كانت و كانتستيزي در ايران
در گفتوگو با سيد علي محمودي
كانت در تهـران
دين و سياست در انديشه كانت از هم جدا نيست
محسن آزموده
روزنامهنگار
با استناد به نامهاي از كنت دو گوبينو
(1882 – 1816م) شرق شناس و ديپلمات فرانسوي ميتوان گفت كه ايرانيان خيلي زود (در 1862 م.) يعني قريب 50 سال پس از مرگ ايمانوئل كانت
(1804- 1724 م.) فيلسوف آلماني او را ميشناختند. اين آشنايي ديرپا و زودهنگام كه البته مراحل و سطوح متفاوتي نيز داشته، سبب نشده كه امروز با گذر 150 سال بتوانيم از تحقق ايدههاي كانت در گفتار و رفتار روزمره جامعه خودمان سخن بگوييم. واقعيت اين است كه تنها از سالهاي آغازين دهه 1360 است كه ترجمه برخي از مهمترين آثار كانت به فارسي منتشر و همراه با آن شروحي عمدتا درباره فلسفه نظري او تاليف و ترجمه شد. تا پيش از آن شمار متوني كه به تبيين فلسفه او اختصاص داشت، انگشتشمار بود و معمولا از آثار دست دوم و نهچندان تخصصي. شايد به همين دليل است كه سيد علي محمودي در گفتوگوي پيش رو از دست بالا داشتن گرايشهاي انديشهستيز نسبت به فلسفه كانت سخن ميگويد، رويكردهاي غيرعالمانهاي كه متاسفانه آثارش تا به امروز نيز مشهود است. به عقيده اين استاد علوم سياسي احمد فرديد و شاگردانش در كنار آنها كه ظاهرگرايانه و قشري فكر ميكنند از دين دفاع ميكنند؛ دو گرايش اصلي كانتستيزي در ايران را تشكيل ميدهند، اگرچه او به نقش چپگرايان افراطي نيز اشاره دارد. سيد علي محمودي، استاد دانشكده روابط بينالملل در ميان ساير آثارش تاكنون دو كتاب قابل توجه نيز درباره انديشههاي كانت نگاشته است: فلسفه سياسي كانت (1386، نگاه معاصر) و كانت به روايت ايراني (1394، نگاه معاصر) . به مناسبت زادروز كانت به دفتر او در دانشكده روابط بينالملل رفتيم تا اولا درباره روايتهاي ايراني از كانت بپرسيم و ثانيا مختصري درباره انديشه سياسي كانت و ربط آن با ساير ابعاد فكري او جويا شويم:
بيش از دو قرن از روزگار كانت ميگذرد و او را فيلسوف مدرنيته ميخوانند. نخست درباره راز اين ماندگاري و اهميت او بفرماييد.
فلسفه كانت نقطه تلاقي عقلگرايي و تجربهگرايي و به وجود آوردن يك دستگاه فلسفي چند بعدي است كه داراي ابعاد نظري، اخلاقي، غايتشناسي، زيباييشناسي، دينشناسي، تربيتي، تاريخي و اجتماعي است. اين ابعاد در نظام فكري كانت از يك انسجام و هماهنگي برخوردار است؛ از اين رو كانت بر بسياري از انديشمندان و جريانهاي فكري پس از خودش تاثير گذاشت. ديگر اينكه نظام فكري كانت ويژگي تاليفي دارد، يعني گرايشهاي گاه متناقضنما و متنافر را با يكديگر همبسته و متلائم ميكند و اين ويژگي از نقاط قوت تفكر او است كه موجب شده از اين درياي بزرگ، رودخانههاي بسياري جريان يابد.
به وجوه متكثر نظام فكري كانت اشاره كرديد. به نظر شما كدام يك از اين وجوه امروز در مراكز فلسفي جهان بيشتر مورد توجه است؟
در مراكز علمي جهان به تمام اين جنبهها پرداخته ميشود، يعني هم فلسفه نظري، هم فلسفه عملي يا اخلاق، هم ديدگاههاي او درباره دين، تاريخ، زيباييشناسي، غايتشناسي و انديشههاي سياسي و بينالمللي. اين موضوعات امروزه در مراكز آموزشي و پژوهشي جهان مطرح است و دربارة آنها رسالهها، كتابها و مقالههاي فراواني نوشته ميشود؛ ضمن آنكه به مناسبت تحولات سياسي و اجتماعياي كه رخ ميدهد، برخي از اين آثار بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد. به عنوان نمونه با وقوع جنگها و درگيريها در عرصه بينالمللي، بحث صلح پايدار او برجسته ميشود. در خصوص انسانشناسي نيز جايگاه كانت بسيار برجسته است. بنابراين، دستگاه منسجم فلسفي كانت مانند يك مغز فعال، تمام ابعادش همچنان زنده است و كاركردهاي گوناگون دارد.
خوشبختانه بسياري از آثار كانت درست يا غلط به فارسي ترجمه شده است و شروح متعددي نيز درباره فلسفه او موجود است. با توجه به ابعاد كثير نظام فكري كانت كه به آن اشاره كرديد، اين آثار فارسي بيشتر به كدام جنبه از ابعاد فكري او تمركز كرده است؟
پيشينه كانتشناسي در ايران به دوره قاجاريه در زمان فتحعليشاه بازميگردد. شاهزاده بديعالملك ميرزاعمادالدوله نخستين كسي است كه پرچم كانتشناسي را در ايران برميافرازد. به دنبال او در دوره قاجاريه تلاشهايي صورت ميگيرد كه من در فصلي از كتاب كانت به روايت ايراني كه سال گذشته منتشر شد، به اجمال مطالبي در اين زمينه نوشتهام. پس ازجنبش مشروطهخواهي، نخستين گزارش منقح و منسجمي كه از كانتشناسي در اختيار داريم، به قلم محمدعلي فروغي در كتاب سير حكمت در اروپا نگاشته شده است. فروغي حدود 70 صفحه از اين كتاب را به ابعادي از فلسفه كانت از جنبههاي مختلف اختصاص داده است.
ارزيابي شما به طور كلي از فعاليتهاي مربوط به كانتشناسي در ايران به چه صورت است؟
فعاليتهايي كه در زمينه كانتشناسي در ايران صورت گرفته را در دو گرايش ميتوان مورد بررسي قرار داد: گرايش انديشهستيز و گرايش انديشهشناس. نخست به «گرايش انديشهستيز» ميپردازم. اين گرايش خود به دو بخش تقسيم ميشود. يكي مربوط به «دينشناسي» كانت است و ديگري مربوط به «انسانشناسي» او. درباره گرايش انديشهستيز در بُعد دينشناسي ميتوان گفت اين گرايشي كه به طور عمده طي 40 سال اخير تبليغ شده است، كانت را فيلسوفي معرفي ميكند كه با دين سر سازگاري ندارد، يا با دين ضديت دارد، يا مقام دين را از جايگاه رفيع خودش پايين كشيده است. اگر خوشبينانه نگاه كنيم، اين ديدگاهِ نادرست ناشي از بدفهمي انديشههاي كانت است كه دليل عمده آن دسترسي نداشتن به آثار كانت اعم از متن آلماني يا ترجمههاي انگليسي و حتي ترجمههاي عربي آثار اوست كه از ديرباز وجود داشته و دردسترس بوده است. در اين گرايش انديشه ستيز، چنين تبليغ ميشود كه كانت در فلسفهاش به حريم دين و قلمرو آن ضربه وارد كرده است و طبيعتا علت آن را نيز چنين بيان ميكنند كه كانت فيلسوف دوران مدرن است و در مدرنيته ضديت با دين وجود دارد. يعني از مقدماتي نادرست به نتيجهاي كاذب رسيدهاند و تعميمهاي غيرمنطقي دادهاند. من كتابها، مقالهها و رسالههايي را ديدهام كه درباره كانت در ايران نوشته شده و ميكوشد اين خط نادرست را به خواننده القا كند.
آيا شما اين ارزيابي از كانت را درست نميدانيد؟
بله، همانطور كه گفتم مقدماتي كه در اين زمينه چيدهاند و سپس نتيجه گرفتهاند، متاسفانه ناصواب و غلط است. ميدانيم كه كانت در بحثهاي شناختشناسي خود، دو جهان را از يكديگر تفكيك ميكند؛ به عبارت دقيقتر، او تفكيك دو جهان را به ما نشان ميدهد: جهان پديدار (phenomenon) و جهان ناپديدار (numenon). در جهان پديدار انسان ميتواند پديدهها را بشناسد، يعني اين جهان قابل درك و آزمونپذير است؛ در حالي كه جهان ناپديدار جهاني است كه امكان درك و سنجش آن وجود ندارد. اين جهان كه آن را مابعدالطبيعه (metaphysics) مي خوانند، قلمروي است كه ما نميتوانيم آن را بشناسيم، زيرا فهمناپذير است. ما به اين جهان دسترسي نداريم تا فهمي از آن داشته باشيم. اين جهان «فهمناپذير» اما «باورپذير» است.
آيا اين باور بر استدلال عقلي استوار است؟
خير، باور قلبي است و جنبه وجودي دارد. باور مبتني بر درك عقلاني نيست. قبل از كانت، تجربهگراها و به دنبال آنان اثباتگرايان منطقي در روزگار ما، اين انديشه را مطرح كردند كه آنچه خارج از قلمرو تجربه است فهمناپذير است. به نظر آنان گزارههاي فهمناپذير بيمعني و مهمل است و بنابراين هيچ ارزش معرفتي ندارد. تجربهگرايان آن روزگار، به جز تكيه بر فهم مبتني بر تجربه، ادعاي ديگري را در قلمرو فهم قبول نميكردند. آنان مابعدالطبيعه را كه بيرون از قلمرو تجربه قرار دارد، به عنوان دانش رد ميكردند. كانت در برابر اين جماعت گفت چنين نيست كه اگر ما چيزي را نفهميديم و نتوانستيم مورد سنجش قرار دهيم، بتوانيم آن را انكار كنيم يا مهمل بخوانيم. از ديدگاه منطقي، هم امكانِ وجودِ اين امور هست و هم امكان عدمِ آنها. بر اين اساس او دو قلمرو ناپديدار و پديدار را از هم جدا كرد. در عالم پديدار انسان با هر آنچه قابل فهم است- كه پايي در تجربه دارد- مواجه ميشود و آن را فهم ميكند. اگر دقت كنيم تصورات ما از تجربههاي ما جدا نيست. آنچه در ذهن ما ميگذرد و بريده از دانشهاي قبلي ما است، تصور نيست بلكه «خيال» است. تصورات ما در ذهن ما شكل تصديق به خود ميگيرد. به عنوان نمونه، اين تصديق كه: « ده پرنده در آسمان پرواز ميكنند»، مركب از چهار تصور است: ده، پرنده، آسمان و پرواز. ما در صورتي ميتوانيم عدد 10 را بشناسيم كه نخست، با مابهازاي خارجي آن آشنا شويم؛ دوم، علم حساب بدانيم و دستكم بتوانيم از يك تا 10 بشمريم. تصور پرنده بدون ديدن پرنده به مثابه يك تجربه، ناممكن است. همين طور دو تصور آسمان و پرواز. بر اين اساس است كه ما ميتوانيم با تركيب اين چهار تصور، به تصديقي برسيم كه در گزاره «ده پرنده در آسمان پرواز ميكنند» صورتبندي ميشود. اما در قلمرو مابعدالطبيعه ما با چنين تصورات و تصديقاتي را -كه در قالبهاي منطقي ريخته ميشوند و فهم را پديد ميآورند- روبهرو نيستيم. چنين دنيايي فهمناپذير و از اين رو غيرقابل آزمون و سنجش است. براي نمونه، مفهومهايي همچون فرشته، بهشت، دوزخ و... به قلمر ناپديدار (نومن) اختصاص دارند و چنان كه گذشت، ما نميتوانيم تصورات و تصديقاتي نسبت به اين پديدهها داشته باشيم، نميتوانيم به آنها بينديشيم اما راه باور قلبي به آنها بر ما گشوده است. كانت دربرابر تجربهگرايان كه مابعدالطبيعه را انكار ميكردند، با به ميان آوردن جهان ناپديدار (نومن)، باور و ايمان به مابعدالطبيعه را ممكن دانست. كانت در نقد عقل محض، گزاره مهمي دارد كه درخور توجه است و از اين رو شهرت جهاني يافته است. او ميگويد: من دانش را كنار زدم تا جا براي ايمان باز شود بنابراين او در نقد عقل محض حدود و ثغور فهم بشري و نقد و سنجش آن را تعيين ميكند. او معتقد است هر آنچه در دايره فهم ما قرار نميگيرد، نميتوانيم دانشي از آن داشته باشيم، اما باور به آن را نميتوان انكار كرد. بدين سان كانت راه دينداري مومنانه را در برابر انسانها ميگشايد.
شما تفسيري كه كانت را يك دينستيز معرفي ميكند را غلط شمرديد. اما آيا نميتوان گفت كانت به هر حال در آثاري چون دين در محدوده عقل تنها، با تلاش در ارايه تفسير دئيستي از دين تا حدودي آن را محدود ميكند و در نهايت با كانت به يك الهيات سلبي يا تنزيهي ميرسيم؟ يعني با كانت به لحاظ فلسفي در نهايت ما نميتوانيم به نحو ايجابي و اثباتي درباره گزارههاي ديني حرف بزنيم؟
تا آنجا كه گزارههاي ديني بتواند در قلمرو پديدار (فنومن) واقع شود و از جنس فهميدن و دانش باشد (كه اين گزارهها در كتابهاي مقدس و سنتهاي دين فراوان است)، از نظر كانت ميان آنها و ساير گزارهها اعم از تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و مانند اينها تفاوتي وجود ندارد. كانت در رابطه با اين گزارهها مشكل معرفتشناسي نميبيند. تمامي گزارههاي فهمپذير در متون ديني، در رديف دانشهاي بشري است و از فراخي معلومات ديني نميكاهد. مشكل در عدم امكانِ فهمِ مابعدالطبيعه دين است به شرحي كه گذشت. ايمان ديني از نظر كانت هم ممكن است و هم مورد نياز بشر است. او خود مومني در ميان مسيحيان «پاك دين» بود. كانت يكتاپرست بود و به عنوان يك دين شناس و متكلم، ابايي نداشت كه به پرسشهاي ديني و شرعي مردمان كونيگسبرگ – كه درِ خانه اورا ميزدند- جواب بدهد. اما متاسفانه در ايران ما، در بعضي محافل پژوهشي و دانشگاهي، ديدگاهي القا ميشد (ديدگاهي كه در دو دهه اخير به علت افزايش آگاهي اهل دانش و انديشه، بهشدت كمرنگ شده است) كه گويي كانت فيلسوفي است كه با دين سرِ ناسازگاري دارد و آن را تخفيف و تحقير كرده است. شگفتا كه بعضيها در اين ديار در تحريف و تخريب واقعيتها اشتهايي سيريناپذير دارند. حالا اين از سرِ ناداني است، يا حسادت است يا تكبر است يا نان به نرخ روز خوردن است، من دقيقا نميدانم. پس نخستين «گرايش انديشهستيز» در ايران در مورد كانت، مربوط به دينشناسي او است.
شما تا اينجا به گرايش انديشهستيز در بعد دين عليه كانت در ايران پرداختيد. بعد دوم اين گرايش كدام است؟
بعد دوم اين گرايش مربوط است به جايگاهي كه كانت براي انسان قايل است. نزد كانت انسان جايگاه بسيار بالايي دارد. انسان در نگاه كانت، غايت ذاتي و فينفسه است. او ميانديشد كه تا انسان در اين عالم نباشد، بود و نبود تمام پديدههاي مادي و معنوي بلاموضوع است و فايده و تاثيري ندارد؛ از اين رو پس از بودنِ انسان است كه دانش، دين، ادبيات، هنر، فن و صنعت، ضرورت و معني پيدا ميكند. از آنجايي كه كمونيستهاي وطني در تشديد كانت ستيزي نقش اساسي داشتند- گروهي كه منزلت انسان را كه در فلسفه غرب و از جمله در انديشههاي كانت مطرح شده بود، به عنوان «نفسانيت» و «استكبار» به باد حمله گرفتند. آنان در نوشتهها و گفتارهاي خود (كه در دسترس است) اين دروغ را پراكندند كه فيلسوفان مدرن ميخواهند انسان را به جاي خدا بنشانند، انسان را دايرمدار و فرمانرواي عالم كنند و كبر و نخوت و خودخواهي را بر جهان چيره سازند. ايشان با نگاهي هگلي- هايدگري كوشيدند اين انگاره كاذب را پيش ببرند و با نسبتهاي ناروا، تصويري باژگونه از فيلسوفان دوره روشنگري به جامعه ما عرضه كنند. گناه كانت و امثال كانت اين بود كه منزلت رفيع انسان و به دنبال آن حقوق بشر را در آراي انسانشناسانه خود بر صدر نشاندند. كانت ميگفت چون انسان خود غايت خويش است، نبايد به عنوان وسيله و ابزار به كار گرفته شود. نه خودش حق دارد از خود استفاده ابزاري كند و نه ارباب قدرت و مكنت از چنين حقي برخوردارند. بنابراين، از سويي خودفروشي و آسيب زدن به خود ممنوع است؛ از سوي ديگر، حكومتها حق ندارند از انسانها به مثابه شيء و ابزار استفاده كنند: آنان را وسيله ارضاي اغراض و هوسهاي خود كنند. آنان را به قربانگاههاي جنگهاي تجاوزكارانه گسيل نمايند. انسانهاي بيگناه را به زير شكنجه ببرند و به جوخههاي اعدام بسپارند. اين ديدگاه انساني، اخلاقي و حقوقي، از سده هجدهم ميلادي آرامآرام در جهان مطرح و دامنگستر شد و به تدريج نظامهاي حقوقي، نهادها و ساختارها را در جهان متحول ساخت. در دو دهه اول انقلاب اين گرايش سياستزده و كاذب ميداني براي خودنمايي داشت و بازاري براي داد و ستد اما پس از آن، با برملا شدن محتواي نادرست و دروغين آن، كمكم فروغ آن كاستي گرفت و امروزه در ميان اهل نظر و دانش، ارزش معرفتي و رونق ندارد؛ گرچه هنوز افراد انگشتشماري با مخاطباني اندك، حرفهاي گذشته را گاه به گاه تكرار ميكنند.
يكي از نمونههاي اظهار نظر نسبت به كانت را اخيرا در اظهارات يكي از سخنرانان يكي از جشنوارهها در رسانههاي گروهي ديدم كه اينگونه بازتاب يافته است: «فيلسوفاني نظير كانت سرباز شيطان هستند، همه فيلسوفان مدرن غرب پرچمدار فرهنگ شيطنت در جهان هستند. فيلسوفي كه ذيل انبيا حركت نكند، تحت ولايت شيطان است، در حال حاضر موضوع اصلي درگيريها بين اسلام و كفر است و غرب ميخواهد امواج اسلام انقلابي را در جهان از بين ببرد. در حال حاضر جريان مدرنيته اسلامي رقيب اسلام انقلابي شده و مسلمانان بايد از داشتههاي خود رستم ساخته و به جهانيان عرضه كنند. تفكرات غرب در جهان اسلام بر دوش سكولاريسمهاي مسلمان است كه سعي ميكنند در اين مسير گام بر دارند» .
به گرايشهاي انديشهستيزانه در ايران در مواجهه با كانت اشاره كرديد اما آيا گرايشهاي پژوهشي و عالمانه نيز در ايران در مواجهه با كانت داشتهايم؟
بله، چنان كه گفتم گرايش انديشهشناس از پيش از مشروطه آغاز شد و بعد از آن نيز ادامه يافت. پس از انقلاب نيز اين گرايش گامهاي به نسبت مثبت و مهمي را برداشته است. به اين معنا كه برخي از رسالهها و مقالات كانت به فارسي ترجمه شده است. پژوهشهايي درباره كانت صورت گرفته و رسالههاي دانشگاهي نوشته شده كه ابتدا در چارچوب مسائل فلسفه نظري او بود. سپس به تدريج بحثهاي فلسفه اخلاق، فلسفه تاريخ، زيباييشناسي، غايتشناسي و مسائل تربيتي او مورد توجه قرار گرفت. همچنين موضوعات فلسفي كانت در دورههاي كارشناسي ارشد و دكتري در دانشگاههاي ايران تدريس ميشود. در دهه اخير نيز شاهد توجه به فلسفه سياسي كانت هستيم. البته اين گامها ابتدايي است و ممكن است در آنها خطاهايي نيز رخ داده باشد. خطاهايي در ترجمه آثار كانت پيش آمده كه با ترجمههاي جديد تا حدي رفع شده است. برخي ترجمهها از اصل آلماني يا ترجمههاي انگليسي آثار كانت به فارسي صورت گرفته است. بنابراين مباحث كانت در تمام ابعاد آن در حال تطور و انتقال و بحث و گفتوگو است كه ميتواند در بالا بردن ضريب عقلانيت، توازن، اخلاق، سياست خردمندانه و حقوق بنيادين بشر در جامعه ايران موثر باشد. كانتشناسي در ايران طي سه دهه اخير يكي از استادان آلماني را- كه به زبان فارسي نيز تسلط دارد- بر آن داشت كه كتابي در باب كانتشناسي در ايرانِ پس از انقلاب به زبان آلماني بنويسد. نام اين كتاب كانت در تهران است و در381 صفحه، پژوهشهايي را معرفي ميكند كه از سوي استادان و پژوهشگران ايراني درباره ابعاد گوناگون فلسفه كانت نوشته شده است.
