داريوش مهرجويي (1402-1318)
سينماگر اهل فلسفه
محسن آزموده|«و بدين سان فاجعه مجددا تكرار ميشود و اينبار نيز چون گذشته، مسيح يك بار ديگر شاهد تهي بودن و بيمعنا بودن همان چيزي است كه به خاطر آن به اين جهان آمد، زندگي كرد، درد كشيد، شوريد و عاقبت با زجري جانكاه به هلاكت رسيد» (داريوش مهرجويي، روشنفكران رذل و مفتش بزرگ، تهران: نشر هرمس، چاپ دوم: 1389، صفحه 4). داريوش مهرجويي سينماگري فرهيخته و باسواد بود، يادش گرامي. در جواني، در رشته فلسفه، فلسفه در ادبيات دانشگاه UCLA امريكا تحصيل كرد و در سال 1347 پاياننامهاي نوشت كه بعدها به صورت كتابي با عنوان «روشنفكران رذل و مفتش بزرگ» منتشر شد. خودش اين كتاب را حاصل دوراني خواند كه دنياي افسونزده و پرتب و تاب فئودور داستايوفسكي با آن داستانهاي هيجانانگيز و شخصيتهاي رنگارنگ پرشور، عاصي، فرهيخته، عاشق، شوريده، مذهبي و با آن انديشههاي عميق و والاي بشردوستانه و خيرخواهانه، سخت گريبان او را گرفته بود و شيفته و گمگشته خود ساخته بود. مهرجويي جوان در اين كتاب، به تحليل افسانه مفتش بزرگ در رمان بزرگ برادران كارامازوف ميپردازد، داستاني كه به نوشته او «دربردارنده چكيده و جوهر انديشه و جهانبيني داستايوفسكي است و به نوعي حامل و حاوي همه شخصيتهاي نخبه و فرهيخته ساير رمانهاي اوست». شخصيتهايي كه مهرجويي آنها را روشنفكران رذل ميخواند، «چون همگي به نوعي دست به جنايت زدهاند؛ همه به نوعي گرفتار تناقضي ماهوي در انديشه و عمل خود هستند، همه بشردوستند و به خاطر عشق و محبت به او، براي كسب سعادت و نيكبختي اوست كه دست به نابودي و كشتار ابناي بشر ميزنند». كتاب با نثري روان و شيوا و جذاب نوشته شده و به خوبي نشانگر آشنايي عميق و گسترده مهرجويي جوان با فلسفههاي وجودي (اگزيستانسياليسم)، انديشههاي ماركسيستي و ادبيات روسي و اروپايي است. نگاهي به منابع كتاب و ارجاعات او به متفكراني چون ماركس، انگلس، نيچه، هايدگر، هانا آرنت، لوكاچ، پوپر و ماكسيم رودنسون شاهدي بر اين مدعاست. عنوان فرعي كتاب «داستايوفسكي و توتاليتاريسم» است. مهرجويي در فصل نخست، به معرفي روشنفكران رذلي چون ايوان كارامازوف ميپردازد و به اين مناسبت فصل «مفتش بزرگ» از كتاب برادران كارامازوف را كه نقش ديگري از مصيبت تصليب مسيح است، تحليل ميكند. او در فصل دوم با عنوان طغيان متافيزيكي، زمينهها و بنيادهاي فلسفي نگاه اين روشنفكران را شرح ميدهد و در نهايت مدعي ميشود كه الگوي واقعي اين روشنفكران در چهرههاي معروفي چون باكونين، لنين، استالين يا هيتلر و موسوليني و مائو محقق ميشود. مهرجويي برآمدن توتاليتاريسم را نتيجه همين ايدهها و انديشهها ميداند و در فصلهاي سوم و چهارم كتاب، به توتاليتاريسم و ترور و وحشت ناشي از آن ميپردازد. «روشنفكران رذل» اما تنها نوشته فلسفي داريوش مهرجويي نيست. او سالها بعد در سال 1368 كتاب «بعد زيباشناختي» را منتشر كرد، اثري كوچك شامل مقدمه و در واقع مقالهاي مفصل نوشته خود مهرجويي و كتابي كوچك از هربرت ماركوزه، فيلسوف آلماني- امريكايي معاصر. به نوشته مهرجويي «بعد زيباشناختي» آخرين اثر هربرت ماركوزه است كه در سال 1977 نوشته و چاپ شده است. اين كتاب را ميتوان يكي از نخستين آثاري خواند كه به موضوع زيباشناسي از منظر مكتب فرانكفورت ميپردازد، يعني حداقل يك دهه زودتر از آنكه نام متفكراني چون آدرنو و هوركهايمر و ماركوزه بر سر زبانها بيفتد. مهرجويي در اين كتاب مقدمه-مقاله آغاز كتاب، اشراف و احاطه خود به مباحث زيباشناسي جديد را نشان ميدهد. به نوشته او «سرمنشأ نظريه زيباشناسي جديد را بايد نظير هر جريان ديگر در هگل ديد. پس از او از يك طرف در نحله فكري فلاسفه اگزيستانس (كي يركه گور، هايدگر، ساتر و ياسپرس و ...) و از سوي ديگر درمشرب فكري ماركسيستها، در انديشههاي لوكاچ و اعضاي مكتب فرانفكورت». او در اين مقدمه براي بحث از زيباشناسي انتقادي و ديدگاههاي ماركوزه، آگاهانه به تفصيل به آراي زيباشناختي لوكاچ ميپردازد، زيرا چنان كه نوشته «مضامين اصلي انديشه ماركوزه... گونهاي «پاسخ به لوكاچ» و نقدي است بر آراي اصلي زيباشناسي او». جهان هولوگرافيك (نظريهاي براي توضيح تواناييهاي فراطبيعي ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم) نوشته مايكل تالبوت، سومين كتاب فلسفي است كه در سال 1385 با ترجمه و تاليف داريوش مهرجويي منتشر شد. مهرجويي در مقدمه آشنايياش با كتاب را مرهون دوست عزيزش داريوش شايگان ميخواند. كتاب چنان كه از عنوانش بر ميآيد، نظريهاي متافيزيكي- عرفاني درباره جهان ارايه ميكند. او پيش از آن و در دهه 1370 هم كتابي درباره كارل گوستاو يونگ، فيلسوف و روانشناس برجسته سوييسي با عنوان يونگ، خدايان و انسان مدرن (نوشته آنتونيو مورنو) منتشر كرده بود. نگاه فلسفي داريوش مهرجويي را غير از اين كتابها، ميتوان در آثار سينمايي كه ساخت، پيگيري كرد. نگرش اگزيستانسياليستي او به ويژه در فيلمهاي هامون، پستچي و پري به وضوح آشكار است. او فيلمسازي متفكر و فرهيخته بود، موسيقي كلاسيك و ادبيات را به خوبي ميشناخت و اقتباسهاي موفقي از آثار ادبي نويسندگاني چون ايبسن، ساعدي، گلي ترقي، هوشنگ مرادي كرماني و... در كارنامه داشت. مهرجويي فيلمسازي انديشمند و اهل فكر بود. تحول انديشه و نگاه فلسفي او را در آثار سينمايياش ميتوان نشان داد، از نگرشي اگزيستانسياليستي وكییركهگوري تا ديدگاههايي رازورزانه و ميستيكال. يادش گرامي باد. با اندوه و اميد.