• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5831 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۰ مرداد

نيستي چگونه هست؟

سارا كريمي

درآغاز صدا بود و صدا خدا بود. 
پرسش «مرگ يعني چه؟» در مواجهه با خاموشي صدايي بلند مي‌شود كه مي‌انديشيده و چشماني كه برق مي‌زده و دستاني كه به طلب دراز مي‌شده و پاهايي كه با اراده قدم برمي‌داشته و كامي كه از چشيدن طعم و بوي زندگي به توصيفي يگانه از هستي مي‌پرداخته، مرگ يعني خاموشي روايت حاضري كه زندگي را معنا مي‌كرده است. اما آيا خاموشي همان نيستي است؟
پرسش درباره هستي نيستي، به قدري متناقض‌نماست كه ما را به خنده مي‌اندازد. اما حقيقتي در اين تناقض نهفته است. ما هر چه بخواهيم در توصيف نيستي و اينكه «چگونه است» بگوييم، در واقع در حال توصيف «هستي نيستي» هستيم، چون هر چيزي ابتدا بايد باشد تا صفتي را بپذيرد يا نپذيرد، يعني چنين و چنان باشد يا چنين و چنان نباشد. هيچ هم كه نام ديگر نيستي است، در همان لفظ ابتدا هست و سپس معناي پوچي مي‌دهد يا تهي است. اين بدان معناست كه نيستي هر چه نباشد، هست و هيچي هر چه نداشته باشد، معنا دارد، معناي پوچي!
همين معناست كه نقش نيستي را در زيست‌ جهان ما روشن مي‌كند. كانت نيستي را مقوله‌اي از فهم مي‌داند، مقوله‌اي در تضاد با هستي كه به شناخت‌مان از جهان جهت مي‌دهد. همچنين هيچي در مقابل چيزي كيفيت بودن چيزها را براي‌مان تعيين مي‌كند، شدت يك چگونگي از صفر تا يك، مانند درجه حرارت از يخ‌زدگي تا نقطه جوش! يا شدت نور از تاريكي تا روشنايي كامل! يا طيفي از رنگ سرخ از سفيد تا قرمز آتشين! نيستي در «فقدان» معنا مي‌يابد و هيچي در «سلب يك ويژگي»! به اين ترتيب است كه ما نيستي و هيچي را در دستگاه منطق مدرن، نه چون يك واقعيت، بلكه در ساحت مفهوم مي‌فهميم. مفهومي كه قرار است به ما كمك كند تا جهان‌مان را بفهميم و ويژگي‌هايش را تعريف كنيم. 
بنابراين هيچي وجود واقعي ندارد يا شايد بتوان گفت، شواهدي برايش موجود نيست. اما بي‌معنايي حقيقتي است كه در دنياي ما انسان‌ها نقش ايفا مي‌كند. پس آنچه براي ما هست، بي‌معنايي است. نيستي هم از آن رو كه بي‌معناست، ما را به ورطه پوچي مي‌كشد. پوچي ناتواني از يافتن معنايي براي زندگي است. ما به پوچي مي‌رسيم، چون درمي‌يابيم كه دغدغه معنا از آن ماست، اين ماييم كه زندگي بي‌هدف را بي‌معنا مي‌دانيم وگرنه در جهان‌مان چيزي جز كون و فساد پيوسته جريان ندارد. مساله غايتمندي زندگي وقتي براي‌مان پررنگ‌تر مي‌شود كه به زمان فكر مي‌كنيم و زمان براي ما چيزي نيست جز درك تغيير در مقابل ثباتي كه در درون‌مان مي‌جوييم. 
انسان به عنوان يك هويت انديشنده خودش را و هر چيزي غير از خودش را نامگذاري مي‌كند، بعد اين نام‌ها را تعريف مي‌كند. تعاريف بايد كامل و ثابت باشند تا بتوانيم بر اساس آنها قانونگذاري كنيم، قوانيني كه ميان ما توافق ايجاد كنند. اين‌گونه ما به هم اعتماد مي‌كنيم و مي‌دانيم كه بر اساس تعاريف و قوانين در مقابل هر عمل چه عكس‌العملي در انتظارمان خواهد بود. قدرت پيش‌بيني به ما آرامش مي‌دهد و آرامش همان چيزي است كه ما آن را لازمه خوشبختي مي‌دانيم. گرچه خوشبختي معنايي از لذت را در خود حمل مي‌كند، اما اين براي ما بديهي است كه لذت اگر پايدار نباشد و در نهايت به غم و رنج تبديل شود، نخواستني است. لذتي كه پايدار باشد هم موجب آرامش جان خواهد بود و اين جاودانگي خوشبختي است، آنچه بي‌شك انسان به دنبالش مي‌گردد. اما زمان يعني همان تغييرات مداوم در تضاد با اين پايداري است و ثبات تعاريف، نامگذاري‌ها و قوانين و پيش‌بيني‌هاي‌مان را به چالش مي‌كشد. زمان قالبي است كه تصوير ثابت من از من طراحي كرده تا هر آنچه تغيير مي‌كند را در آن بفهمد. آغاز اين زمان از من شروع مي‌شود و لاجرم بايد پاياني داشته باشد كه به من ختم شود. پس من بايد غايت و هدف زمان باشم تا همه تغييرات معنا پيدا كنند و هر آنچه دستخوش كون و فساد است، در نگاهم ارزشمند شود. 
زندگي لذت‌طلبانه كه در آن خود را هميشه توانا، جوان و زيبا مي‌خواهيم در نهايت به ناتواني، پيري و مريضي مي‌انجامد و آخرش از ضعف قواي زيستي خواهيم مرد. اين نهايت يك زندگي طبيعي است وگرنه مرگ بر اساس حادثه، جنگ يا بحران‎هاي طبيعي هم مي‌تواند سرنوشت ما را رقم بزند. فكر كردن به اينها كام‌مان را تلخ مي‌كند، چراكه از بي‌قوارگي مرگي كه به سوي‌مان مي‌آيد، به پوچي زندگي پي مي‌بريم كه هر لحظه‌اش را تلاش مي‌كنيم تا به خوشبختي برسيم. همان خوشبختي كه نهايتش به مرگ مي‌رسد و بنابراين با نفي بنيادين پايداري قوانين‌مان سراسرش را رنج انتظار فرا مي‌گيرد. براي فرار از اين رنج، مي‌خواهيم كه منتظر نباشيم، پس خود را به گفتمان سلامتي مي‌سپريم و با ورزش و رژيم غذايي و عمل‌هاي ترميمي و زيبايي به دنبال جوان نگه داشتن خودمان هستيم و همين پس راندن علت رنج، آن را به كابوسي تبديل مي‌كند كه هر دم هراس از راه رسيدنش در ناخودآگاه سوژه خواهان جاودانگي شعله مي‎كشد و او را ميان پوچ‌گرايي سرد و نفي خشمگينانه مرگ سرگردان مي‌سازد.  در حالي كه «زيستن براي مردن» آن‌طور كه هايدگر مي‌گويد، يكي از سه ساحت وجودي ماست كه «در جهان زيستن» و «با ديگران زيستن» را معنا مي‎بخشد و عطش بي‌پايان ايده ناميرايي را پاسخ مي‌گويد. زيستن آ‌ن‌گونه كه به مرگ مي‌رسد، زيستن براي خلق معنايي است كه نيستي مكمل آن است و نه سياه‌چاله‌اي براي بلعيدنش و پوچي جزيي از كوني و فسادي است كه روايت معنادار جاهستي من در مركزش نشسته و با كاشتن بذر اميد در خيال شنونده، آن را به ابديتي در زيست ‌جهان انساني پيوند مي‌زند، چراكه تا صدايي هست، الهام‌بخشي هست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون