• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4100 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۸ خرداد

نقش هورمون دوپامين در مصائب عاشقانه

هر عشقي مي‌ميرد...

اهورا جهانيان

 

 

درباره نقش مخرب عشق در زندگي، قبل از اينكه نكاتي را از لابلاي سخنان بزرگان علم و عرفان و شعر و فلسفه بيرون بكشيم، هر كسي مي‌تواند در تجربه زيسته خودش يا ديگران تامل كند. همه ما كم‌وبيش از عشق لطمه خورده‌ايم يا دست كم كساني را در اطراف‌مان ديده‌ايم كه عشق، پس از يك دوره خوشي كوتاه‌مدت يا بلندمدت، دمار از روزگارشان درآورده است.

دراشعار عارفانه و عاشقانه زبان فارسي (و قطعا ساير زبان‌ها) نيز فراوان در فراوان از ظلم و ستم معشوق سخن رفته است. عاشق در ادبيات عاشقانه غالبا موجودي ستم‌ديده و در هم شكسته از مصائب عشق است. بهجت‌ و سرخوشي عشق ديري نمي‌پايد و دوران محنت فرا مي‌رسد. البته در ادبيات عرفاني و تغزلي ما، معمولا غم عشق مبارك است و ويراني عاشق عين آباداني او قلمداد مي‌شود. هم از اين رو حافظ مي‌گفت:

«تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق/ هر دم از نو غمي‌ آيد به مبارك‌بادم.» و سعدي هم فرموده است: «عالم از ناله عشاق مبادا خالي.» برخي از منتقدان مفهوم عشق، چه عشق عرفاني چه عشق غيرعرفاني، بر اين نكته تاكيد كرده‌اند كه عاشقي به معناي كلاسيك كلمه، نه تنها فرديت انسان را از او مي‌استاند بلكه مصداق مازوخيسم (خودآزاري) است. عاشق به اين معنا براي رسيدن به وصال معشوق، آزار و تحقير فراواني متحمل مي‌شود و از اين خرد شدن و شكستن، لذت مي‌برد و به معشوقش مي‌گويد: خيال تير تو با ما حديث تشنه و آب است/ اسير خويش گرفتي بكش چنانكه تو داني. اما مدافعان عشق به معناي سنتي و متعارف كلمه، شكسته شدن عاشق را مصداق دست‌شستن وي از خودخواهي و روي آوردنش به ديگرخواهي مي‌دانند.اينكه حكم اخلاقي اين خودفراموشي و مشغول شدن بيش از حد چيست، بحثي است كه در حوزه علم جديد قرار ندارد؛ هرچند كه اخلاق نوين نمي‌تواند يكسره فارغ از يافته‌هاي علمي باشد. اما هر چه هست، عشق از منظر يافته‌هاي روانپزشكان و عصب‌پژوهان چيزي جز مشغول بودن بيش از حد به ديگري نيست.

هلن فيشر كه يكي از مشهورترين محققان در زمينه رابطه «عشق و مغز» است، درباره نشانه عاشق بودن افراد مي‌گويد: «در اين مورد كافي ست كه از هر فردي بپرسيم در طول روز چه مدّت به معشوق خود فكر مي‌كند. معمولا جواب حدود 95% از وقت روز است. چون عشق همين مسخ شدن خالص است. اين تمايل شديد و اين جوشش، هسته اصلي عاشق بودن است. عشق بسيار سركش و به ندرت قابل كنترل است و بسيار به سختي مي‌توان به آن پايان داد. به نظر من عشق قوي‌ترين ميل جهان است.» بخش عمده مصائب زندگي عاشق، ناشي از همين تفكر يا درگيري ذهني بيش از حد با معشوق است.

يكي از مهم‌ترين تحولات مغز فرد عاشق، بالا رفتن ميزان هورمون دوپامين در مغز اوست. ترشح زياد دوپامين باعث ترشح بيشتر هورمون جنسي تستسترون مي‌شود. تحقيقات هلن فيشر و همكارانش نشان داده است كه اگر فرد عاشق در ازاي عشقي كه به معشوقش مي‌ورزد پاداشي دريافت نكند، عاشق‌تر مي‌شود.

اما اين سخن دقيقا يعني چه؟ فيشر مي‌گويد: «اين نيز از خصوصيات سيستم ترشحي دوپامين است كه اگر مغز پاداشي دريافت نكند، اين سيستم بسيار فعال‌تر مي‌شود و با ترشح بيشتر قابليت رنج بردن را بالا مي‌برد.» پس مصائب و رنج‌هاي عاشق، ابتدا به افزايش ترشح دوپامين در مغز او و سپس به افزايش ترشح دوپامين در مغزش در نتيجه پاسخ ندادن معشوق به دلدادگي اوست؛ افزايش ترشحي كه عاشق را بيش از پيش درگير معشوق مي‌كند و اگر معشوق ميلي به عاشق نداشته باشد يا ميلي هم داشته باشد ولي نخواهد مطابق خواسته‌هاي عاشق عمل كند، عاشق بيچاره ناله‌ها سر مي‌دهد در ستمكاري معشوق و تحقير شدن خودش. البته هلن فيشر مي‌گويد عملكرد سيستم ترشحي دوپامين هميشگي نيست و اين سطح از ترشح دوپامين، كه موجب زوم كردن مغز ما روي فرد خاصي مي‌شود و او را به فكر و ذكر ما بدل مي‌كند، معمولا بين 18 ماه تا يكسال و نيم است. اما در مواردي كه فراق به وصال تبديل نمي‌شود، اين مدت معمولا طولاني‌تر از سه سال مي‌شود و همين امر يكي از علل غني شدن شعر و ادبيات جهان بوده است!

به هر حال، ترشح بالاي هورمون دوپامين از جايي به بعد فروكش مي‌كند و عشق عاشق مثل شمعي در برابر باد، مي‌ميرد و خاموشي مي‌گيرد. يا اگر عاشق خوش‌شانس باشد و در وصال، عشقش به دوست‌داشتن استحاله مي‌شود و فروكش مي‌كند؛ تنزلي كه راه را براي زندگي مشترك عاقلانه‌تر باز مي‌كند؛ اگرچه ممكن است از تغزل و شاعرانگي فرد، چه در زندگي مشتركش چه در زندگي فكري و هنري‌اش، بكاهد.

نكته مهم تحقيقات هلن فيشر اين است كه در مغز هيچ فردي، افزايش ترشح دوپامين نسبت به يك فرد خاص ديگر، دايمي نيست.ممكن است با كاهش ترشح دوپامين در مغز ما، پس از مدتي فرد جديدي از راه برسد و موجب افزايش ترشح دوپامين مغز ما شود. ولي اينكه فكر كنيم كسي مي‌آيد، كسي ديگر، كسي بهتر، كسي كه مثل هيچ كس نيست، و با حضورش در زندگي ما، ميزان ترشح دوپامين در مغز ما هميشه در حد بالايي باقي خواهد ماند و در نتيجه ما هميشه عاشق و دچار و غرقه او خواهيم بود، تصوري نادرست و مخالف يافته‌هاي علمي است. حتي اگر چنين چيزي هم ندرتا وجود داشته باشد، نتيجه‌اي جز درد و رنج يا دست كم دشوار شدن زندگي فرد در بر ندارد. زندگي با درد و رنج كمتر، ربط عميقي دارد به كاهش ترشح هورمون دوپامين در مغز. باري، به آغاز كلام بازگرديم: اگرچه درد و رنج موقت و دوره‌اي مي‌تواند ثمرات نيكويي در زندگي اشخاص داشته باشد، اما طولاني شدن درد و رنج ناشي از افزايش ترشح دوپامين در مغز، مي‌تواند زمينه‌ساز بروز «نقش مخرب عشق» در زندگي افراد شود. عشق گرچه صد حسن دارد ولي لزوما تعالي‌بخش نيست.

عرفاي ما هم كه دست‌شان از دامن علم جديد كوتاه بود، درباره عشق سخنان متناقضي گفته‌اند. مثلا مولانا در جايي مي‌گويد: «عاشقي‌گر زين سر و‌گر زان سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است». و در جاي ديگري مي‌گويد: «عشق‌هايي كز پي رنگي بود/ عشق نبود عاقبت ننگي بود.» يعني عرفا هم كاملا واقف بودند كه عشق مي‌تواند نقش مخرب و منفي داشته باشد.آنها چنين عشقي را عشق راستين نمي‌دانستند. ولي واقعيت اين است كه عشق راستين از منظر علم، با بررسي ميزان ترشح دوپامين و چند هورمون ديگر در مغز انسان سنجيده مي‌شود.

اينكه درباره راستين يا دروغين بودن عشق پس از معلوم شدن نتيجه‌اش حكم صادر كنيم، نوعي مصادره به مطلوب و عين بي‌ملاك بودن ما در تشخيص عشق است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون