سفرنامه « لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني
بيروت، جهان ديگر
زندگي به مثابه روايت (۲)
هنگامي كه هواپيما آرام گرفت و از پنجره هواپيما نگاهم به بيروت بود، در ذهنم گذشت: «آمدهام كه سر نهم، تا روايت كنم!» براي نويسندگان زندگي به مثابه روايت است. گارسيا ماركز (۲۰۱۴-۱۹۲۷) براي خاطرات خود همين عنوان را برگزيده است. «زندهام كه روايت كنم!» به نظرم اين تعبير يا تبيين گارسيا ماركز فراتر و زيباتر از تعبير مشهور رنه دكارت (۱۶۶۰-۱۵۹۶) است كه گفت: «ميانديشم پس هستم!» روايت منزلتي ژرفتر و فراتر از انديشه دارد. براي اينكه روايت كنيم. بايست بينديشيم. احساس كنيم. وقتي جلالالدين بلخي ميگويد:
«اي برادر تو همه انديشهاي!» در واقع اين روايت او از انسان است و مثنوي جز روايت نيست. در چشمان انسانها بنگريم. با رنجهايشان رنج ببريم. با شاديشان شاد شويم. با آنها همدم و همدرد شويم تا بتوانيم روايت كنيم. اين روايت نميتواند مصنوعي و از راه دور انجام شود. در زندگي در حال سكون نميتوان از زندگي كساني كه در سوز و سازند سخن گفت. آنكه دستي از دور بر آتش دارد، نميتواند آتش را حس كند. در تمثيل پروانه و شعله شمع سه منزلت ديدن شعله آتش از دور، پرواز بر فراز شعله و آتش گرفتن گوشه بال پروانه در منزلت دوم و سرانجام وقتي پروانه بر متن شعله مينشيند
و با شعله يگانه ميشود؛ تمثيلي از علماليقين و عيناليقين و حقاليقين تفسير كردهاند. روايت هم همين است! خبرنگاراني كه در روايت كشتار مردم فلسطين هنگام روايت جان باختهاند. از شيرين ابوعقله تا به امروز بيش از ۱۳۰ خبرنگار، عكاس و روايتگر و گزارشگر فلسطيني و لبناني شهيد شدهاند. آنان همان پروانگاني بودند و هستند كه پرواي حفظ جان نداشتند. بر شعله نشستند و پروانهوار سوختند... غسان كنفاني روايتگر فلسطين بود. داستانهاي او همچنان زنده و در ساحت فلسطين ايستاده ماندهاند. داستان «رجال في الشمس» كه كارگردان مصري فيلم بسيار موفق «المخدوعون» را در سال ۱۹۷۲ براساس همين فيلم در سوريه ساخت. رمان را كه ميخوانيد. فيلم را كه ميبينيد. حسرتي بر وجودتان خيمه ميزند و تلخي ژرف فراگيري جانتان را فرا ميگيرد كه از دستش راهي به رهايي نداريد. اصلا رهايي همين احساس حسرت است! زندگي معمول بيروايت چه اعتباري دارد. شايد اقبال لاهوري وقتي سرود:
زندگي سوز و ساز به ز سكون دوام
فاخته شاهين شود در طپش زير دام
به همين تفاوت «بيروايتي زندگي» در سكون و «روايت زندگي» پر سوز و ساز توجه داشته است. با خودم ميگويم: به بيروت آمدهام تا در جنگ روايتها سهمي داشته باشم. مانند روايتم از فلسطين در ديماه ۱۳۶۲ كه در كتاب «فلسطينيها» منتشر شده است. مانند روايت جميله كديور در دي ماه ۱۳۷۲ از تبعيد فلسطينيها. اكنون نيز فلسطين و لبنان در موقعيت ديگري هستند. بايست درست ديد. از نزديك ديد. بوي باروت را استشمام كرد. طنين بمب و آوار خانهها را شنيد...
امروز از جميله كديور پرسيدم. وقتي در دي ماه سال ۱۳۷۱ به جنوب لبنان سفري دو هفتهاي داشتي و از تبعيد ۴۱۳ فلسطيني روايت كردي. از جمله با سيد حسن نصرالله و عبدالعزيز رنتيسي و خالد فاهوم گفتوگو كردي. چه احوالي داشتي؟! روايت دست اول از تبعيد فلسطينيها در آن زمان؟ گفت؛ «عشق كردم!» اين پاسخ همان معناي حقيقت زندگي در روايت است. روايت جميله كديور در كتاب «انتفاضه: حماسه مقاومت فلسطين» بارها از سوي انتشارات اطلاعات منتشر شده است.
اكنون كه پايم بر خاك معطر لبنان است. بيروت؟! به روايت محمود درويش:
بيروت؟! من ذهب و تعب!
بيروت آميزهاي از طلا و رنج!
آمدهام تا روايت كنم. جنگ روايتها اهميت و حساسيت و تاثيرش كمتر از جنگ در ساحت نظامي و امنيتي و سياسي نيست. در واقع از فرداي اشغال سرزمين فلسطينيها، جنگ روايتها آغاز شده است. همانگونه كه امريكا و غرب در استفاده از تكنيك نظامي و اطلاعاتي دست برتر را داشتهاند. با استفاده از شبكههاي خبري جهاني در شكل و شمايل مختلف كوشيدهاند همواره روايت خود را به عنوان روايت اول و بيان واقعيت و بلكه حقيقت وانمود كنند. ارتش اسراييل كه در واقع بر آمده از گروههاي تروريستي است كه به هم پيوستند. با اشغال سرزمين ديگران و قتل فلسطينيها دولت جعلي اسراييل را با حمايت اروپا سامان دادند. به روايت الياس خوري: «اروپا كه دستهايش به فاجعه خون يهوديان آلوده بود،تصميم گرفت دستهايش را در خون فلسطينيهاي مظلوم و بيپناه بشويد تا بتواند از جناياتي كه در جنگ جهاني دوم مرتكب شد؛ فاصله بگيرد.» (۱)
در سالن فرودگاه رفيق حريري بيروت منتظر چمدانم هستم. تعدادي از نسخههاي كتابهايم داستان انسان و فلسطينيها كه تازگي توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده است و نيز جرعهاي از جام عاشورا. براي هديه به دوستان آوردهام. گز اصفهان و نيز گز سوهاني كه هر كدام سرنوشت ديگري يافتند! بنايم بر اين است كه چند روزي سفرم را پنهان نگاه دارم. در صفحه توييترم هم وانمود كنم كه همچنان در لندنم! اما وقتي در كنار ريل چرخان لاستيكي رسيدن چمدانها بودم، با جمعيتي از جوانان ايراني روبهرو شدم! مرا شناخته بودند. سلام و آغوش گرم و ماچ چسبان! جواد موگويي خودش را معرفي كرد. گفتم چقدر تيپت شبيه محسن برمهاني است! محسن را اتفاقي در ارديبهشت امسال در فرودگاه نجف ديده بودم. جواد موگويي گفت: بيروت؟! گفتم بله آمدم تا صداي بمب را بشنوم و روايت كنم. برخي از گفتوگوي ما با موبايل آشكارا يا يواشكي فيلم ميگرفتند و برخي عكس و نيز سلفي! فردايش جواد موگويي سفرم به لبنان را بر آفتاب افكند و:
به سر مناره اشتر رود و فغان بر آرد
كه نهان شدستم اينجا مكنيدم آشكارا!
يكي از جوانان در گوشم گفت: «حاجآقا آقاي نمايندهاي اعلام كرد به بيروت ميآيد و در جبهه مقاومت ميجنگد. نيامد، شما آمديد!» گفتم:
مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا كه وعده تو كردي و او به جا آورد
اما من براي جنگيدن به معناي نظامياش نيامدهام. توان و صلاحيتش را ندارم. من براي روايت آمدهام. سلاح من قلم من است. البته كاش در جبهه مقاومت بودم. براي رزمندگان چاي يا قهوه آماده ميكردم. روايت آنان را از زندگي ميشنيدم و مينوشتم.
جواد موگويي نتوانسته بود بر رگ لري صداقت پيشهاش چيره شود. من گفتم كه عكسها را منتشر نكنيد. او هم منتشر كرد و در روايت خود در گفتوگوي با من نكاتي را آورده بود كه البته من نگفته بودم. اما به مصلحت ديده بود كه در يك قابلمه تك نفري پلوي روايت ديدار، يك من تبريز روغن ناب كرمانشاهي بريزد. دست مريزاد! شايد هم روايت او به مقتضاي حال و فرودگاه بيروت بود. محمود درويش در «في حضره الغياب» سروده است: «قد تفقد المرء ذاكرته في المطارات!» انسان در فرودگاهها حافظهاش را از دست ميدهد!
روايت جواد موگويي از ديدار در فرودگاه بيروت ساعت هشت بعد از ظهر جمعه ۱۳ مهر ماه ۱۴۰۳
«در فرودگاه عطاءالله مهاجراني (وزير ارشاد خاتمي) را ديدم! پرواز لندن. برق از سرم پريد!
گفت «بايد صداي بمباران را شنيد تا از فلسطين حرف زد.»
-اين روزها عجيب محبوب جماعت انقلابي هستيد! با شما وحدت پيدا كردهاند.
-خب من هنوز هم انقلابيام. امروز مقاومت در اوج شكوه و وحدت است. آقاي خامنهاي يعني وحدت...
بعد روايتي خواند كه خدا دوستارانش را غرق مصيبت ميكند تا پرورش يابند. از عشقش به حاج قاسم گفت و ايران.
گفتم اختلافهاي دهه۷۰ تمام شده، كاش برگرديد. با ذوق سري به افسوس تكان داد. دمش گرم، پيرمرد از آن لنگه دنيا آمده براي روايت فلسطين.»
معني فاميل موگويي را پرسيدم. گفتم: «واژه لري به نظر ميرسد!» گفت: «بله لري است اهل اليگودرز هستم.» به روايتي همشهري هستيم و مال كافر هست بر مومن حلال!
جوانان ايراني كه در فرودگاه ديدم. ده دوازده نفري بودند. تقريبا همگي پيراهنهاي سياه پوشيده بودند. من هم! سه گروه بودند. گروهي از صدا و سيما و برنامه ثريا، گروهي مستند ساز آزاد و گروه سوم كه مبالغي كمكهاي مردمي قابل توجه جمع كرده بودند و براي ياري جنگزدگان و آوارگان آمده بودند. هر كدام مستقبليني داشتند. من منتظر دوستي بودم تا به هتل محل اقامتم بروم. هنوز نرسيده بود. موبايلم اينترنت نداشت. به يكي از دوستان ايراني شمارهاش را دادم. زنگ زد. گفت چند دقيقه ديگر ميرسد. رسيده بود!
يكي از دوستان ايراني پرسيد: «آن روايتي كه خوانديد، ميشود دوباره بخوانيد. نشانياش را هم بدهيد!» گفتم: «البته. نشانياش اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب ابتلاء المومن. حسين بن علوان از امام صادق عليهالسلام روايت كرده است:
«إنالله إذا أحبّ عبْداً غتّه بِالبلاء غتّا وإنّا وإيّاكم يا سُدير لنُصِْبحُ بِه ونُمسي.»
«خداوند هنگامي كه كسي را دوست دارد، او را در بلا و محنت آميخته ميكند! ما و شمااي سدير روز و شبمان با بلا آميخته است.» سدير يكي از ياران امام صادق ع) بود. كه در هنگام سخن حضور داشت. در شرح مولي محمد صالح مازندراني در شرح حديث از تعبير « رنجانيدن و كوفتن» استفاده كرده است. (۲)
پينوشت:
(۱) الياس خوري، النكبه المستمره، بيروت دارالآداب ۲۰۲۴ ص ۵۷
(۲) شرح اصول الكافي، مولي محمد صالح مازندراني، ج ۹ ص۲۰۸
Shiaonlinelibrary.com
(http: //shiaonlinelibrary.com/)