نوشتار پيش رو نه دفاعيهاي از جلال آلاحمد است، نه معرفي كتاب «در خدمت و خيانت مترجمان» نوشته نيكو سرخوش، كتابي كه به تازگي منتشر شده و به نظر من يكي از مهمترين آثار تاليفي فارسي در يك سال اخير است و به دليل موضوعي كه انتخاب كرده (نقد ترجمه) و نحوه پرداختن به آن، بايد به طور جدي مورد نقد و ارزيابي قرار بگيرد. در يادداشت پيش رو، تنها بهمناسبت صد سالگي تولد جلال آلاحمد و انتشار كتاب مذكور، به طرح نكاتي چند پرداختم.
آلاحمد از عرش تا فرش
قديميها ميگفتند «از ماست كه بر ماست.» جلال آلاحمد در نوشتههايش تند و تيز بود و بيتعارف. بسياري از ارزيابيهايش شتابزده و عجولانه بود و درنتيجه ناروا، مثل بعضي چيزهاي بيپروا و گاه نامنصفانهاي كه راجع به ملكالشعراي بهار و پرويز ناتل خانلري و همايون صنعتيزاده و احسان يارشاطر نوشت. همين بلا سر خودش آمد. تا پيش از انقلاب به عنوان چهره تراز روشنفكري ايران شناخته ميشد، اكثريت او را ميستودند و صراحت و جسارت و شجاعتش را تحسين ميكردند. آثارش از قصه و سفرنامه تا جستار و كتاب تحليلي خوانندگاني فراوان داشت، غربزدگياش اثري دورانساز شد و مرگ زودهنگامش هالهاي از مظلوميت حول شخصيتش پديد آورد. تك و توك انتقادهايي از او در آن سالها، زير سايه بلندنامش گم بود و به چيزي گرفته نميشد.
يك دهه بعد از انقلاب اما به تدريج غرولندها و اعتراضها به او آغاز شد؛ از جنبههاي مختلف و با مضمونهاي متفاوت. شماري منش و رفتارش را به باد انتقاد گرفتند و او را پدرخوانده روشنفكري دهه 40 خواندند و از شخصيت پدرسالار و اقتدارگرايش سخن گفتند، عدهاي به ترجمههايش ايراد گرفتند و گفتند اين ترجمهها بد است و ضعيف است و كار خودش نيست و او درست و حسابي زبان نميدانست و... الخ. گروهي به زير و رو كردن اسناد و مداركي پرداختند كه گزينشي و نصف و نيمه منتشر شده بود (و ميشود) و گفتند او اصلا آن چهره استبدادستيز و ضداستعماري نبود كه ميگفتند، بلكه برعكس اهل نرمش و انعطاف بود و هر جا لازم بود، با قدرت كنار ميآمد و از مواهب آنهم بهره ميبرد. او اصلا هزينه خاصي نداد و اتفاقا اهل همكاري و مماشات بود. شماري ديگر به او اتهام دروغپردازي زدند و گفتند او و امثال او بودند كه افسانههايي دروغين مثل ماجراي صمد بهرنگي و غلامرضا تختي را بر زبانها انداخت و از كاه، كوه ساخت و... الخ.
اين نقدها ادامه داشت تا اينكه يك عده كه خود را باسوادتر ميدانستند، شروع كردند به مضمون كوك كردن كه آلاحمد اصلا سواد نداشت، ايدئولوگ بود و چيزي از تاريخ و فلسفه و جامعهشناسي نميدانست، شناخت درست و دقيقي نه از غرب و نه از شرق داشت، نه سنت ايراني را خوب ميشناخت، نه فرهنگ و فلسفه غربي را. حتي مشهورترين ايده منسوب به او يعني «غربزدگي» در اصل متعلق به ديگري (فرديد) بود و آلاحمد آن را از دهان او قاپيد. آنچه آلاحمد داشت، فقط قلم روان و شيوايش بود، او بلد بود به خوبي آسمان و ريسمان به هم ببافد و «گنجشك را رنگ كند و به جاي قناري بفروشد»! خلاصهاي اينكه از يك دورهاي به بعد نقد آلاحمد، در كنار علي شريعتي به سكه روز بدل شد، هر كس از راه ميرسيد، براي آنكه سري در سرها در بياورد، بجا يا بيجا، دو تا مشت و لگد هم نثار آن «بيسواد»هاي «ايدئولوگ» ميكرد و به قول معروف، تكليف خودش را با ايشان روشن ميكرد تا همه بدانند كه كجا ايستاده. شايد بتوان گفت اين به اصطلاح «پدركشي» و نقد تند و صريح پيشينيان، فينفسه چيز بدي هم نيست. بالاخره بد نيست كه ما همواره به ستايش گذشتگان نپردازيم و به جاي گذشته پرستي، با رويكرد انتقادي با آنها مواجه شويم، ضمن آنكه از يك نگاه جامعهشناختي، اين برخوردهاي تند و ضربتي با آلاحمد و روشنفكراني چون او، بيش و پيش از هر چيز، واكنشي است به وضعيت سياسي و اجتماعي و فرهنگي كه در دهههاي بعدي رخ داده و نسلهايي كه از عواقب اقدامات نسلهاي پيشين ناراضي است و دنبال مقصر يا مقصران ميگردد. بازماندگان آن نسلهاي قبلي هم بهترين كار را اين ميدانند كه از ميان خود، يكي، دو نفري را كه در آن سالهاي دور، بيش از بقيه دل و جرات داشتند و وسط ميدان بودند، انگشتنما كنند و بگويند، بله، هر چه ميكشيم زير سر اينهاست، اين روشنفكرنمايان بيسواد هوچي شلوغ كني كه هر را از بر تشخيص نميدادند و فقط بلد بودند الكي و بيخود و بيجهت، براي خودنمايي جنجال راه بيندازند، جلال آلاحمد از اين حيث چهره مناسبي است تا در مركز سيبل انتقادها قرار بگيرد و مورد هجمه واقع شود.
در خدمت و خيانت مترجمان
كتاب جديد نيكو سرخوش با عنوان «در خدمت و خيانت مترجمان» كه عنوانش به وضوح متاثر از كتاب مشهور جلال آلاحمد، «در خدمت و خيانت روشنفكران» است، به وضوح مسيري متفاوت را از آنچه گفته شد، ميپيمايد و اتفاقا در جهت دفاع از آلاحمد و كرد و كار روشنفكري اوست. كتاب با گزين گويهاي از مقاله «يك چاه و دو چاله» آلاحمد آغاز ميشود، مقالهاي كه در آن آلاحمد نقدهاي تند و صريحي به همايون صنعتي زاده، ابراهيم گلستان و ناصر وثوقي وارد ميكند. بخشي از اين گزين گويه: «با اين قلم جوري تا نكردهام كه دل كسي را به دست بياورم، چه رسد به وجاهت ملي. من زدهام و خوردهام و با اين زد و خورد دستكم خودم را نيز نگه داشتهام. بيهيچ منتي بر احدي.»
البته كتاب «در خدمت و خيانت مترجمان» در نگاه نخست، نقد و ارزيابي نيكو سرخوش است از عملكرد مترجمان ايراني در دهههاي اخير، به ويژه مترجمان آثار نظري در حوزه علوم انساني يعني فلسفه و جامعهشناسي و علوم سياسي و... ميدانيم كه او خود از يكي از مترجمان نام آشناي اين حوزههاست و به همراه افشين جهانديده، از مترجمان اصلي ميشل فوكو، متفكر فرانسوي كه سالهاي زيادي نامش ورد زبان علاقهمندان عمدتا جوان فلسفه و جامعهشناسي و علوم سياسي بود و درست يا غلط، بحثهاي زيادي درباره او و بهكارگيري انديشههايش براي توضيح و تبيين تاريخ و فرهنگ و جامعه ايران مطرح شد، درست يا غلط، پايان نامههايي با ادعاي بهرهگيري از روش و نگاه او نوشته شد و برخي از تعابير و اصطلاحها و مفاهيم به نقل از او بسيار فراگير شد، اصطلاحات و مضاميني مثل «گفتمان» (ديسكورس، گفتار يا...) و تحليل آن، رابطه دانش و قدرت، ديرينهشناسي يا باستانشناسي دانش، تبارشناسي قدرت، زيست سياست، حكومتمندي، تاريخ جنسيت، سراسر بيني، تاريخ جنون و...
از تقدس كلمه تا نظريه تفكر-ترجمه
نوشتم كتاب سرخوش چنانكه از عنوانش بر ميآيد، در اصل نقدي است بر كار و بار مترجمان و چه بهتر كه خود يك مترجم كه از قضا دست اندركار است و در بطن ماجرا، چنين نقدي را بنويسد. كتاب با طرح يك نظريه درباره زبان و ترجمه و شرح گسترش و بسط آن در ايران آغاز ميشود، نظريه والتر بنيامين درباره تقدس كلمات. اين نظريه را پر سر و صداتر از هر كسي اميد مهرگان در ايران مطرح كرد، مترجم جواني (در آن سالها) كه با مراد فرهادپور مترجم سن و سالدارتر كتابها و مقالاتي اثرگذار و پرمخاطب در ميان نسل جوان (آن سالها) ترجمه كرد و در معرفي ايدهها و انديشههاي والتر بنيامين در ايران بسيار موثر بود. خيلي ساده شده، طبق اين ديدگاه بنيامين، نفس زبان و حتي شكل و ظاهر كلمات اهميت دارد و در ترجمه، مهم اين است كه ترجمه تا سر حد امكان، به شكل اوليه و زبان مبدا وفادار باشد. گويي كلمات نيرويي جاودانه دارند و مترجم وظيفه يا رسالتش آن است كه با ترجمه تحتاللفظي و حفظ صورت اوليه زبان مبدا اين قدرت مرموز را انتقال دهد. نويسنده البته براي توضيح و تبيين اين نظريه به آثار فراواني ارجاع داده؛ از كتاب مقدس گرفته تا آثار آگامبن.
اما علت اهميت اين نظريه براي نقد و ارزيابي كار مترجمان در ايران چيست؟ پاسخ -به اعتقاد من درست- سرخوش تاثيرگذاري آن است، به خصوص كه در دهه 1370 مراد فرهادپور ديدگاه يا نظريه تفكر-ترجمه را مطرح كرد و همزمان از ميانه اين دهه، مجله تاثيرگذار ارغنون منتشر شد و پس از آن شاهد موج عظيمي از آثار ترجمهاي در حوزههاي مختلف علوم انساني بوديم، از فلسفه و جامعهشناسي گرفته تا روانشناسي و علوم سياسي و تاريخ و... طبقه اين ديدگاه، كار روشنفكري و فكري راست و درست عليالحساب صرفا ترجمه است، ما تا زماني كه ترجمههايي دقيق و درست (بخوانيد تحتاللفظي، طبقه نظر بنيامين) از آثار غربي نداشته باشيم، نميتوانيم فكر كنيم. آنها هم كه مدعي نوشتههاي تاليفي هستند، در اصل يا كپيكاري ميكنند و آگاهانه و ارادي، منابع خود را پنهان ميكنند و كولاژگونه و غلط غلوط، با چسب و قيچي ديدگاههاي غربيان را سر هم ميكنند و به خورد مخاطبان ميدهند، يا نادانسته و غيرارادي، از اين و آن گرتهبرداري ميكنند و سعي ميكنند چرخ را از نو اختراع كنند و لاجرم هم نميتوانند. پس بهتر است به جاي اين شامورتي بازيها و «گندمنمايي و جوفروشيها» صادقانه و سرراست به ترجمه بپردازيم و الكي خودمان و مخاطبانمان را به دردسر نيندازيم.
به سوي ترجمههاي تحتاللفظي
ديدگاه يا نظريه تفكر-ترجمه كه مراد فرهادپور دقيقترين صورتبندي از آن را در آثاري چون عقل افسرده و بادهاي غربي ارايه كرد، به مانيفست مترجمان بعدي بدل شد و بسياري خواسته و دانسته يا ناخواسته و بدون اينكه از آن اطلاعي داشته باشند، در اين مسير گام برداشتند و ترجمه رونقي بيسابقه يافت. اما چه شكلي از ترجمه؟ ترجمهاي كه تا سر حد امكان طابق النعل به النعل باشد و به نحوي از انحاء در مسير آن نظريه بنياميني گام بردارد. يك نتيجه عيني اين ديدگاه افزايش بيسابقه ترجمههايي نامفهوم و غلط است. اينجاست كه زمينه نقد ترجمه به عنوان صورت اصلي توليد آثار فكري پديد ميآيد و نيكو سرخوش مدعي ميشود كه براي نقد آن به جاي نقدهاي به اصطلاح زبانشناختي و گير دادن به معادلهاي غلط و زبان نداني مترجمان، بايد به سراغ تفكر و انديشهاي رفت كه پشت اين ترجمهها نهفته است. باز از همينجاست كه نيكو سرخوش از نقد ديدگاههاي مترجمان فراتر ميرود و ميكوشد تحولات سياسي و اجتماعي ايران در صد و پنجاه سال اخير و بازتاب آن در آثار متفكران و تحليلگران ايراني از پيش از مشروطه تا به امروز را مورد نقد و ارزيابي قرار دهد.
دفاع از روشنفكران
از دل همين وارسي است كه دفاع نيكو سرخوش از جلال آلاحمد و نقد او به منتقدان امروزي آلاحمد معنادار ميشود. سرخوش در كتاب «در خدمت و خيانت مترجمان» نشان ميدهد كه انتساب ديدگاهي «غربستيز» به آلاحمد و او و روشنفكران پس از او در دهههاي 1340 و 1350 و معرفي ايشان به عنوان سرسلسلهداران نقد غرب، درست نيست. به نظر او بدبيني نسبت به غرب اولا امري-صرفا- برآمده از ناآگاهي و نشناختن فرهنگ و تمدن غربي و شيفتگي خام به «آنچه خود داشت» نيست، بلكه زمينههايي عيني و اقتصادي و سياسي دارد، ثانيا اين ديدگاه را ميتوان در بسياري از متفكران و انديشمندان ايراني از ميانه سده نوزدهم رديابي كرد.
به عبارت دقيقتر انديشمندان و اهل فكر ايراني از همان سده نوزدهم، آشكارا شاهد دستاندازيها و مداخلات غربيها در امور سياسي و اجتماعي ايران بودند و نميتوان سر و ته اين دخالتهاي استعماري را با نظريه توهم توطئه توضيح داد. آنها به خوبي متوجه اهميت فرهنگ و تمدن جديد بودند، اما همزمان واقف بودند كه نبايد نسبت به اين فرهنگ و تمدن مرعوب شد و بايد آن را دانست و فهميد. با همين رويكرد به ترجمه آثار غربي پرداختند، اما در اين ترجمه، آنچه براي آنها اهميت داشت، شناخت وضعيت خود بود. نتيجه اين رهيافت يا رويكرد، ترجمه و تاليف آثاري بود كه هنوز با گذشت دههها، دستكم زباني دقيق و روان و قابل فهم دارد. «سير حكمت در اروپا» از محمدعلي فروغي، نمونه برجسته و بارز اين نگاه و رويكرد است.
اما بعد از انقلاب، در نتيجه آنچه رخ داد و سرخوردگيهاي ناشي از آن، بسياري از انديشمندان و اهل فكر، علتالعلل مشكلات را فقدان آگاهي و نفهميدن روشنفكران نسلهاي قبلي خواندند و مدعي شدند كه نسلهاي قبلي، سواد و دانش درست نداشتند و بدون اينكه فرهنگ و تمدن جديد را بشناسند، به ستيز بيهوده و بيدليل به آن پرداختند. آنها علت اصلي بدبختيهاي ما را «نفهميدن» و «ندانستن» نظريهها و ايدهها و انديشههاي غربي خواندند و براي جبران آن به ترجمه تحتاللفظي و تا جاي ممكن «بدون دخل و تصرف» روي آوردند كه نتيجه چنانكه آمد، صفرا فزودن سركنگبين شد، به گونهاي كه مراد فرهادپور، واضع اصلي نظريه تفكر-ترجمه، بعدا گفت كه آن همه تاكيد بر ترجمه اشتباه بود و نتايجي ناصواب پديد آورد. نيكو سرخوش در كتاب «در خدمت و خيانت مترجمان» در مقابل انتقادهاي بيپروا و ناهمزمان (آناكرونيك) و از بالاي امثال جواد طباطبايي و داريوش شايگان و داريوش آشوري [متاخر] و عبدالكريم سروش، از روشنفكران نسل پيشين به ويژه چهرههايي چون جلال آلاحمد و علي شريعتي دفاع ميكند و نشان ميدهد كه اين منتقدان توضيح دقيق و درستي از آلاحمد و همنسليهاي او ارايه نميكنند و تنها ميكوشند به تصويري كاريكاتوري و سادهانگارانه از ايشان حمله كنند.
كدام ميراث؟
سه دهه از ديدگاه ترجمه-تفكر و محصولات آن ميگذرد. امروز ما دو مجموعه كتاب و مقاله ترجمه شده داريم كه به عنوان ميراثي مكتوب، دراختيار نسلهاي بعدي است؛ يكي ترجمههاي نه چندان به متن اصلي وفادار و در عين حال روان و قابل فهم پيش از انقلاب و ديگري ترجمههاي «ظاهرا» دقيق و مدعي «وفاداري» بعد از انقلاب. به نوشته نيكو سرخوش، در آثار دسته اول عناصري چون «عشق به وطن، مخزن گسترده اقلام زباني و شايد از همه مهمتر اخلاق سياسي» نهفته است، درحالي آثار دسته دوم به گفته سرخوش، هذيانگويي است و زبانشان به اوراد جادويي شبيه گشته. اكنون زمان تصميمگيري است. كدام رويكرد يا رهيافت؟ ترجمه-تاليفهايي كه دستكم زبان فارسي درست و دقيقي دارند، اگرچه كم ادعايند و با توجه به نقدهاي نظري بعدي ميدانيم كه شايد چندان امانتدار و دقيق نباشند يا ترجمه-تاليفهايي پرادعا كه حتي خواندن آنها هم دشوار و بلكه غيرممكن است؟ شايد هم راه سومي بتوان متصور شد؛ راهي كه مترجماني معدود، كماكان به تأسي از فروغيها و نفيسيها و نجفيها ميپيمايند، اگرچه شمار اين مترجمان، روز به روز كمتر و كمتر ميشود.
برخوردهاي تند و ضربتي با آلاحمد و روشنفكراني چون او، بيش و پيش از هر چيز، واكنشي است به وضعيت سياسي و اجتماعي و فرهنگي كه در دهههاي بعدي رخ داده و نسلهايي كه از عواقب اقدامات نسلهاي پيشين ناراضي است و دنبال مقصر يا مقصران ميگردد.
ديدگاه يا نظريه تفكر-ترجمه كه مراد فرهادپور دقيقترين صورتبندي از آن را در آثاري چون عقل افسرده و بادهاي غربي ارايه كرد، به مانيفست مترجمان بعدي بدل شد و بسياري خواسته و دانسته يا ناخواسته و بدون اينكه از آن اطلاعي داشته باشند، در اين مسير گام برداشتند.