• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5625 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۲۰ آبان

روزي روزگاري «محمد علي»

كباب غاز در خانه سالمندان!

اميد مافي

مردي كه تا واپسين روزهاي حياتِ صادق هدايت به دنبال آن بود به تاريكي دنياي خالق بوف كور پايان دهد، خود در پيرانه سري از زندگي بُريد و در خانه سالمندان آن سوي ژنو بر لگامِ افسردگي پاي كوفت. پيرمرد اما تا آخرين نفس بوي كاغذ كاهي و حروف سربي را از ياد نبرد. همو كه نويسندگي را رسالتي غيبي مي‌پنداشت، با نگاه رئاليستي به جهانِ هزاررنگ توانست داستان‌هايي بدون اطاله كلام و ابهام را منتشر و در قامت پدرِ داستان‌نويسي نوين، پهنه‌اي جديد را در فراخناي ادبيات بومي ترسيم كند.  محمد علي جمال‌زاده نماد تلفيق فرهنگ ايراني و فرنگي، در تمام سال‌هايي بود كه دور از وطن به زايشِ دردآفرين اما خوشايند ِ داستان همت گماشت، صد البته هرگز خوي غربي بر كالبدش دميده نشد و هرگز نخواست بوي ديوارهاي كاهگلي فراسوي زاينده‌رود را فراموش كند. او تا آخرين دم خودش بود و همه آثارش از «كباب غاز» تا «بيله ديگ بيله چغندر»، تصوير واضحي از ظن و فهمِ پيشين مردي به غايت آريايي بود. پنداشت‌هايي از اوان كودكي و نوجواني در كنارِ جوي آب چهار باغ عباسي. بي‌دليل نبود كه ايرج افشار سال‌ها پس از وداع جمالزاده با دنياي پلشت، بي‌تابِ رفيقِ شفيقِ ديرينه اينگونه نوشت: «سال‌ها از ايران دور بود اما خانه‌اش آراسته به قالي و قلمكار و قلمدان و ترمه و تافته و مسينه و برنجينه‌هاي كرمان و اصفهان و يزد...». براي او كه در امتداد سايه‌هاي مبهم با زباني شيرين‌تر از قندِ مكرر عمري از زيستن حرف زد، گيتي سروته يك كرباس بود. دارالمجانينِ عمرهاي نه چندان بلند با آسمان و ريسماني پوسيده كه تنها قصه‌هاي كوتاه را براي بچه‌هاي ريش‌دار واگويه مي‌كرد. محمدعلي تا هنگامه گره زدن كفن، از تُربتِ وطن در جيب‌هايش، سيراب نشد و بي‌اعتنا به اتهامات بي‌اساسِ منتقداني كه او را برابر مامِ ميهن قرار مي‌دادند، سرشارِ از مهر به سرزمين مادري‌اش بود. او در سال ۱۹۶۵ نامزدِ جايزه نوبل ادبيات شد و با قصه‌هايي آميخته به سادگي، طنز و برخوردار از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عاميانه توانست به پستوي تنهايي دوستداران داستان در جاي‌جاي سياره نسيان راه يابد. طرفه آنكه خود در جايي گفته بود: مرا همين بس كه «مارگرت اگرت» بانوي فداكار آلماني‌ام نخستين خواننده آثارم در آپارتمانِ خاموشم باشد.  جمال‌زاده 26سال قبل، بعد از آنكه از آشيانه‌اش در خيابان «رو دو فلوريسان» ژنو به خانه سالمندان منتقل گرديد، چنان دِپرس شد كه گوش به زنگِ مرگ تا پشت هيچستان رفت و سرانجام در ميانه آبان به آرامشِ بوسيدنِ آسمان رسيد و حلقه بر دستِ مرگي كه دير كرده بود، انداخت و در حوالي راه شيري تمام كرد.  چند روز بعد جسم بي‌جان آقاي نويسنده به بلوك بيست و دوم قبرستانِ هميشه سبزِ پتي ساكونه سپرده و او دور از موطنش، پشت به آفتابِ ژنو به شمايلي شكوهمند بدل شد. شمايلي خسته از تنگ‌نظري و شورچشمي برخي ژاژخايانِ حاضر جوابِ سرزمينش كه به اتهام تنفس در اتمسفر غربت بارها او را نواختند. آنگونه كه خود با قلبي مجروح در لابه‌لاي دست نوشته‌هايش نگاشته بود:  «من سر تا پا عاشق آن خاكم اما هيچ جاي دنيا‌تر و خشك را مثل برخي مردمان سرزمينم با هم نمي‌سوزانند!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون