گفتوگو با فرح سلطاني درباره نمايشگاهي با موضوع آدامس در گالري آريانا
نوستالژي، خاطره،كودكي
همراه با اجرايي از محمد رحمانيان
علي مطلبزاده/ نمايشگاهي با عنوان «آدامسخواني- يك اجرا نگاري» با آثاري از فرح سلطاني و پرفورمنسهايي كه محمد رحمانيان نويسندگي و كارگرداني آن را بر عهده داشته با آهنگسازي امير عظيمي اين روزها در گالري آريانا برپاست. سلطاني در اين نمايشگاه نقاشيهايي را با موضوع آدامس ارايه كرده كه بر اساس تعدادي از آنها پرفورمنسهايي هم با همين موضوع با بازي مهتاب نصيرپور، حبيب رضايي، افشين هاشمي، اشكان خطيبي، بهنوش طباطبايي، سُها سناجو، پرستو رحمانيان و ميلاد حميدي در مقابل تعدادي از آثار او اجرا ميشود. انتخاب موضوع «آدامس» براي اين نمايشگاه و اجراي پرفورمنسهايي با همين موضوع بهانهاي شد براي گفتوگو با فرح سلطاني كه نمايشگاهش تا پنجم بهمن در گالري آريانا داير است.
قبل از تجربه ديدن آثار اين نمايشگاه با عنوان آن مواجه ميشويم، يك اجرانگاري؛ عبارتي كه بايد در ذهن ما تداعيكننده آثاري باشد كه در نمايشگاه قرار است ببينيم. اين عنوان از كجا شكل گرفت و چه مراحلي طي كرد تا به آثار شما در اين نمايشگاه رسيد؟
چند سالي را براي ادامه تحصيل خارج از كشور زندگي ميكردم و هميشه به اين فكر ميكردم كه قرار است در نهايت كجا زندگي كنم. همين باعث شد به گذشته خودم بيشتر نگاه كنم و اينكه از كجا شروع كردم و به كجا رسيدم. اين نگاه به گذشته باعث شد حسي كه برايم هميشه همراه با نوستالژياي نسبت به آن سالها بوده پررنگتر شود. در همان دوره بود كه ايده نقاشي از بستهبنديهاي آدامس شروع شد...
اين انتخاب شايد در نگاه اول كمي عجيب به نظر برسد، چه شد كه از بين تمام نوستالژيها در نهايت موضوع «آدامس» انتخاب شد؟
آدامس چيزي است كه براي همه ما در دسترس است و همه ما در مقطعي از زندگيمان و در كودكي از جويدن آن لذت ميبرديم. در مسير فكر كردن به گذشته و نوستالژيهايش به اين هم فكر كردم ما هميشه از اين دوران با عنوانهايي مثل «طعم كودكي» و «طعم لحظهها» ياد ميكنيم. با اين حساب آدامس ميتوانست موضوع خوبي براي اين مجموعه نقاشيها باشد چون هم طعم دارد و هم بو و نشانهاي از لحظههايي است كه همه ما در دوران كودكي داشتهايم. بنابراين اين مجموعه را «طعم نوستالژي كودكي من» نامگذاري كردم. البته اين را هم اضافه كنم خودم علاقه شخصي به اين موضوع داشتم و هميشه در ذهنم با آن كلنجار ميرفتم؛ بهخصوص آدامس خرسي كه در كارها هم تكرار بيشتري دارد.
