاي‌شان. اگر سوال‌هاي‌شان متفاوت شده است؛ يعني زنان به ابعادي از يك پديده مي‌نگرند كه مردان به آن ابعاد توجه نمي‌كنند و اگر جواب‌هاي‌شان به سوالاتي واحد متفاوت بوده است بدين معناست كه نظرگاه ايشان با نظرگاه مردان متفاوت است.  اين كاركرد سوم و چهارم زماني در «تاريخ فلسفه زنان» نشان داده مي‌شود كه زنان فيلسوف مورد مداقه قرار گرفته در آن كتاب يا سوال‌هاي مشترك و مختص داشته‌اند يا جواب‌هاي مشترك و مختص. يعني يا سوالاتي بوده كه همه زنان فيلسوف مي‌پرسند و فقط زنان فيلسوف مي‌پرسند يا جواب‌هايي كه بين زنان فيلسوف مشترك است و فقط زنان فيلسوف چنين جواب‌هايي مي‌دهند. بنابراين، هرچند زن و مرد در انسانيت مشتركند و حتما سوالات و جواب‌هاي مشتركي دارند ولي اگر نطفه فمينيسم در معناي زنانه‌نگري بخواهد منعقد شود، بايد به اين توجه كنيم كه افزون بر سوالات و جواب‌هاي مشترك زنان و مردان، سلسله سوالات و جواب‌هايي مشترك ميان زنان و مختص به زنان نيز وجود دارد يا نه. در اين زمان است كه كاركرد سوم و چهارم پديد مي‌آيد. 

نگاه  فلسفي خاص  زنانه در كتاب  نيست
از اين منظر، اين كتاب موفق نيست. چراكه اولا تمام فيلسوف‌هاي زني كه در اين كتاب مطرح شده‌اند به تفاوت‌هاي ذهني و رواني زنان و مردان قائل نيستند و بر اين باورند كه فقط تفاوت‌هاي زيستي زنان و مردان درست است و بقيه تفاوت‌ها بعدها از طريق تحولات فرهنگي پديده آمده است و با تحولات فرهنگي جديد يكي‌بودن زنان و مردان از لحاظ فكري و رواني مشخص مي‌شود. پس پيش‌فرض (چه درست چه نادرست) تفاوت زن و مرد در ذهن و روان مقبول اين فيلسوفان نيست. به جز اين، در سراسر اين كتاب راي مشتركي ميان زنان فيلسوف زن و مختص به آنها نيست. نه سوالي كه فقط فيلسوفان زن پرسيده باشند و از نظر فيلسوفان مرد دور مانده باشد نه جوابي متفاوت و متخص به فيلسوفان زن و نه مردان فيلسوف. حتي خود ويراستار كتاب اعتراف مي‌كند كه فقط در زنان فيثاغوري تفاوتي جدي با مردان فيثاغوري ديده است، هرچند اينان در يك مكتب پروش يافته بوده‌اند. همچنين اضافه مي‌كند كه به جز اين مورد ميان زنان فيلسوف و مردان فيلسوف تفاوتي نديده است؛ يعني زنان فيلسوف مشتركا و متخصصا سوالي طرح نكرده‌ يا پاسخي پيش روي ننهاده‌اند كه هيچ مرد فيلسوفي نپرسيده يا آنچنان پاسخ نداده باشد.  البته برخي نويسندگان اين كتاب مدعي تفاوت در ذهن و روان زنان و مردان شده‌اند. مثلا از پركينز گيلمن نقل مي‌شود كه زنان هرگز به اندازه مردان به عقلانيت بها نمي‌دهند و در عوض مردان نيز به اندازه زنان به احساسات و عواطف بها نمي‌دهند. ديگر اينكه، مردان به استدلال‌هاي قياسي اهميت مي‌دهند و زنان به استدلال‌هاي شهودي يا استقرايي. همچنين، زنان مايل به همكاري‌اند و مردان مايل به تسلط بر رقبا و همگنان خويش. اين تفاوت‌ها ذهني و رواني است. اما نه در آثار گيلمن نه در آثار بقيه فيلسوفان اين كتاب هيچ نشاني از اين نيست كه زنان بيش از مردان به احساسات و عواطف اهميت داده باشند. در همين كتاب سوزان استبينگ كه يكي از شاگردان برتراند راسل بوده‌ است، عقلانيتي چنان سخت‌گيرانه و صلب دارد كه در كمتر مردي ديده مي‌شود.
بنابراين از اين لحاظ اين كتاب در انگيزه و كاركرد سوم و چهارم موفق نيست. قصد من اثبات يا رد كردن تفاوت ميان ذهن و روان زنان و مردان نيست. بلكه مي‌گويم در متن اين كتاب چنين چيزي نيست. اين فيلسوفان زن نه سوالي مختص پيش كشيده‌اند نه به سوالي جوابي مختص داده‌اند. اختلاف زنان با فيلسوفان مرد مانند اختلافي است كه با فيلسوفان زن دارند و اختلاف ميان خود فيلسوفان زن هم مانند اختلاف ميان خود فيلسوفان مرد است. به بيان ديگر، نمي‌توان اردوي واضح و متمايزي براي زنان و مردان ديد. در ميان آراي اين زنان فيلسوف آرايي شبيه آراي مردان و آرايي متفاوت با مردان هست. همانطور كه خود اين زنان هم گاهي آراي نزديك به هم دارند و گاهي آراي مخالف هم. بنابراين، آن مرزبندي در اين كتاب مستند نيست. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون