مقدمهاي بر فيلم «اژدها وارد ميشود»
و جن در آقاي مودت
حلول كرد*
ونداد الونديپور
اگر بخواهيم فيلم «اژدها وارد ميشود» را براساس متراژهاي سينمايي متداول تحليل كنيم، سر به ناكجاآبادي ميبريم كه گرچه شايد چند پسكوچهاش به هم راه داشته باشد، ولي خيل عظيمي از خيابانهايش به بن بست ميخورد. بنابراين، نگاه «صرفا» استعاري و نشانهشناختي به فيلم، راه به خطا ميبرد؛ گرچه، داشتن نگاه نشانهشناختي جزئي از فرآيند درك اين فيلم است. اژدها وارد ميشود يك اثر پستمدرن است. به علت كمبود جا، خلاصهوار برخي ويژگيهاي پست مدرنيسم را مرور ميكنيم: «حقيقت محتوم و نهايي وجود ندارد. ساختارها جواب نميدهند و بنابراين بايد شكسته شوند. نسبيت بر همهچيز سايه انداخته، به خصوص بر زمان و تلقيهاي مختلف از آن. جهان از داستانوارهها يا خرده روايتهايي ساخته شده و هر چه شخص يا ارگانهايي كه داستانسازي ميكنند، داستانهاي بهتر و جذابتري بسازند و بتوانند (از طريق ابزار رسانه) داستانشان را به نام واقعيت مطلق به خورد افكار عمومي دهند، سهم بيشتري در ساختن جهان پيرامون ما پيدا ميكنند. از اين نظر، سياستمداران و قدرتمداران در صدر داستانپردازان قرار ميگيرند؛ همانها كه تاريخ را ميسازند و جنگ و صلح و اتحاد و وطنپرستي و نژادپرستي و... و همه اينها، در سطح سياسي، خردهروايتهايي هستند براي يوغ انداختن به گردن انسانها. جهاني چنين، متزلزل و بيبنياد است و ملغمهاي است از انديشهها و نيازها و دروغها و افسانهها و دريافتها و تعابير و پارادوكسها و شايدها و اگرها... بدينترتيب، زندگي، خود، يك ابر داستان است متشكل از خرده داستانهايي كه به اشكال مختلف و با بن مايههاي عاطفي و عقلي و ذهني و اجتماعي و اقتصادي و سياسي و هنري و... كنار هم چيده شدهاند و در يك زمان نامشخص، رو به مقصدي مشخص، يعني مرگ، در حركت است. مدرنيستها سعي داشتند از طريق فرمولبندي همهچيز و از طريق ساختن ساختارها، به حقيقت هر پديده دست يابند و جوابها را بيابند. اما پست مدرنيسم با دادن فكتهايي از وضع ناعادلانه و ظالمانه و ضدانساني كنوني جهان، اين رويكرد را در سطح كلان به چالش ميكشد. در جهان پستمدرن، خردهروايتها يا داستانكها جهان را ميسازند؛ هر پرسوناژ خرده روايتهاي خود را دارد و به شيوهاي ديالكتيكي، از برخورد اين داستانكها، داستانكهاي جديدي شكل ميگيرد. بنابراين، تشتت و عدم قطعيت (عدم وجود پايانبندي بسته) و ابهام و ايهام و شكسته شدن زمان و مكان و مرز رويا و واقعيت، از ابزارهاي اصلي پستمدرنيسم به خصوص در حيطه هنر است. در فيلم با خردهروايتهايي مواجهيم كه هركدام ميتواند موضوع يك فيلم باشد ولي در اينجا همه كنار هم جمع شدهاند تا در قالبي پستمدرن و فضايي سوررئال، شِمايي از جهاني ممكن را كه ميتواند ارتباطاتي با واقعيتهاي عيني نيز داشته باشند، ترسيم كنند. به بيان سادهتر، شايد بتوان گفت ما در اين فيلم با اپيزودهايي مواجهيم كه گاه بر هم اثر ميگذارند و گاه نه. گاه واقعي مينمايند و گاه خيالي. نكته بسيار مهم اينكه نبايد به دنبال روابط علت و معلولي در بين اين خرده روايتها باشيم. خرده روايتها هر كدام قابل تفسير و تاويلند اما الزاما داراي رابطه منطقي با هم نيستند؛ مثل همه وقايع و پديدههاي جهان. ميدانيم كه «اژدها وارد ميشود» نامش را از يكي از فيلمهاي معروف بروسلي گرفته؛ خرده روايتي كه در اين عنوان هست ما را به دنياي واقعي زندگي بازيگري ميبرد كه در 32 سالگي درگذشت يا به روايتي كشته شد؛ پس اژدهايي كه قرار است وارد شود هم از مرگ بينصيب نيست. واژه «اژدها» ما را به خرده روايتي اوستايي ميبرد منبعث از «آژي دهاك» يا ضحاك كه شاهي بود كه ابليس بر شانهاش بوسه زد و دو مار از جاي بوسههايش روييدند و غذايشان مغز سر آدميان بود. اژدها هزار سال سلطنت كرد و كاوه سرانجام او را در كوه دماوند زنداني كرد و سرانجام توسط گرشاسب نابود شد. در اواخر فيلم هم، ماموران ستوان چاركي، كه هيبتش استعاري است و گويي كارگزار ضحاكيان است، از پشت كوه به پرسوناژهاي اصلي نگاه ميكنند كه «پشت كوه» هم در ميتولوژي اوستايي، جاييست كه اهريمن نيروهايش را به آنجا گسيل كرده است. پس در بخشي از خرده روايتهاي فيلم، شاهد نوعي نبرد خير و شر هستيم كه در قالبي اسطورهاي و خيالي نمود پيدا كرده است. نبردي كه پاياني ندارد. نكته مهم ولي بديهي كه شايد برخي تماشاگران را به اشتباه بيندازد، حالت به ظاهر مستند گونه فيلم است، در حالي كه فيلم كاملا fictionيا ساختگي است و ماني حقيقي و سعيد حجاريان و...، درواقع بازيگران فيلم هستند (نامشان هم به عنوان شخصيت حقيقي نوشته نميشود) و عبارت «براساس واقعيت» كه در ابتداي فيلم ميبينيم هم اساسا غيرواقعي است. در واقع، كارگردان با در نظر داشتن اين واقعيت كه سينما اساسا يك دروغ است و هر چه در قاب است دروغين است، هر چه را كه دلش خواسته به عنوان واقعيت جازده تا جذابيت و باردراماتيك اثرش بيشتر شود. فيلم ارجاعات ملي و سياسي و نژادي و... هم دارد نظير آلماني صحبت كردن كارگر هندي و نيز اشاره به غول خفته در زمين، يعني «نفت» كه اكنون آرام شده (قيمتش نازل شده) . نكته جالب كه ميتواند در جاي خود تفسيرپذير باشد، صحبت كردن حجاريان و زيباكلام به شكلي ظاهرا راستگويانه درباره يك ماجراي غيرواقعي است؛ يعني بازي كردن در جهت راست نشان دادن يك داستان ساختگي... و زلزله، خبر از چه چيز ميتواند بدهد؟ بايد به شاهكار بهرام صادقي نيز اشاره كنم كه چند بار نامش در فيلم آمده. به يك اعتبار ميتوان اين فيلم را يك بازسازي آزاد از «ملكوت» زندهياد بهرام صادقي دانست: فيلمي با پرسوناژهايي كه جن در وجودشان حلول كرده. اگر روحي براي فيلم «اژدها وارد ميشود» در نظر بگيريم، آن روح، بيشك «ملكوت» بهرام صادقي است.
*بخشي كوتاه شده از سطر آغازين رمان «ملكوت»