شبنم كهنچي
«بعدِ عمليات كربلاي 5، يك تريلي 18 چرخ، 420 شهيد آورد سپنتاي اهواز. سردخونهاش خراب شده بود. آب و خون از زير تريلي ميريخت زمين. سرباز كه درِ انبار تريلي رو باز كرد، دو نفر از بوي جسدا به استفراغ افتادن. چند نفر غيرگنابادي همراهمون بودن. يكي شمالي بود، يكي مشهدي. به سرباز گفتم برو شهر، نوشابه و بيسكوييت بگير كه اينا رو راضي كنيم شهيدا رو خالي كنن. تعدادمون كم بود، 70 نفر، نميتونستيم 420 شهيد رو خالي كنيم. 40 كيلومتر تا شهر راه بود. سرباز رفت يك ماشين نوشابه و بيسكوييت آورد، نفري دو تا بيسكوييت و نوشابه دادم كه راضي بشن كار كنن. همه شهيدا جوون بودن، ده تا ده تا ميذاشتيمشون پايين. شيميايي شده بودن. همه به هم چسبيده بودن. از گرما خيس شده بودن و پوسيده بودن. وقتي ميخواستيم پيادهشون كنيم، دستش رو ميگرفتي كنده ميشد، پاشو ميگرفتي كنده ميشد. عين گوشت كه پخته باشه.... ما هيچوقت خط نرفتيم. ما فقط براي جنازهها ميرفتيم. ما هيچوقت اسلحه دست نگرفتيم.»
اين پاراگراف ِ بلند و نفسگير، بخشي از گزارش بنفشه سامگيس است درباره مرداني كه در سالهاي دفاع مقدس مسوول انتقال پيكر شهدا بودند (معراجيها). گزارشي كه درست اول مهر ماه سال 97 در روزنامه اعتماد منتشر شد: پنج سال پيش. 170 كلمهاي كه يك لحظه از هشت سال جنگ است، هشت سال آوار، حجله، موشك، بمباران، هشت سال سياه پوشيدن و دوري، جوانمرگي، بيپدري، بيمادري، بيفرزندي، گمشدههاي تا ابد، دست و پاي جا مانده، چشمهاي تاريك، روان ِ متلاطم، تاول، بوي بادام تلخ، خس خس سينه، مرگ و مرگ و مرگ. از اين لحظه ميتوان داستانها نوشت، از اين لحظه و هشت سال جنگ و سالها جنگزدگي. ما كه آن سالها را زيستيم، ما كه همه سالهاي بعد جنگ شاهد بيرون كشيدن بقاياي پيكر سربازها از زير خاكهاي جزيره مجنون، شلمچه، تنگه چزابه و... بوديم و شاهد سنگهايي بوديم كه به جاي نام بر آنها «شهيد گمنام» نوشته شد، ما همه جنگزدهايم. در اين خاك، جنگ، رنج ِ مشترك ِ ماست. شايد به همين دليل است كه «ادبيات جنگ» در ايران طي اين سالها شاهد آثاري متنوع بوده. به مناسبت چهلوسومين سالروز آغاز جنگ، برخي آثار داستاني با مضمون جنگ را مرور كرديم.
جهان ِ پر غبار
كوروش اسدي 16 سال داشت كه به خاطر جنگ، همراه خانوادهاش از آبادان به تهران مهاجرت كرد. سالها بعد كه داستاننويس شد درباره تاثير جنگ بر روح و جانش در گفتوگويي گفت: «اين يك پرتاب آني به دنياي ديگري است كه هيچ شناختي از آن نداري و كسي هم آنجا منتظر تو نيست. به نظرم جنگ، ترك وطن و آن نابود شدن خيلي تاثيرگذار است... تو بايد فكر كني به يك يادداشتي كه در كشو گذاشتهاي و الان زير خاك است تا معني اين حرف را متوجه شوي. يعني بخشي از وجودت از دست رفته و زير خاك است.»
اين حال ِ اسدي را ميتوان در فضاهاي تيره و تاري كه از جنوب جنگزده در داستانهايش ساخته، ديد. مجموعه داستان كوتاه «پوكهباز» ازجمله برجستهترين داستانهاي كوتاه اسدي در حال و هواي جنگ و تاثيري كه بر زندگي مردم در دهه شصت گذاشت را در خود جاي داده است؛ رنج سربازي كه در آسايشگاه زندگي ميكند، استيصال خانوادهاي زير بمباران، انتظار مادران و همسران، عشقها و زندگيهاي نيمهتمام، بيخوابيهاي طولاني و مردي كه با پوله امرار معاش ميكند. اين كتاب سال 1378، برنده جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات شد.
كوروش اسدي، تابستان سال 96 از دنیا رفت.
نويسنده جنگ، نويسنده زندگي
فرهاد حسنزاده، نويسندهاي آباداني كه سالهاست با لهجه گرم جنوبياش براي نوجوانان و بزرگسالان مينويسد. هرچند او داستانهاي خواندني درباره جنگ نوشته اما خودش ميگويد: «من از زندگي مينويسم و جنگ هم بخشي از زندگي ما بوده است. از جمله آثار او در حوزه ادبيات جنگ ميتوان به رمان «مهمان مهتاب» اشاره كرد كه داستان زندگي دو برادر در زمان جنگ است. رمان «هستي» داستاني رئاليستي درباره زندگي دختري در آستانه جنگ است. رمان «حياط خلوت» فرهاد حسنزاده را ميتوان يكي از بهترين رمانهاي فارسي درباره بازماندگان و دوره پس از جنگ ايران و عراق دانست. اين رمان نامزد جايزه گلشيري، تقديرشده در جايزه مهرگان، نامزد جايزه زرينقلم و كتاب سال ايران شد. «حياط خلوت» درباره زندگي چند نوجوان آباداني است كه با آغاز جنگ هر كدام به گوشهاي مهاجرت ميكنند اما بعد از 12 سال با انتشار يك آگهي كه عكس «آشور» را به عنوان گمشده و دچار اختلال حواس معرفي ميكند، دوستان دور هم جمع ميشوند.
فرهاد حسنزاده اكنون 61 سال دارد و هنوز مينويسد.
به روايت يك عراقي
يكي از آثار مطرح ادبيات جنگ، داستاني است كه داوود غفارزادگان از زبان يك سرباز عراقي روايت كرده است؛ منظري متفاوت: «فال خون». يك سرباز عراقي همراه با ارشد خود براي ديدباني و شناسايي اجساد به ارتفاعات غرب ايران به نام «هور» اعزام ميشود. در تمام طول روايت، سرد است و برف ميبارد و مرگ زندهترين چيزي است كه ميتوان يافت. هيچكس از چنگال مرگ رها نميشود. تصاويري كه غفارزادگان در اين داستان ساخته از ذهن خواننده پاك نخواهد شد: «اولينبار بود كه دستش به جنازهاي خيس و لزج ميخورد. تا آن لحظه كه از گرما كلافه بود، ناگهان سرماي چندشآوري استخوانهايش را لرزاند و بويي شنيد كه تا آن وقت به دماغش نخورده بود؛ بويي كه فكر را سياه و دهان را پر از زردآب تلخ ميكرد. با حركت دادن اولين جنازه، چند موش درشت، شناكنان رفتند ميان نيها. و از آن به بعد، كابوس موشها شروع شد؛ موشهايي كه گوشت آدم را با ولع ميخوردند و هرروز پروارتر ميشدند...».
غفارزادگان متولد سال 1338 است.
وقتي دود جنگ ديده ميشود
قاضي ربيحاوي 24 سال داشت كه جنگ آغاز شد. اين نويسنده آثار درخشان و ماندگاري با موضوع جنگ دارد. در اولين روزهاي آغاز جنگ داستاني نوشت به نام «وقتي كه دود جنگ بر آسمان دهكده ديده شد»؛ روايت جستوجوي يك پسربچه 13 ساله در ميان آشوب جنگ، پسربچهاي كه به دنبال برادرش ميگردد. اين كتاب مورد توجه «شوراي كتاب كودك» قرار گرفت و به عنوان كتاب برگزيده سال 60 انتخاب شد. پس از آن ربيحاوي داستان كوتاه «توي دشت بين راه» را نوشت كه روايت گريختن مردم فقير مرزنشين از آتش جنگ بود. يكسال بعد مجموعه داستان «خاطرات يك سرباز» از اين نويسنده منتشر شد. مجموعه پنج داستان پيوسته كه در جبهههاي جنگ جنوب ميگذرد و از زبان يك سرباز كمسواد و كاملا بيطرف بيان ميشود. مجموعهاي كه حواشي سوءتفاهمآميز و دردسرهايي براي نويسندهاش به همراه داشت.
يكي از درخشانترين داستانهاي كوتاه او، داستان «حُفره» است كه اولينبار در مجموعه «هشت داستان» منتشر شد. شايد بتوان گفت ما در اين داستان با موقعيتِ قاسم روبرو هستيم؛ در جامعهاي جنگزده، در عشق، در رفاقت، در كودكي،... و در مرگ. قاسمي كه ميگويد: «و من به تو فكر ميكردم زري وقتي كه او به رويم خاك پاشيد. اولين مشت خاك كه بر سينهام ريخته شد فواره خون فروكش كرد. خاك قاطي خون شد و روي خون را پوشاند و من لباسم به رنگ خاك بود.»
بيشك قاضي ربيحاوي از نويسندگان توانايي است كه از منظري متفاوت، تاثير جنگ بر زندگي را روايت كرده است.
هنوز الفي نمرده
اصغر عبداللهي سال 1334 در آبادان به دنيا آمد و سال 1399 از دنيا رفت. اولين داستان بلندي كه نوشت، «آفتاب در سياهي جنگ گم شد» بود كه سال 60 منتشر شد؛ يكسال بعد از آغاز جنگ. داستاني كه براي نوجوانان نوشته شد؛ روايتي از آوارگان و قربانيان جنگ بود. اين تنها اثر عبداللهي نبود كه مضمون جنگ و اثرات آن را داشت. از او داستانهاي درخشاني مانند «نگهبان مردگان»، «گربه گمشده» و «يك خانم متشخص» نيز منتشر شده و «اتاق پر غبار» او يكي از مشهورترين داستانهاي كوتاهش است؛ داستاني درباره احتضار پيرمرد يهودي ِ كتابفروشي الفي در آبادان ِ روزهاي جنگ. الفي هفتادساله در اتاق كوچك نيمهتاريكي كه شمعي بدون سوختن و لرزيدن شعله آن را روشن ميكند در بستر مرگ است و ميگويد: «جهان را فراموش نميكنم، مگر آنكه خاخام چشمهايم را ببندد.»
با اينكه عبداللهي مبتلا به سرطان بود و چند سالي رنج بيماري را به دوش ميكشيد اما تا آخرين لحظات دست از نوشتن برنداشت. آخرين مجموعه داستانش «هاملت در نم نم باران» همان سالي منتشر شد كه او درگذشت.
راوي زخم
احمد غلامي روزنامهنگار و نويسنده است و دوران كودكي را در سفر به روستاها و شهرها و دوران جوانياش را در جنگ گذرانده است. شايد به همين دليل است كه خيلي از آثارش درباره جنگ است. از جمله اين آثار ميتوان به مجموعه داستان «همه زندگي» اشاره كرد. داستان «تو ميگي من اونو كشتم؟» يكي از داستانهاي بيشتر خواندهشده غلامي است. داستان مردي كه به خاطر ترس از كشتن دشمن از عمليات فرار كرده اما حادثهاي او را مجبور به بازگشت ميكند و او مامور دفن جنازههاي دشمن ميشود. كتاب «كفشهاي شيطان را نپوش» غلامي نيز دو داستان بلند و يك داستان كوتاه درباره فضاي ملتهب بعد از جنگ است. غلامي را ميتوان يكي از نويسندههاي پركار ادبيات جنگ دانست.
اينجا مجنون است، به گوشم
حسن بنيعامري «گنجشكها بهشت را ميفهمند» را نوشت؛ اثري متفاوت در حوزه ادبيات جنگ. در اين داستان نشانههايي از خود نويسنده، آدمهاي معمولي و فرماندهان جنگ از جمله مصطفي چمران ديده ميشود. بنيعامري در اين رمان يك ماجرا را از دو منظر روايت كرده است: حريف تشنگي غواص و راه رفتن روي آب. از ويژگيهاي اين رمان ميتوان به زبان داستان اشاره كرد كه با اصطلاحات عاميانه و محلي، اسامي ابزارآلات جنگي و كنايه و ضربالمثل آميخته است. بنيعامري در اين داستان اصل وجود جنگ را زير سوال ميبرد و صلحخواهي را امري پسنديده معرفي ميكند: «خبرنگاري كه رفت خبرنگار جنگي شد تا تمام جنگهاي دنيا را زير سوال ببرد، به مردم بگويد: تُف به هر چي جنگ و خونريزي است...»
اين نويسنده كه چند سالي است منزوي شده اولين اثر داستانياش را سال 74 با موضوع زندگي و شهادت سيدحميد ميرافضلي كه همرزم شهيد همت بود نوشت: اينجا مجنون است، به گوشم.
قطار هولناك جنگ
از اين قطار خون ميچكد؛ حسين مرتضاييان آبكنار خودش به چشم ديده بود كه خون از پلهها بالا آمد و نام رماني را كه سال 85 منتشر شد، گذاشت «عقرب روي پلههاي راهآهن انديمشك يا از اين قطار خون ميچكه قربان!» اين رمان 19 فصلي روايت متفاوتي از جنگ ايران و عراق است كه برنده جايزه گلشيري، جايزه مهرگانِ ادب و جايزه ادبي و متفاوتترين رمان سال شد و پس از سه بار تجديد چاپ اجازه تجديد چاپ نيافت. «عقرب روي پلههاي راهآهن انديمشك...» درباره ناكامي ايران در نبرد دوم فاو در سال ۱۳۶۷ و بمباران شيميايي مواضع و سنگرهاي نظاميان ايران توسط نيروهاي نظامي عراق از ديد سرباز وظيفهاي به نام «مرتضي هدايتي» است. اين نبرد در نهايت به يكي از خونبارترين نبردهاي جنگ هشتساله بدل شد و مقدمات پذيرش قطعنامه ۵۹۸ را ايجاد كرد. حسين مرتضاييان آبكنار خود در جنگ به عنوان سرباز وظيفه حضور داشته و از نزديك شاهد اين رويدادها بوده است. او در مقدمه كتاب مينويسد: «تمام صحنههاي اين رمان واقعي است.»
در جايي از اين داستان ميخوانيد: «يكي از دژبانها چنگك بزرگي دستش بود و هر جا كه كپهاي خاك ميديد، يا بوتهاي كه پرپشت بود، چنگك را فرو ميكرد و درميآورد. فرو ميكرد و درميآورد. فرو ميكرد و گاهي سربازي نعره ميزد: «آي!» و دژبان چنگك را با زور بالا ميبرد و سرباز را كه توي هوا دست و پا ميزد، ميانداخت توي كاميون. از داخل كاميون صداي ناله ميآمد و صداي قرچقرچ استخوانهاي شكسته.»
زُل زدن به تاريكي بعد از جنگ
محمدرضا كاتب، ذهن جنگزدهاي دارد. در دو رمان پستي و وقت تقصير، صحنهاي از جنگ نداريم اما روابط انسانها و عواطفشان درگير اثرات جنگ است. محمدرضا كاتب راوي زخمي است كه پس از جنگ بر روان جامعه نشسته است؛ بازماندگان جنگ، جانبازان، قربانيان، آوارگان. رمان «هيس» يكي از موفقترين و درخشانترين آثار كاتب است، با زباني كه به طنز آغشته است. دوشنبههاي آبي ماه، يكي ديگر از آثار كاتب در حوزه ادبيات جنگ است كه چالش بين فرماندهان جوان و كهنهكار را نشان ميدهد.
يكي از رمانهاي مهم و مطرح كاتب، «آفتابپرست نازنين» است كه جايزه ادبي روزيروزگاري را نيز گرفته. «آفتابپرست نازنين» داستان زندگي دختري به نام شوكا است كه زير بار سختيها و دردهاي فراواني قرار گرفته و نميتواند خود را از بسياري از مشكلات زندگي برهاند. دختر علت تمام بدبختيها را مادرش ميداند و او را آفتابپرست مينامد كه زندگي در كنار سرهنگي عراقي را به زندگي رنجبار با پدر شوكا ترجيح داده است. به همين دليل شوكا تنفري از او دارد و هرگز نميخواهد او را ببخشد؛ مادري كه در حال مرگ است و آرزو دارد به دخترش نزديك شود، ولي دختر مادرش را مقصر مرگ پدرش و در نتيجه تنهايياش ميداند.
جنگ، بستر اين داستان است و مضمون آن را شايد بتوان كينه و انتقام دانست. در حقيقت كاتب تلاش كرده ماهيت و تاثيرات نامطلوب جنگ بر ابعاد مختلف زندگي انسان - اجتماعي، اخلاقي و حتي عاطفي- را نشان دهد. در حقيقت او به جاي پرداختن مستقيم به موضوع جنگ به تبعات و حاشيههاي آن پرداخته است و چه آغازي براي داستاني اينچنين بهتر از آغاز در تاريكي است: «چشم كه باز كردم همهچيز تاريك و تو هم بود و حتما جايي افتاده بودم روي زمين، چون چيزهايي تاريك از بين تاريكيهاي بالاي سرم ميگذشتند. شايد هر كدام از آنها كسي، چيزي يا اتفاقي بودند: بيخود نبود شبها آن طوري از خواب ميپريدم و بيآنكه بخواهم آنهمه زل ميزدم به روبرويم كه تاريكي بود.»
به روايت تاريخ
زمستان 62 يكي از معروفترين آثار اسماعيل فصيح با مضمون جنگ است. اين رمان كه برخي آن را بهترين اثر فصيح ميدانند، نگاه منتقدي به جنگ دارد. اين رمان در دهه 60 اجازه انتشار نيافت و 25 سال بعد در دوران دولت دوم محمد خاتمي منتشر شد. اين رمان روايتگر زندگي كارمند بازنشستهاي است كه براي پيدا كردن فرزند مفقودالاثر پيشخدمت سابقش به يكي از شهرهاي جنوبي ميرود، روايتي كه از ديماه سال 62 در كنار رودخانه كارون آغاز ميشود. فصيح در اين رمان، فضاي ملتهب و فشاري رواني حاصل از جنگ بر جامعه را نشان ميدهد. داستانهاي مجموعه «نمادهاي دشت مشوش» نيز از ديگر داستانهاي فصيح است كه به جنگ بازميگردد. هرچند در اين داستانها صحنهاي از جنگ و هيچ رزمندهاي نداريم اما جنگ، شبحي سرگردان در اين روايتهاست. نه داستان اين مجموعه در دوران جنگ روايت ميشود و راوي پريشاني جامعه متاثر از جنگ است. «ثريا در اغما» نيز از ديگر آثار فصيح است كه در آن به تاثير جنگ بر قشر روشنفكر جامعه ميپردازد.
از تهران تا زمين سوخته
«زمين سوخته» يكي از مهمترين و بهترين آثار داستاني حوزه ادبيات جنگ است. اين رمان احمد محمود سال 61 منتشر شد. اين رمان با جنگ آغاز ميشود و احمد محمود در يكي از گفتوگوهايش گفته: «وقتي خبر كشته شدن برادرم را در جنگ شنيدم از تهران راه افتادم، رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هويزه. تمام اين مناطق را رفتم. تقريبا نزديك جبهه بودم. وقتي برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود. ديدم چه مصيبتي را تحمل ميكنم. اما مردم چه آرامند. چون تا تهران موشك نخورد، جنگ را حس نكردند. دلم ميخواست لااقل مردم مناطق ديگر هم بفهمند كه چه اتفاقي افتاده است. همين فكر وادارم كرد كه «زمين سوخته» را بنويسم.»
«زمين سوخته» روايت سه ماه اول جنگ است.
نگاهي به ديگر آثار
از جمله ديگر آثاري كه در حوزه جنگ نوشته شدهاند ميتوان به باغ تلو نوشته مجيد قيصري (درباره بازگشت دختري كه در جنگ به اسارت گرفته شده بود و حالا همه ميپرسند آيا به او تجاوز شده است؟)، ناگهان سيلاب نوشته مهدي سحابي (درباره موشك باران شهرها)، شب ملخ نوشته جواد مجابي (درباره موشك خوردن گورستان)، محاق نوشته منصور كوشان (درباره تاثير جنگ بر روشنفكران)، دل دلداگي نوشته شهريار مندنيپور (درباره زلزله و جنگ)، مونس مادر اسفنديار نوشته اميرحسن چهلتن (درباره رنج مادران در جنگ)، شبير تابستان ندارد نوشته قباد آذرآيين (روايت زندگي شبير با پسزمينه آثار جنگ)، ايران شهر نوشته محمدحسن شهسواري (رماني چندجلدي درباره خرمشهر از روزهاي نخست جنگ تا سقوط)، سفر به گراي ۲۷۰ درجه نوشته احمد دهقان (درباره سفر يك نوجوان به نام ناصر به عمق جبهههاي جنگ)، هرس نوشته نسيم مرعشي (درباره پيامدهاي ويرانكننده جنگ بر خانواده)، ... و زنبورك نوشته اسماعيل عرب خويي اشاره كرد، داستاني درباره كودكي كه لابهلاي هياهو، لابهلاي انفجارها، زنبورك ميزند... زنبورك اوج ميگيرد و زني بر اثر تركش گلولهها مقابل چشمانش تكه تكه ميزند.