دستكم در جامعه ايراني شاهد اشباعي هستيم كه نسبت به موضوع نوستالژي به وجود آمده است. اين مورد نهتنها در بين آثار هنري و هنرمندان بلكه در عكسالعمل افراد عاديتر هم به اين مقوله ديده ميشود. در مسير ايدهپردازي براي اين آثار موضوعاتي بود كه به آنها فكر كرده باشيد و در نهايت به نفع موضوع آدامس آنها را كنار گذاشته باشيد؟ موضوع آدامس چه ويژگياي داشت كه براي اين آثار انتخاب شد؟
من از همان ابتدا همين موضوع را انتخاب كردم. در زندگي همه ما چيزهاي كوچكي است كه بهظاهر خيلي اهميت ندارد و هميشه به اين فكر ميكنيم اين موارد كوچك در ذهن و خاطرههايمان پررنگ نيست. آدامس در زندگي من يا هر كس كه مشابه من فكر كند بخشي از همين لحظهها و موارد كوچك است و ناديده گرفته ميشود. به عنوان يك مثال از كاربرد آدامس در جامعه ايراني به اين فكر كنيد كه خيلي اوقات به عنوان پول خُرد استفاده ميشود. شايد هيچوقت اينطور به اين موضوع نگاه نكردهايم يا نخواستهايم نگاه كنيم. بزرگ شدن اين موضوع در اين نقاشيها نشان دادن همان چيزهاي كوچك است كه بنابر عادت خيلي به آن توجه نميكنيم. به عقيده من اين شكل نگاه در جلو و عقب كردن خاطراتمان بازنگري ميشود و بعضا هم ممكن است به اين نتيجه برسيم نقش پررنگتري داشته كه متوجه آن نبودهايم.
كار روي اين مجموعه از چه زماني شروع شد؟
از سال پيش اين مجموعه را شروع كردم. نخستين كارهايم با آدامس شيك و آدامس خرسي بود كه در اين نمايشگاه هم آنها را ميبينيد. از آدامس بلكجك (كه يك آدامس امريكايي است) هم كار كردم. نميخواستم روي آدامسهايي كار كنم كه فقط براي ما ايرانيها نوستالژي محسوب ميشود. به اين فكر كردم كه با انتخابهايي به اين صورت حوزه وسيعتري از آدامسهاي مختلف را ميتوانم در كارهايم در نظر بگيرم. دوستاني در فرانسه، برزيل، پرتغال و حتي لبنان داشتم كه وقتي كارهايم را برايشان توضيح ميدادم آدامسهاي مختلفي را برايم ميفرستادند تا براي نقاشيها استفاده كنم.
چه شد كه در نهايت به اين نتيجه رسيديد در كنار اين آثار پرفورمنسي هم با همين موضوع باشد يا از موسيقي زنده استفاده كنيد؟
چهار نقاشي از اين مجموعه را كار كرده بودم كه البته بخشي از پروژه پاياننامهام بود و در گالري افاندديزاين دوبي به نمايش درآمد. همين كارها را فرستادم ايران و وقتي آقاي رحمانيان كارها را ديده بود اين پيشنهاد را مطرح كردند كه در كنار نمايش آنها كارهاي ديگري هم انجام دهيم. مجموعه قبلي كارهايم سيلوئت بود و ايشان پيشنهاد دادند كه در نمايش اين آثار با سايهها و نور كارهاي ديگري هم مثل يك پرفورمنس انجام دهيم. به اين فكر كردم كه ايده تلفيق دو عنصر هنري و با دو مديوم مختلف ميتواند جديد و نو باشد و از آن استقبال كردم. قرار گذاشتيم هر كاري را كه تمام ميشود، عكاسي كنم و برايشان بفرستم. ايشان هم از بين آنها انتخاب كند و برايشان متني بنويسد. اين مجموعه شامل 30 كار بود كه از بين آنها 20 نقاشي در اين نمايشگاه به نمايش درآمد و از بين آن آقاي رحمانيان هفت اثر را براي پردهخواني انتخاب كرد. بخش موسيقي را هم آقاي رحمانيان به آقاي امير عظيمي پيشنهاد داده بودند و من فقط ميدانستم قرار است براي اين پرفورمنس موسيقي هم نوشته شود.
به نظر خودتان اين ايده نمايشگاهي شامل آثار همراه با پرفورمنس در اجرا چطور بود؟
ايده جالبي بود كه با اجرايش جواب داد. هر چند هر كدام از اين مديومها، يعني نقاشي، موسيقي و پرفورمنس اگر به تنهايي به نمايش گذاشته شوند بيشتر ديده ميشوند، اما به اين هم فكر كنيم كه مخاطبان اين مديومها ميتوانند در يك مجموعه تمام آنها را در كنار هم ببينند و با اين حساب مخاطب بيشتري براي ديدن آثار تشويق ميشود و البته مجموعه بيشتري از مخاطبان را هم درگير ميكند.
در مابقي نمايشگاههايي كه شايد به اين شكل برگزار شود تعداد محدودتري كار به نمايش گذاشته ميشود و اصطلاحا اين كمبود به واسطه رويدادهاي ديگري مثل پرفورمنس كامل ميشود. اما اگر در نمايشگاه شما پرفورمنسي هم در كار نبود يا موسيقياي ساخته نميشد باز هم نمايشگاه كاملي را شاهد بوديم، در طول مدتي كه براي نمايشگاه برنامهريزي ميكرديد به اين فكر كرديد كه تعداد آثار كمتري را به نمايش بگذاريد...
خيلي در جريان اتفاقات هنري يا نمايشگاهي كه در ايران اتفاق ميافتد، نيستم، اما مجموعهاي به اين شكل در اروپا يا امريكا متقاضي زيادي دارد. از همان ابتدا به اين فكر ميكردم وقتي اين مجموعه كامل شد تمام آثار را به نمايش بگذارم. هرچند خيلي زود همهچيز اتفاق افتاد، اما قرار را بر همين گذاشته بودم و ميخواستم اين مجموعه با عنوان يك نمايشگاه انفرادي آن هم در ايران روي ديوار برود. اما خيلي خوشحالم كه در نهايت به اين شكل آثار ارايه شد و اين تركيب چيزي بود كه بهشدت از آن استقبال كردم.
براي خيليها ممكن است بعد از ديدن اين آثار و پرفورمنسها اين سوال ايجاد شود كه اين نمايشگاه بازخواني يك خاطره است يا اينكه قرار است واكنشي باشد به يك اتفاق بيروني در امروز و همين زمان؟ دليلش هم موضوع و ايدهاي است كه براي اين آثار انتخاب شده و قابليت چنين تفسيرهايي را داراست...
من به شخصه از اينكه آدمها وقتي جلوي اين آثار قرار ميگيرند و از خلاقيت و ذهنيت خودشان براي ارتباط با آنها استفاده ميكنند استقبال بيشتري ميكنم. هر كسي ميتواند تجربه و حس شخصياش را در مواجهه با كارها داشته باشد. درست كه من با يك حس شخصي و ذهنيتي كه توضيح دادم اين آثار را كشيدهام، اما ممكن است يكي بخواهد طور ديگري به آن نگاه كند. دوست ندارم با توضيح، مخاطب را با آنچه من به آن فكر كردهام محدود كنم. اما در كل آدامسها در اين مجموعه براي تحريك حس نوستالژي مخاطب كار شدهاند و همين هم آنها را به بخشي از وجودشان هدايت ميكند كه شايد خيلي به آن توجهي نميكنند. اگر خواسته باشم در مورد اين حس و فكر كردن به آن مثالي بزنم، ميتوانم آن را به حس لذت بردن يك كودك از جويدن آدامس تشبيه كنم. آدامس از چيزهايي بود كه براي ما در كودكي هميشه دستيافتني بود. دوست دارم اين نقاشيها مخاطب را به همان شرايط برگرداند و خب هر كدام از اين مخاطبان ممكن است برخورد متفاوتي با اين حس داشته باشند. ميخواستم همه اينها براي مخاطب تداعي شود و البته در پاسخ به اين تداعيها با ارايه آثار در نمايشگاه برايش جلوه ملموستري هم پيدا كند. هر كدام از اين نقاشيها حرفهاي ديگري نيز ميتوانند داشته باشند و در جاهايي حتي ميتوانند به مسائل امروزي هم تاكيد كنند.
با توجه به شكل اجراي آثار يا حتي رنگبنديها به نظر نميرسد نگاه خود شما به اين موضوع و نوستالژي كه گفتيد با افسوس و حسرت باشد...
واقعا افسوس و حسرتي هم نبوده است. يكسري از نقاشيها را وقتي به ايران برگشتم كار كردم و آنها فضاي متفاوتتري دارند. انگار اين نوستالژي با برگشتن به اين فضا خاصيت خودش را از دست داده باشد، مثل عنصري چون ترك خوردگي يا مچاله شدن كه بر روي آدامسها پياده شده است، اگر هم اين اتفاق بهوضوح نيفتاده، دستكم در شكل اجرا و ارايه اثر آن را حس ميكنيم، اما تا قبل از آن اين آثار تم شادي دارند. ولي در مجموع يك تصوير ديده ميشود كه تعادلي از غم و شادي در آن وجود دارد. در دنياي واقعي هم اين دو كنار هم وجود دارند و هيچكدام، آن يكي را نفي نميكند. براي خود من بهشخصه توجه به يكي از اين دو اهميت نداشت و ندارد، چرا كه معتقدم اين دو در كنار هم معناي واقعيشان را پيدا ميكنند. آدم ميتواند در غمها و غصهها هم چيزهاي خوبي پيدا كند...
اما خب در شكل اجرا به بخش مثبت و شاد اين روند بيشتر تاكيد شده است...
اينكه اين را اينقدر روشن تصوير كردم و تمي از شادي در آثار هست به خاطر حس شخصياي است كه در مورد گفتن حرفم دارم. به نظرم حتي اگر قرار است ضد خشونت حرف بزنيم نبايد با همان زبان مشتركي كه همه در موردش صحبت ميكنند حرف بزنيم. من اگر يك كار سياه ارايه كنم در نهايت فقط به نفع اين سياهي كار كردهام. در اين حالت كار من آن سياهي را تكرار كرده و كمك ميكند كه بيشتر از قبل ديده شود. در اين نقاشيها من قصد نداشتم اين كار را بكنم. بهاندازه كافي در زندگي شخصي و روزمرهمان اين چيزها را ميبينيم و ميچشيم و لازم نيست مخاطب را مجبور كنيم مابهازاي وقتي كه براي ديدن اين آثار ميگذارد اين حس برايش تكرار شود.
موقع اجراي اين آثار به استفاده از كلاژ يا عكس در شكل اجرا فكر نكرديد؟
يكجاهايي در نقاشيها از كلاژ استفاده كردم، اما قصدم استفاده از مديوم نقاشي بود. نقاشي برايم چيزي مثل غذا خوردن است و به اين شكل فكر ميكردم بهتر ميتوانم آنچه را به آن فكر ميكردم اجرا كنم. همين علاقه شخصيام به عمل نقاشي من را به انتخاب اين مديوم سوق داد. بعد از تمام شدن اين نقاشيها به اين فكر ميكنم كه آثاري را به شكل سهبعدي اجرا كنم...
يعني به شكل مجسمه؟
مطمئن نيستم و نميدانم به چه نتيجهاي ختم ميشود.
مورد ديگري را كه ميشود در مورد اين آثار به آنها اشاره كرد حذف جنسيت از آنهاست. موضوع خواهناخواه جنسيت نقاش و مخاطب را حذف كرده است. معمولا وقتي به مفهوم نوستالژي فكر ميكنيم ميتوانيم اين تفكيك جنسيت را هم شاهد باشيم؛ نوستالژيهايي هستند كه زنانهاند يا نوستالژيهايي كه مردانه صرف هستند. اينكه اين نوستالژي مشترك باشد در موارد كمي خلاصه ميشود كه خب آدامس يكي از آنهاست...
من به اين نوستالژي مشترك فكر كرده بودم. در اين مجموعه هم آدامسهاي ايراني هست و هم آدامسهاي خارجي. فيگورها در آثار هم زن هستند و هم مرد. با ذهنيتي كه اين آثار را كار كردم به دنبال آن بودم همه با نقاشيها ارتباط برقرار كنند و هر مخاطبي، چه زن و چه مرد، ارتباط تصويري خودش را با آثار داشته باشد. برگشتن به نوستالژي اتفاق عموميتري است كه براي هر كسي اتفاق ميافتد و به اين ربطي ندارد كه ما از چه جنس، سن و قشري باشيم. همين مساله باعث ميشود هر كه روبهروي كارها قرار ميگيرد با بخشي از آن همذاتپنداري كند.
كار كردن به شيوه پاپآرت هم به واسطه موضوع اين نمايشگاه انتخاب شد؟
چون قرار بود مخاطب را در قشر خاصي محدود نكنم به اين فكر كردم كه اين بهترين شيوه براي ارايه اين موضوع است. من موضوعي قديمي و نوستالژيك را در نظر گرفته بودم كه ميخواستم با آن حرف جديدي بزنم و هنر پاپ يا popular art كه به معناي يك هنر عامهپسند است بهترين روش ارايه آن بود. پاپآرت حالتي تبليغاتي دارد و بهاصطلاح همهچيز را جار ميزند و من هم ميخواستم اين وجه وارد نقاشيها شود.
و خب البته اين را هم ميتوان گفت هنري است كه خودش را قايل نميداند به اينكه در مورد موضوعي موضع بگيرد. در اين حالت قضاوت و تعيين موضع بر عهده مخاطب است...
اگر اين اتفاق افتاده باشد خيلي خوب است. پاپآرت وامگيريهايي هم از شيوههاي تبليغاتي دارد، مثل يك بيلبورد كه در مواجهه با آن از كنارش ميگذريم و فكر ميكنيم در انتخابش آزاديم، اما نفس بودن آن بهمعناي تحميل موضوع و مضموني است كه ارايه ميكند. در حال حاضر در دنياي تصويرها زندگي ميكنيم و دايما اطلاعات تصويري، چه بخواهيم و چه نخواهيم، به ما تحميل ميشود. اين اتفاق در مورد موسيقي و متن نميافتد و اينها اين وجه تحميلي را ندارند. در مورد هر تصويري فرصت كوتاهي براي تاثيرگذاري روي مخاطب وجود دارد. من هم ميخواستم از همين فرصت كوتاه، با استفاده از رنگبندي آثار يا حتي ابعاد آنها، براي جذب مخاطب كمك بگيرم تا در ادامه در مورد كارها و پيام كارها تامل بيشتري هم داشته باشد.
موقع ديدن نقاشيها اين سوال برايم ايجاد شد كه آيا تكتك آنها عنواني هم دارند يا من مجازم آنها را با اسم آدامسها بشناسم؟
عنوان اكثر كارها همان اسم آدامسهاست، اما يكيدو كار هستند كه عنوان ديگري دارند. يكي از نقاشيها عنوانش هست «سوپرخروس» و همان كاري است كه در آن به جاي آرم سوپرمن از آرم آدامس خروسنشان استفاده كردهام. به اين فكر كردم كه در بين اصطلاحات امروزي ما ايرانيها «خروسنشان» معادلي است براي جنسي كه از كيفيت خوبي برخوردار نيست؛ طنزي به اين شكل در يكسري از كارها هست و من هم سعي كردهام آن را داشته باشم و ارايه كنم. يك كار ديگر هم در نمايشگاه هست كه عنوانش «لنگر انداختن» است. غير از اين دو، مابقي نقاشيها عنوان ديگري غير از آدامسي كه در آنها ديده ميشود ندارند.
اينكه در بعضي از آثار از كلاژ روزنامه استفاده كرديد دليل خاصي داشت؟
تنها ميخواستم مخاطب را با تكرار تركيببنديها و رنگها خسته نكنم.
اگر چه مضمون مشتركي را در همه كارها دنبال ميكردم، اما اين تلاش را هم داشتم كه عناصر مشترك مخاطب را پس نزند. اين كلاژها ميتوانست يك مجموعه كامل باشد. كارهايي كه سيلوئت هم هستند همينطور، اما همانطور كه پيشتر گفتم قصدم اين بود همه اينها را يكجا نمايش بدهم.
با اين حساب رنگ تخت پسزمينه نقاشيها هم به همين دليل انتحاب شده است؟
يكي از ويژگيهاي پاپآرت استفاده از رنگهاي تخت و تبليغاتي است. اين انتخاب شامل كميشوخطبعي هم ميشد. دوست داشتم اين سوال مطرح شود كه چرا پشت اين آدامسها و فيگورها هيچ فضايي نيست. خود من بهشخصه از اين بازي تصويري با فضا استقبال ميكنم. مخاطب هميشه و در مورد هر چيز دنبال پيدا كردن معناي خاصي است، ميخواستم با ديدن رنگ و فضاي خالي فرصتي براي فقط لذت بردن در يك آن و بدون سعي در پيدا كردن معنياي خاص را به مخاطب پيشنهاد دهم چرا كه گاهي ميشود از ديدن اثر هنري لذت برد بدون آنكه به دنبال معني دادن به آن باشيم.
در طول نمايشگاه نقد منفي هم روي كارهايتان داشتهايد؟
خيليها گفتهاند كه اين نقاشيها به اين روزهاي ما ربطي ندارد. دردهاي جهاني يا سختيهاي زندگي روزمره را مثال زدهاند و گفتهاند در اين آثار خبري از آن نيست. حتي چند نفري هم گفتند حالت پاپگونه آثار و شكل تبليغاتي آن آزارشان ميدهد يا تلفيق چند مديوم برايشان قابل درك نيست. من نميخواستم زبان سختي را براي ارتباط با مخاطب انتخاب كنم. مگر چند درصد از آدمها و افراد جامعه ما زبان بهاصطلاح روشنفكري را درك ميكنند. به نظرم زباني را براي اين آثار انتخاب كردهام كه تعداد بيشتري با آن ارتباط برقرار كنند و اينكه موفق بودهام يا نه بحث ديگري است. اين را هم در نظر بگيريم كه اين نقاشيها بيشتر براي مخاطب ايراني كار و ارايه شده و شايد يك مخاطب خارجي با بخش عمدهاي از اين آثار هيچ ارتباطي برقرار نكند.
برخورد مخاطب غيرايراني با اين آثار چطور بود؟ گفتيد بخشي از آثار را زماني كه خارج از كشور بوديد اجرا كرديد؟
آنها فقط با روش اجراي آثار و رنگبندي و البته با يكي دو اثر كه آدامسهاي نقاشي شده در آن برايشان آشنا بود ارتباط برقرار ميكردند، اما درنهايت مضمون اين مجموعه برايشان جالبتر به نظر ميرسيد. قبل از اين نمايشگاه پيشنهاد يك نمايشگاه انفرادي از اين آثار در خارج از كشور داشتم، اما من دوست داشتم مخاطب ايراني اين كارها را ببيند و برخوردي كه او با اين آثار خواهد داشت برايم اهميت بيشتري داشت.
اين موضوع قرار است در كارهاي بعديتان هم ادامه پيدا كند؟
هنوز نميدانم، اما فعلا اين بخش براي من تمامنشده است. بخش نوستالژي ايراني آن همانطور كه توضيح دادم كامل شده. به هر حال بعد از نمايشگاه مشغول كار ميشوم و شايد سال ديگر نمايشگاهي هم برگزار كردم.
و موردي اگر مانده؟
دوست داشتم از همه اين عوامل اين مجموعه نمايشگاهي مخصوصا آقاي رحمانيان و عوامل گالري آريانا و آدامسخوانها و ديگران تشكر كنم. اين مجموعه با همه بخشهايي كه در آن هست شكل ميگيرد و من بخشي از اين را مديون همين دوستان هستم.