يكي از جنبههاي جالب توجه حيات فكري كانت را شايد بتوان جنبه روشنفكري او به معناي ويژهاي كه از اين تعبير مد نظر است، خواند. يعني كانت انديشمندي است كه نسبت به مسائل پيراموني جامعه خودش حساس است و واكنش خردورزانه نشان ميدهد، مانند مقاله معروف «روشنگري چيست؟»، در واكنش به مباحثهاي كه در روزگارش پيرامون مفهوم روشنگري درگرفت يا رساله جدال دانشكدهها كه واكنشي به مباحث مربوط به نظام آموزشي زمانهاش است. آيا اين جنبه از حيات فكري كانت را ميتوان روشنفكري خواند و آيا به اين زمينه هم در ايران توجه شده است؟
در سده هجدهم ميلادي پروس شرقي كه كانت در آن ميزيست، با توجه به تحولات تاريخي نوسانات زيادي داشت؛ يعني در برخي دورهها استبداد شديد حاكم بود، در برخي دورهها نيز مانند زمان فردريك بزرگ، تا حدي آزاديها براي متفكران و دگرانديشان فراهم بود. با اين همه به نظر من نميتوان كانت را «روشنفكر» قلمداد كرد. روشنفكران ضمن آنكه مطالبات و نيازهاي جامعه و مردم را به آفتاب ميافكنند، خودشان نيز به عنوان كنشگر اجتماعي و سياسي در ميدان تحولات حضور پيدا ميكنند و حتي گاهي با دست زدن به سازماندهي اجتماعي و سياسي، نهادسازي ميكنند. تا آنجا كه تاريخ به ما ميگويد، كانت در دوران زندگي خود، چنين فعاليتهايي نداشته است. به باور من كانت را ميتوان «نوانديش» ناميد، به اين معني كه از سويي بخشهاي زيادي از انديشههاي او با شرايط اجتماعي و سياسي قاره اروپا در آن زمان -كه ناامني و جنگ از ويژگيهاي بارز آن بود- ارتباط نزديك داشت. از سوي ديگر، انديشههاي سياسي و اجتماعي او ناظر به مسائل بنيادين جامعههاي انساني در فرآيندي درازمدت است. در روزگار كانت، چهرههايي همانند جان لاك، ژان ژاك روسو، ديويد هيوم و... سربرآوردند. انقلاب بزرگ فرانسه و پيش از آن انقلاب امريكا رخ داده بود. از اين رو، كانت در دورهاي پرتحرك و پرچالش ميزيست و خواهينخواهي تحولات جهاني به ويژه رخدادهاي اروپا را از نزديك دنبال ميكرد. آنچه كانت در برابر انديشهها و رويدادهاي بزرگ زمانه خود عرضه كرد، دربرگيرنده آموزهها، معيارها، اصول و رهنمودهايي براي جامعه مدرن يعني جامعهاي انساني، اخلاقي و عقلاني بود. بنابراين كانت مانند هر نوانديش بزرگِ ديگر، تاثيرات مداوم و درازمدت بر معاصران خود و بر تاريخ آينده بشريت نهاد. او كسي نبود كه خود را با چالشهاي روزمره به طور مستقيم درگير كند و با حكومتهاي زمانه خود رو در رو شود. با اين وصف، كانت همانند نوانديشان معاصر خود و تمام نوانديشان و دگرباشان سراسر تاريخ، با حكومتهاي روزگار خود كم و بيش درگير بود. در رساله فلسفه سياسي كانت به مناسبت اشاره كردهام كه وقتي كانت با دريافت نامهاي از پادشاه مستبد پروس از سخن گفتن و نوشتن درباره برخي مقولههاي فكري خود منع ميشود، به او تعهد كتبي ميدهد كه من تا زماني كه پادشاه برسرِ كار است از نوشتن و گفتن راجع به موارد خودداري ميكنم. تا اينكه حدود دو سال گذشت و آن پادشاه از قدرت به زير آمد. كانت بارديگر تدريس دينشناسي و نوشتن در باب دين را از سر گرفت. كار درخشان او در اين دوره، رساله مابعدالطبيعه اخلاق است. كانت در فلسفه، اخلاق، دين و سياست نوانديش بود اما چالشهاي او با استبداد زمانهاش- كه پايههاي خودكامگي و ديكتاتوري را آرام آرام فرو ميريخت و نظام حكومت دموكراسي نمايندگي را به عنوان جايگزين مطرح ميكرد- بسيار ژرفتر و تاثيرگذارتر بود از چالشي كه يك روشنفكر در رويارويي مستقيم با نظام ظالم استبدادي در پيش ميگيرد. البته نقش نوانديش و روشنفكر در جامعههاي درحال گذار بسيار بنيادين و ضروري است. هريك از اين دو كار خود را ميكنند و هيچ يك نميتواند جايگزين ديگري شود.
اين فيلسوف نوانديشي كه به جامعه و سياست و تاريخ التفات دارد، آموزههايي را مطرح كرده است كه از فلسفه نظري تا فلسفه سياسي او ميتوان آنها را جستوجو كرد. به اهميت انسان در فلسفه كانت اشاره كرديد و گفتيد كه انسان به عنوان غايت ذاتي در انسانشناسي كانت، هدف است نه ابزار. انسان نه ميتواند خودش را وسيله قرار دهد و نه ديگران را، و هيچ قدرتي نيز حق ندارد از او استفاده ابزاري كند. اين ديدگاه كانت چه لوازمي را در پي دارد؟
جايگاه انسان در فلسفه كانت او را برميانگيزد كه به حدود فهم انسان بپردازد. گفته شد كه فهم انسان نامحدود نيست بلكه در قلمروِ آزمونِ ممكن است. نكته باريك در اينجا آن است كه معرفتشناسي كانت انسان را به فروتني فراميخواند، زيرا او موجودي با درك محدود است و بايد حد خود را بشناسد. برخلاف تمام مطالب زهرآگيني كه در مورد فلسفههاي قرن هجدهم از جمله كانت در ايران پراكندهاند، وقتي كانت به ما ميآموزد كه ما انسانها موجودات محدودي هستيم و بايد محدوديتهاي فهم خود را درك كنيم و بپذيريم، اين ديدگاه خود به خود انسان را به فروتني دعوت ميكند و از همهچيزداني و غرور و نخوت بازميدارد.
يعني در ترجمه subjectivism آن را به نفسانيت ترجمه ميكردند.
بله؛ در حالي كه اين ترجمهها و معادلسازيها از فلسفه هگلي اغلب غلط است و اين غلط بودن را متخصصان و مترجمان دانشمند فلسفه قارهاي در آثاري كه منتشر كردهاند به خوبي نشان دادهاند.
به كانت بازگرديم، تحولي كه كانت در فلسفه اخلاق پديد آورد، چه بود؟
كانت در برابر اخلاق فايدهگرا، اخلاق وظيفهگرا (deontological ethics) را مطرح ميكند. اين مشرب اخلاقي در جهان بيش از همه از سوي كانت معرفي شده و گسترش يافته است؛ اگرچه اخلاق وظيفهگرا در تاريخ پيشينه درازدامني دارد. در اسلام، از امام علي(ع) روايتهايي وجود دارد كه يكي از آنها خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي(ع) است. در اين روايتها به طور مشخص اخلاق وظيفهگرا مطرح شده است. كانت با اخلاق وظيفهگرا كوشيد سياست را تا حد امكان اخلاقي كند و گليم قدرت را در زير سايه اخلاق بگستراند. هرچند به باور من حكومت و اخلاق فايدهگرا از يكديگر تفكيكناپذيرند، اما بدون بهره جستن از اخلاق وظيفهگرا، سياستورزي و قدرت سياسي به فساد و جنايت و نقض حقوق بشر آلوده ميشود. تجربه سياستورزي در طول تاريخ بشر، به ويژه از آغاز سده بيستم ميلادي تاكنون اين واقعيت را آشكارا نشان داده است.
يكي از مباحث اصلي كانت به كارگيري اراده توسط انسان به مثابه موجودي است كه داراي «خودبنيادي» است. اين مبحث در فلسفه كانت به چه معناست؟
يعني انسان داراي اراده است و ميتواند خردمندانه آن را به كار گيرد. كانت اينجا تفكيكي ميان انسانهاي نابالغ و بالغ ميكند. منظور او از نابالغ شخصي نيست كه هنور به سن بلوغ نرسيده است، بلكه منظورش كسي است كه به مقام آگاهي، تشخيص و داوري نرسيده تا بتواند بر مدار عقل تصميم بگيرد و كار او پيروي، تقليد و دنبالهرويِ كورانه است. كانت در مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟»، سيماي آدم نابالغ را به روشني تصوير ميكند. چنين فردي به خودش اتكا ندارد، زيرا فكر ميكند در امور اقتصادي، حقوقي، ديني و علمي كساني هستند كه ميتوانند كارهاي او را سروسامان دهند. پس او ميتواند راحت باشد و اوقات خود را به بطالت بگذراند. از نگاه كانت انسان بالغ كسي است كه در به كار گرفتن عقل خود دلير باشد. او روشنگري را خارج شدن انسان از نابالغي و پشت كردن به قيممآبي و« آقا بالا سر»، از طريق به كارگيري خرد ميداند. اين انسان خردورز كه به بلوغ رسيده، عقل خويش را در زندگي فردي و اجتماعي به كار ميگيرد. چنين اشخاصي درانديشه كانت به
« خودبنيادي» ميرسند.
يكي ديگر از مباحث مهم كانت تفكيك بين انقلاب و نظام است. ديدگاه كانت راجع به مقوله انقلاب چيست؟
كانت با انقلاب امريكا و انقلاب فرانسه همدلي ميكند. از نظر او انقلاب پديدهاي است كه ذهنها و باورها را دگرگون ميسازد و شور و شوقي در انسانها برميانگيزد تا به استقلال و نوآوري دست يابند و قالبها و كليشهها را درهم بشكنند. او حتي با ملايمت و اغماض از كنار تندرويهاي انقلاب فرانسه ميگذرد، زيرا جنبههاي مثبتي كه اين انقلاب در اروپا و جهان پديد آورد، از نظر كانت بسيار راهگشا بود. كانت در عين حال معتقد است كه انقلاب يك پديده تاريخي است كه در يك زمان رخ ميدهد و دگرگونيهايي را پديد ميآورد. بر اساس هدفها و شعارهاي انقلاب، نخبگان و فرهيختگان قانون اساسي را برپايه هدفهاي بنيادين انقلاب مينويسند و نظامي را تاسيس ميكنند كه برآمده از انقلاب است. وقتي اين نظام به وجود آمد، بايد فقط بر مدار قانون رفتار كند؛ يعني تمام تصميمات و اقدامات آن وفق قانون باشد؛ نظامي كه برپايه حاكميت مردم است و داراي تفكيك قوا و نهادهاي مختلف علمي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. از هنگامي كه نظام سياسي برپايه قانون اساسي شكل گرفت، بايد صرفا بر مدار قانون و مسوولانه عمل كند. بنابراين چيزي به اسم «مشي انقلابي» كه در حكومتهاي مبتني بر ماركسيسم- لنينيسم و مائوئيسم مشاهده ميكنيم و تجربههاي ضد انساني و ويرانگر آن را شاهد بودهايم، در فلسفه سياسي كانت جايي ندارد. نزد كانت، انقلاب با همه شكوه و نيروي برانگيزنده و شالودهشكنش به پيشينهاي تاريخي بدل ميشود كه هر سال در سالروز پيروزي انقلاب، مردم در يك روز با آن تجديد عهد ميكنند و خاطره تاريخي آن را يادآور ميشوند. ديگر اكنون يك نظام سياسي دموكراتيك نمايندگي وجود دارد با كاركردهاي خود و با الزامات حقوقي در مناسبات ملي، منطقهاي و جهاني. بنابراين، ما هماهنگي و تلائم را در دوگانه انقلاب- نظام حكومتي هم در فلسفه كانت ميبينيم. كانت به هيچوجه انقلاب را يك پديده بيهوده نميداند. او پي آمدهاي مثبت انقلاب را برميشمارد و انقلاب را به مثابه رخدادي تاريخي گرامي ميدارد، اما بر اين باور است كه پس از پيروزي انقلاب و تدوين قانون اساسي، نظام حكومتي برآمده از انقلاب بايد صرفا رفتار «مدني» داشته باشد و در هر زمينه، چه داخلي و چه بينالمللي، برابر قانونهايي عمل كند كه مجلس نمايندگانِ برگزيده ملت ميگزارند.
در تمام اين مباحث، مراد از انقلاب، انقلاب سياسي است؟
بله؛ انقلابي كه رژيم گذشته را واژگون ميكند و بر اساس قانون اساسي نظام حكومتي جديدي بنا مينهد. با تاسيس نظام حكومتي جديد، وضع جنگي از ميان ميرود، بلكه وضع مدني پديد ميآيد. بنابراين، برنامهها، كاركردها، روابط داخلي و خارجيِ حكومت همه بايد مسوولانه و بر مدار حقوق و قانون باشد. اين حقوق در واقع حقوق مردم است كه افراد آزادانه بخشي از آن را در مقام شهروند به حكومت برآمده از آراي خود تفويض ميكنند.
از اينجا وارد مدل حكومتي مورد نظر كانت ميشويم. او از چه مدل حكومتي دفاع ميكند؟
اين مدل حكومتي اشرافي نيست، فردي نيست، استبداد مطلقه نيست، بلكه دموكراسي نمايندگي
(representative democracy) است. دموكراسي نمايندگي يعني توده با عقل جمعي خود، حكومتي را پديد ميآورند و حاكماني را به عنوان نمايندگان خود بر كارها ميگمارند. اين نمايندگان معمولا در رشتههاي مختلف داراي تخصصاند و جزو نخبگان و برجستگان و افراد مورد حمايت و تاييد مردم هستند. بنابراين دموكراسي مورد نظركانت، چپ انقلابي و كمونيستي تودهوار نيست، بلكه نوعي از دموكراسي است كه مردم آن را به وجود ميآورند و به دست نخبگان برگزيده خود ميسپارند. اين نخبگان به عنوان وكلاي مردم و با اجازه مردم، بايد وظايف قانوني خود را انجام دهند، به مردم پاسخگو باشند و با نظارت مردم به كار خودشان ادامه دهند. مناصب حاكمان در دموكراسي نمايندگي كانت چرخشي است و هيچ مقام مادامالعمري در اين نظام حكومتي موجوديت و مشروعيت ندارد.
بحث كانت در جدال دانشكدهها چيست و منظور او از نگارش آن چه بوده است؟
جوهر اين رساله آن است كه همواره بايد پنجرههاي آكادمي فيلسوفان به روي قصر پرشكوه نظام سياسي گشوده باشد؛ يعني فيلسوفان بتوانند حاكمان سياسي را آزادانه و در امنيت، نقد و راهنمايي و بر رفتار آنان نظارت كنند. اين به حاكمان بستگي دارد كه چقدر از اندرزها، راهنماييها و نقدهاي فيلسوفان استفاده كنند تا زمامداري را انسانيتر، اخلاقيتر، آزادانهتر و با برابري و دموكراسي همراه سازند. تفصيل اين مباحث را با رجوع به آثار كانت در دو كتاب فلسفه سياسي كانت و كانت به روايت ايراني آوردهام.
اما آيا اين رابطه به معناي فيلسوف- شاه افلاطوني نيست؟ يعني آيا كانت تنها بر نظارت تاكيد دارد و نميگويد كه فيلسوفان خودشان در مقام حاكمان قرار بگيرند؟
خير؛ از نظر كانت نهاد دانش و دانشگاهها نيز بايد مستقل و داوطلبانه باشند. البته ارتباط دانشكدهها با حكومت خودبهخود يك امر طبيعي است، زيرا دانشكدهها تشكيل ميشوند تا نيروي انساني مورد نياز جامعه را تربيت كنند. بخشهايي از اين نيروي انساني از طريق حكومت وارد چرخه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ميشود. بنابراين تربيت نيروي انساني بخشي از وظيفه دانشكدهها است. اما بيش از آنها، كار اساسي انديشهوران، نظارت و نقادي است. در اينجا كانت فيلسوفان را به معناي اعم كلمه نام ميبرد. فيلسوفان به معني خردمندانِ نقاد و سنجشگر، در نهاد مستقل و آزادِ دانش و انديشه يعني دانشگاه فعاليت ميكنند. آنان از آن رو كه داخل نهاد قدرت سياسي نيستند، حكومت نميكنند. فيلسوفان، نظارهگر، سنجشگر و نقاد هستند، نه كنشگر و در كار سياستورزي و حكومتگري.
به اهميت تفكيك اشاره كرديد. آيا كانت درباره نهاد اقتصاد هم سخني دارد؟ يعني آنجا هم قايل به تفكيك است؟
وقتي از ابعاد گوناگون انديشههاي كانت ياد كردم، به اقتصاد اشارهاي نشد، زيرا تا آنجا كه آثار منتشر شده كانت نشان ميدهد، او در مقام يك متفكر و صاحبنظر اقتصادي ظاهر نشده است. اما او از منظر حدود آزادي و برابري و مشاركت شهروندان در امور سياسي و اجتماعي به موضوع دارايي و ثروت ميپردازد. در كتاب فلسفه سياسي كانت يك فصل به ديدگاههاي اقتصادي كانت اختصاص يافته است. محور بحث كانت، توانمندي شهروندان از نظر اقتصادي است تا با تكيه بر آن بتوانند وارد ميدان فعاليتهاي اجتماعي و سياسي شوند و به عنوان شهروند، نظام حكومتي دلخواهشان را انتخاب كنند، در انتخابات مجلس به عنوان نامزد انتخاباتي يا رايدهنده شركت جويند، و بر عملكرد حاكمانِ برگزيده نظارت كنند. كانت از اين زاويه به اقتصاد توجه ميكند. اما اگر پرسيده شود كه نظام اقتصادي مورد نظر كانت چيست، خودبهخود در سپهر دموكراسي و دموكراسي ليبرال، بايد از اقتصاد آزاد و اقتصاد بازار نام برد. البته كانت آزادي اقتصادي را از استثمار و استعمار تفكيك ميكند. او نقدهاي جدي نسبت به استثمار واستعمار اروپاييان در قرن هجدهم دارد. به هيچوجه اقتصاد آزاد نبايد به استثمار و استعمار انسانها منجر شود، زيرا اين دو پديده- چنان كه گذشت- خلاف انسانشناسي كانت است.
شما به وجوه مختلف فلسفه كانت اشاره كرديد. نقدي كه معمولا به او ميشود، اين است كه مباحث او خيلي
جالبتوجه است، اما امكان تحقق عملي ندارد. آيا جهاني كه در آن صلح پايدار اتفاق بيفتد، يا همه بر اساس وظيفه عمل كنند، يا آنكه دموكراسي نمايندگي در آن برپا شود، فيالواقع ممكن است يا خير؟
كانت در آثار خود دو قلمرو را از يكديگر جدا ميكند: نخست قلمرو ايدهآل است و ديگري قلمرو واقعيت. درك دقيق اين تفكيك، بسيار كارساز و راهگشا به ويژه براي حكومتهاي درحال توسعه در جهان امروز است. كانت به هيچوجه بين ايدهآل و واقعيت اختلاط و التقاط نميكند. يعني دايره سياستورزي از نظر او يك دايره كاملا عيني، علمي و آزمونپذير است. همان قلمروي كه با عنوان پديدار (فنومن) از آن ياد شد. بنابراين وقتي كانت از تفكيك قوا صحبت ميكند، يا وقتي ميگويدكه حاكم نبايد از حدود قانون تجاوز كند، يا از حريم آزاديها سخن ميگويد، ما با بحثهايي در گستره علم سياست روبهرو هستيم كه همهچيز را خيلي عيني، ملموس، تعريف شده، محاسبهپذير و قابل انجام براي ما مطرح ميكند. از سوي ديگر، كانت از ايدهآلها نيز حرف ميزند، اما به تفكيك دو قلمرو مذكور ميپردازد. ايدهآل چيزي است كه ما تلاش ميكنيم به سوي آن حركت كنيم. ايدهآل مشوق و برانگيزنده است و جهان ذهني ما را توسعه و گسترش ميدهد. توجه داشته باشيد كه ما در آنِ واحد و در قلمروي واحد، هم گام واقعگرايانه و هم گام ايدهآلي برنميداريم. اصلا نبايد اين دو قلمرو را با يكديگر مخلوط كرد. درواقع يك سياستمدار ميداند كه در سياستورزي با محاسبه، ارزيابي امكانات و محدوديتها و اينكه چه كارهايي قابل انجام است يا نيست، سروكار دارد. در سياست حساب و كتاب وجود دارد. سياست را با شعار و هياهو و ماجراجويي نبايد اشتباه كرد. اين جا كانت دقيقا در مقام يك انديشه ورِ واقع بين با ما حرف ميزند. منظورم از سياست فقط حكومتگري نيست؛ بلكه در جامعهاي كه مردم در آن با هم زندگي ميكنند و با يكديگر مناسبات گوناگون دارند نيز سياست حاكم است. اما ايدهآل، قلمروي مستقل است، از جنس واقعيت نيست و نبايد با علم و تجربه و گامهايي كه ما روي زمين برميداريم، آميخته شود. مثلا اين ديدگاه كه ارتشهاي همه كشورها بايد منحل شوند، ايدهآلي است كه بايد فراروي نوع بشر در ذهنها زنده بماند، اما در دايره واقعيتهاي جهان امروز جايي ندارد و از اين رو پروژهاي اجرايي و عملي نيست. اين آرمانها و اين هدفهاي بلندمدت، به جامعههاي انساني كمك كرده است كه دچار ركود و افسردگي نشود، انگيزه واميد خود را از دست ندهد و به وضع موجود تسليم نشود. گوهري درخشان از تغيير و دگرگوني و شكستن قالبها در فلسفه كانت به چشم ميخورد. به قرن نوزدهم كه مينگريد، رساله درباره آزادي و انقياد زنان جان استوارت ميل را ميبينيد كه در آن بر تغيير و دگرگوني زندگي بشر به سوي آزادي، برابري و دموكراسي تاكيد شده است. جامعه انگلستانِ امروز را نبايد با جامعه بريتانياي قرن نوزدهم يكسان قلمداد كرد. اگر آن مبارزات و پويشها نبود، جامعه امروز اروپا به اين درجه از رشد فكري، فرهنگي و آزادي و برابري نميرسيد. از اين زاويه كانت دو قلمرو ايدهآل و واقعيت را به روشني از يكديگر تفكيك ميكند. قلمرو واقعيت، جهان امكانها و انتخابهاي ممكن است، يعني آنچه در عمل استعداد به فعليت درآمدن را دارد. قلمرو ديگر آن ايدهآلهايي است كه بايد همواره در برابر خود به عنوان برانگيزنده و دگرگونكننده وضعيت خود، پيش چشم داشته باشيم. كانت به آكواريمي باور ندارد كه در آن واقعيت و ايدهآل با هم در آن شناور باشند. واقعيت يك جهان و ايدهآل، جهاني ديگراست. هوارد ويليامز يكي از دانشمنداني است كه فلسفه سياسي كانت را شرح كرده است. او در كتاب خود مينويسد: كانت هنگامي كه تفكر فلسفي ميكرد، شبكلاه فلسفي به سر مينهاد، و زماني كه ميخواست راجع به جامعه و تاريخ و صلح و جنگ و نظام حكومتي بينديشد، شبكلاه فلسفي خود را از سر برميداشت و شبكلاه سياسي را برسر ميگذاشت. او با اين تمثيل ميكوشد نشان دهد كه ايدهآل و واقعيت دو قلمرو جداگانهاند و نبايد اين دو را با هم مخلوط كرد. بنابراين تا آنجا كه گستره واقعيت مورد نظر است، انديشههاي سياسي كانت و همچنين ديدگاههاي اخلاقي او ظرفيت فعليت يافتن در ميدان عمل را دارا است؛ اما از ياد نبريم كه كانت به ما ميگويد نظام سياسي آزادي، برابر و دموكراتيك با رشد و تربيت فرهنگ جامعه ارتباطي وثيق دارد. هر چه آگاهي و فرهنگ بيشتر در ميان انسانها ژرفا و گسترش يابد، زندگي سياسي و اجتماعي نوع بشر عقلانيتر و اخلاقيتر ميشود. اين نكته مهم را نيز همواره در ذهن داشته باشيم كه كار فيلسوفان ورود به جرييات و موضوعهاي فرعي نيست. فيلسوفان اگر به گستره سياست نيز وارد شوند، نوعاً انديشهها و اصول بنيادين و ايدههاي كلي را عرضه ميكنند. سياستگذاري، برنامهريزي و تهيه راهبرد و نقشه راه، كار سياستمداران، سياستگذاران، برنامهنويسان و مديران است.