• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5566 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۵ شهريور

آيا خدا مي‌تواند موضوع علم تجربي باشد؟

رابطه علم با «خدا»، غيرمستقيم است و نه مستقيم

زهرا قزلباش

طبقه‌بندي اشياء از زمان ارسطو سبب شد تا علوم مختلف هم به تدريج از هم جدا شوند. ارسطو با آثار متنوعي كه در موضوعات مختلف انگاشت، تلويحا نشان داد كه حيطه‌هاي مختلف علوم از هم جدا هستند و هر يك روش و كاربرد خود را دارند. لذا علوم مربوط به طبيعت، كائنات جوي، گياهان و جانوران از علوم مربوط به خدا، انسان و نفس او متمايز شدند. بر اين اساس بود كه شاگردان وي آثارش را به سه حوزه منطق، فلسفه (مابعدالطبيعه) و فيزيك (علوم طبيعي) تقسيم كردند. اما مبناي اين تقسيم‌بندي چه بود؟

 

مبناي تقسيم‌بندي ارسطو از علوم

ارسطو فلسفه را به دانشي تعريف كرد كه درباره مطلقِ وجود (يعني هر آنچه هست) بحث مي‌كند. فلسفه هر نوع وجودي را مي‌تواند با روش خاص خودش كه روش عقلي است بررسي كند، اما كدام موجودات؟ محدوده وجود و موجودات چگونه تعريف مي‌شود؟ ارسطو در اينجا به ميراث استادش افلاطون توجه داشت و طبق نظر افلاطون، هستي به دو ساحت مادي و غيرمادي تقسيم مي‌شد. عالم مادي سايه عالم غيرمادي يا عالم مثال بود. در عالم مثال امور غيرمادي همچون خدا و صورت‌هاي عقلي جهان وجود داشتند. ارسطو تقسيم هستي به دو ساحت را پذيرفت، اما تقسيم‌بندي او با افلاطون فرق داشت. ارسطو معتقد بود نبايد از طبيعت خارج شويم و طبيعت يا به صورت ماده است يا اثير (يا ماده لطيف). عالم مادي يا همين كره خاكي زمين شامل ماده جسماني است ولي عالم ستارگان يا عالم بالاي كره ماه از مواد لطيف‌تر ساخته شده است. اما فرق مهم اين دو عالم در نزد ارسطو چه بود؟ در عالم ماده (محسوس) زايش و مرگ با هم وجود دارند، اما در عالم بالاي كره ماه (محسوس و غيرمحسوس) مرگ وجود ندارد و همگي فناناپذير هستند.

 

خدا از جنس انديشه

بسيار خوب! جاي خدا كجاست؟ خدا موجود غيرمحسوس فناناپذير است، يعني در عالم بالاي كره ماه است و با تجربه قابل شناخت نيست، زيرا خدا از جنس انديشه است و انديشه با عقل دريافت مي‌شود. ارسطو مي‌گويد خدا غايت همه حركات عالم ستارگان است. عالم ستارگان چون فناناپذير است، از شوق غايت خود كه خداست به حركت چرخشي ميل مي‌كند. اما در عالم ماده همه حركات بايد به غايت مكاني خود برسند. مثلا آتش به سمت بالا حركت مي‌كند و آب به سمت مركز زمين جاري مي‌شود.

 

خدا؛ يكي از مهم‌ترين موضوعات فلسفه

بنابراين ارسطو شناخت خدا را از شناخت اشياي ديگر جدا مي‌كند. به زبان ساده‌تر، فلسفه مي‌تواند هم درباره موجودات فناپذير و محسوس مثل اشياي مادي و انسان‌ها و حيوانات صحبت كند و هم درباره موجودات فناناپذير و غيرمحسوس يعني خدا. پس خدا مي‌تواند موضوع فلسفه باشد. بعدها فيلسوفان مسلمان همچون ابن‌سينا حرف ارسطو را با دقت بيشتري توضيح دادند. اما در هر حال، اين فيلسوفان معتقد بودند كه خدا يكي از موضوعات مهم فلسفه است، زيرا فلسفه با انواع موجودات سروكار دارد و خداوند كامل‌ترين موجود است. ولي توجه كنيم كه بحث‌هاي آنها درباره خدا عقلي بود.

 

فلسفه؛ مادر همه علوم

ارسطو فلسفه را مادر همه علوم ناميده بود، زيرا درباره تمام موجودات مي‌توانست نظر دهد؛ البته به زبان خودش. ابن‌سينا اين موضوع را خيلي واضح‌تر و روشن‌تر بيان كرد. او گفت مثلا در علم رياضي از موجوداتي بحث مي‌شود كه داراي مقدار و بعد هستند. در علوم طبيعي از موجوداتي بحث مي‌شود كه داراي حركت و تغيير هستند. در الهيات از موجودات ثابت و ازلي مثل خدا بحث مي‌شود و در نهايت، در فلسفه درباره همه موجودات از آن جهت كه وجود دارند، بحث مي‌شود. هر چيزي كه وجود دارد داراي ويژگي‌هاي خاصي از قبيل ماهيت، شخصيت، علت، وحدت يا كثرت است. براي مثال خدا داراي وحدت است و ماهيت ندارد.

 

آيا علم فيزيك صلاحيت اظهارنظر درباره «خدا» را دارد؟

هر علمي موضوع و مسائل خاص خودش را دارد. مثلا علم فيزيك موضوعش حركت و نيرو است. علم شيمي درباره مواد صحبت مي‌كند. مسائل علم فيزيك پيرامون موضوع حركت و نيرو هستند و مسائل علم شيمي هم به امور مربوط به مواد ربط دارند. حال اگر خدا را امري غيرمادي بدانيم كه داراي مقدار و بعد و ماده نيست، آيا مي‌توان گفت كه مثلا علم فيزيك صلاحيت دارد درباره خدا صحبت كند؟

 

اهميت تعريف مفهوم «خدا»

بايد دقت كنيم كه در اينجا تعريف خدا نقش مهمي دارد. اينكه خدا را چگونه تعريف كنيم. طبق آنچه در اديان مختلف الهي آمده است، خداوند خير مطلق، كمال مطلق و قادر متعال است. او همواره زنده و داراي اراده بيكران است و تمام هستي را او خلق كرده است. قرآن درباره خداوند تصديق مي‌كند كه چشم‌ها قادر به ديدن او نيستند ولي آثار و نشانه‌هاي او بسيار هستند و همان آثار مي‌توانند خدا را اثبات كنند. البته دقت كنيم كه بحث ما ايمان به خدا نيست و بسياري انسان‌ها هستند كه به خدا ايمان دارند، بلكه بحث اثبات خداوند هست. اينكه خداوند قادر متعال چگونه و از چه طريق غير از دين اثبات مي‌شود.

 

مثالِ ساعت‌ساز

ديديم كه فلسفه ادعا كرد كه مي‌تواند خداوند را به عنوان كامل‌ترين و والاترين موجود اثبات عقلي كند. فيلسوفان برهان‌هاي زيادي براي اثبات خدا ارايه داده‌اند كه يكي از ساده‌ترين آنها برهان ساعت‌ساز است كه مي‌گويد تمام امور جهان همچون دستگاهي است كه به‌طور منظم كوك شده و كار مي‌كند. مثل ساعتي كه كوك شده در وقت معيني زنگ بزند. بنابراين يكي از مهم‌ترين تعريف‌هاي غيرديني درباره خداوند كه البته دين هم آن را تاييد مي‌كند، اين است كه خداوند هم صانع و هم ناظم عالم هستي است. خدا نظم جهان را به او بخشيده و آن را حفظ مي‌كند.

 

برهان نظم، ساده‌ترين برهان اثبات وجود خدا

طبيعت يكي از نزديك‌ترين چيزهايي است كه انسان با آن سروكار دارد و اگر خدا را ناظم جهان طبيعي بدانيم، پس اين طبيعت مادي بهتر از هر چيز ديگري اعم از استدلال عقلي مي‌تواند خدا را ثابت كند. براي همين گفته شده كه برهان نظم ساده‌ترين برهان براي اثبات خداوند است. اما آيا غير استدلال عقلي و برهان‌آوري براي اثبات خدا از طريق طبيعت راهي هست؟ آيا علومي كه مدعي شناخت طبيعت هستند، مي‌توانند ادعاي شناخت ناظم آن را نيز بكنند؟ آيا اصلا چنين ادعايي صحيح است؟ اگر به مطالب پيشين بازگرديم، متوجه مي‌شويم كه مثلا علم فيزيك كه يكي از مهم‌ترين علوم طبيعي و تجربي است با امور داراي حركت سروكار دارد در حالي كه خدا ثابت و ساكن است و حركت نمي‌كند، زيرا حركت ناشي از نقص و تغيير است. بنابراين موضوع فيزيك هرگز ظرفيت پرداختن به اموري غير آن را اجازه نمي‌دهد. يعني اگر خدا را موجود لايتحرك در نظر بگيريم، فيزيك نمي‌تواند درباره خدا بحث كند.

 

خدا و كشف ژنوم‌

پس از يك جهت، موضوع و موضع تخصصي هر علم، حيطه كاوش و جست‌وجو و تحقيق و تفحص در آن علم را روشن مي‌سازد. اما آيا اين بدان معني است كه علوم تجربي نمي‌توانند وارد بحث خدا شوند؟ يا به علم زيست‌شناسي توجه كنيم. در زيست‌شناسي ساختارهاي سلولي حيات بررسي مي‌شوند. دانشمندان بعد از سال‌ها تلاش موفق شدند ساختار ژنتيكي هسته سلول را كشف و ژنوم را معرفي كنند كه حاوي رشته‌هاي مهمي مثل DNA است كه اطلاعات ژنتيكي موجود زنده را در خود نگه مي‌دارد. اين اكتشافات مهم نشان داد كه مثلا DNA نقش بسيار مهمي در حيات ايفا مي‌كند و به همين دليل برخي دانشمندان تصور كردند كه عمده كارهايي كه به خدا نسبت داده مي‌شد اعم از خلق و حفظ جهان، در اصل كار DNA بوده است. يعني اگر خدا همان موجودي است كه جهان را ايجاد كرده و مديريت مي‌كند تا زنده بماند، پس رشته‌هاي نوكلئيدي بيش از هر چيز ديگري شايسته عنوان خدا هستند. بنابراين اگر در علوم مهمي مثل فيزيك يا شيمي يا زيست و حتي عصب‌شناسي دقت كنيم، وقتي دانشمندان آنها در هر برهه‌اي توانستند جهاني از ناشناخته‌هاي اين علوم را معرفي كنند و نشان دهند و از پيچيدگي و نظام‌مندي و دقت و ظرافت جهان ذرات و نانو سيستم‌ها يا امواج الكترومغناطيسي يا دنياي شگفت‌انگيز ژنوم‌ها يا حتي توانايي‌هاي خارق‌العاده مغز و رشته‌هاي عصبي پرده بردارند، به اين صرافت افتاده‌اند كه تعبير خدا همان نيروهاي خارق‌العاده‌اي است كه در علوم تجربي كشف شده و مثلا خدا مي‌تواند ژن باشد يا يك انرژي بسيار شديد يا دريافت‌كننده‌اي با طول امواج قوي كه سهم بسيار موثري در ايجاد و حفظ جهان هستي دارد. اما در اين صورت خدا كدام است؟ ژن است يا انرژي يا يك ذره ناشناخته مملو از نيرو و قواي حياتي كه قادر است تحولات شگرفي را در حيات رقم بزند! اين بحث‌ها در بين دانشمندان مي‌تواند ادامه يابد، اما نكته مهم اين است كه جهان علم هنوز اكتشافاتش را به پايان نرسانده و هر روز چهره جديدي از خود بروز مي‌دهد و تاثير ژنوم‌ها با تاثير امواج‌هاي الكترومغناطيسي برابري مي‌كند و نمي‌توان يكي را به ديگري ارجاع داد و هر يك سازوكار خودش را اجرا مي‌نمايد. لذا آن عالم زيرين كه شاعر گفته: «عالمي در زير دارد آنچه در بالاستي»، آنقدر عمق دارد كه هنوز علم فقط به اندكي از آن رسيده و اين كهكشان پهناور عرصه‌اي بسيار فراتر و والاتر از آن چيزي است كه مثلا ژنوم‌ها توانسته‌اند فقط قدر ناچيزي از آن را كشف كنند.

 

نسبت خدا با تحقيقات دانشمندان

بنابراين كار دانشمند كه قطعا در فضايي كاملا فيزيك‌باورانه و علم‌باورانه و سكولار به فعاليت و كاوش علمي مي‌پردازد، غيرمستقيم نوعي كاوش در امر بي‌نهايت است كه اين اكتشافات علمي مي‌توانند رهنموني براي شناخت آن ناظم و صانع باشند. قطعا هيچ دانشمندي وظيفه ندارد خدا را اثبات كند و اصلا كار دانشمند اين نيست، چنانكه توضيح داديم موضوع علم تجربي خدا نيست، ولي راهي كه يك دانشمند مي‌رود هيچ بعيد نيست كه به شناخت خدا منجر شود. يعني شگفتي‌هايي كه يك دانشمند با آنها مواجه مي‌شود سبب شود وي به خدا رهنمون شود.

 

خداي كتاب مقدس؛ همان خداي ژنوم

دكتر فرانسيس كالينز، زيست‌شناس امريكايي يكي از اين دانشمندان است كه در زمينه علوم ژنيك تحولات شگرفي را رقم زده و اعجاب‌انگيزي حوزه ژنوم‌شناسي او را به سمت خداوند و ايمان به او سوق داد و او مسيحي شد و حتي بنيادي به نام بنياد بايولوگوس (Biologos) تاسيس كرد كه نمادي از كلمه خدا (حضرت مسيح) و جهان خدا (جهان طبيعت) است و به ‌خصوص جناسي كه معادل انگليسي اين دو واژه يعني Word (كلمه) و World (جهان) دارد نيز دال بر اين است كه كتاب جهان و كتاب خدا يك چيز را مي‌گويند، زيرا كالينز معتقد است كه خداي كتاب مقدس همان خداي ژنوم است، يعني ژنوم را او خلق كرده است.

بنابراين از نظر منطق علوم و موضوع‌محوري آنها، علوم تجربي قطعا صلاحيت ورود به بحث امور غيرمادي از جمله خدا را ندارند. چنانكه در اول قرن بيستم فيلسوفان علم‌گرا يا پوزيتيويست‌ها نيز صريحا اعلام كردند كه هيچ امر غيرتجربي اعتبار ندارد و آنها نگفتند علم صلاحيت ندارد، بلكه گفتند آن موضوعات غيرمادي مثل خدا صلاحيت ندارند كه متعلق علم - كه منظورشان همان علم تجربي بود - واقع شوند. آنها فقط علم تجربي را قبول داشتند و هر چه كه علم تجربه نتواند ثابت كند بي‌اعتبار مي‌پنداشتند. اما برخي دانشمندان را از جمله خود آلبرت اينشتين كه تحت تاثير فلسفه اسپينوزا بود بسيار ترغيب كردند كه علم مي‌تواند نشانه‌اي براي يك هستي داراي نظم و يك ناظم باشد. پس از جهت ديگر، علم تجربي خودش مي‌تواند كليدي براي شناخت بهتر خدا باشد و دانشمند تجربي نيز مي‌تواند از يافته‌هاي علمي خود پلي براي شناخت خدا بزند و اين مورد حتي در سكولارترين محافل علمي نيز چيز بعيدي نيست و دانشمنداني بودند و هستند كه چنين مقاصدي را نيز دنبال مي‌كنند. در مقابل، دانشمنداني هم هستند كه مطلقا عرصه علم را با امور نامتناهي و غيرمادي نامرتبط دانسته و وجود خدا يا حيات پس از مرگ را رد مي‌كنند و تكيه‌شان هم بر يافته‌هاي علمي است. اما چنانكه ديديم يافته‌هاي علمي بيش از آنكه بخواهند وجود يك ناظم در جهان را رد كنند، بيشتر قابليت اين را دارند كه بر اثبات او صحه گذارند.

 

رابطه علم و خدا غيرمستقيم است

البته اين را هم بايد لحاظ كنيم كه هدف از علم اصيل دوري جستن از خرافات و اضافات است و علم مي‌خواهد در حيطه خودش علت اصلي امور را بشناسد و سازوكار پديدارها را كشف كند تا از تبيين‌هاي غيردقيق جلوگيري كند، ولي اين مانع از آن نيست كه علم با تبيين‌هاي دقيق خود بتواند حقيقت را بهتر نشان بدهد اگرچه علم تجربي هرگز دغدغه شناخت حقيقت ندارد. درنهايت مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه علم هم مانند فلسفه مي‌تواند راهي براي اثبات خدا باشد، اما نه به صورت مستقيم، بلكه به صورت غيرمستقيم و از طريق يافته‌هايش بر موجودي دلالت كند كه قادر متعال است و اين همه شگفتي و زيبايي را خلق كرده است و اين را مجددا تاكيد كنيم كه كار علم تجربي چيز ديگري است و اثبات خدا نيست، اما مي‌تواند مسير شناخت خدا را هم هموار كند.


    يافته‌هاي علمي بيش از آنكه بخواهند وجود يك ناظم در جهان را رد كنند، بيشتر قابليت اين را دارند كه بر اثبات او صحه گذارند.
   موضوع فيزيك هرگز ظرفيت پرداختن به اموري غير آن را اجازه نمي‌دهد. يعني اگر خدا را موجود لايتحرك درنظر بگيريم، فيزيك نمي‌تواند درباره خدا بحث كند.
   آن عالم زيرين كه شاعر گفته: «عالمي در زير دارد آنچه در بالاستي»، آنقدر عمق دارد كه هنوز علم فقط به اندكي از آن رسيده و اين كهكشان پهناور عرصه‌اي بسيار فراتر و والاتر از آن چيزي است كه مثلا ژنوم‌ها توانسته‌اند فقط قدر ناچيزي از آن را كشف كنند. 
   قطعا هيچ دانشمندي وظيفه ندارد خدا را اثبات كند و اصلا كار دانشمند اين نيست، چنانكه توضيح داديم موضوع علم تجربي خدا نيست، ولي راهي كه يك دانشمند مي‌رود هيچ بعيد نيست كه به شناخت خدا منجر شود. يعني شگفتي‌هايي كه يك دانشمند با آنها مواجه مي‌شود سبب شود وي به خدا رهنمون شود.
   دكتر فرانسيس كالينز، زيست‌شناس امريكايي يكي از اين دانشمندان است كه در زمينه علوم ژنيك تحولات شگرفي را رقم زده و اعجاب‌انگيزي حوزه ژنوم‌شناسي او را به سمت خداوند و ايمان به او سوق داد و او مسيحي شد و حتي بنيادي به نام بنياد بايولوگوس (Biologos) تاسيس كرد كه نمادي از كلمه خدا (حضرت مسيح) و جهان خدا (جهان طبيعت) است و به‌خصوص جناسي كه معادل انگليسي اين دو واژه يعني Word (كلمه) و World (جهان) دارد نيز دالّ بر اين است كه كتاب جهان و كتاب خدا يك چيز را مي‌گويند، زيرا كالينز معتقد است كه خداي كتاب مقدس همان خداي ژنوم است. يعني ژنوم را او خلق كرده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون