• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4075 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۸ ارديبهشت

هاشمي به روايت هاشمي (57)

اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي‌دانيد كه از ماه‌هاي پاياني سال گذشته به‌صورت دنباله‌دار، خاطرات ‌آيت‌الله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده‌ايم و چاپ و انتشار قسمت‌هاي بعدي‌اش ادامه دارد. ‌آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در شماره قبلي در مورد بازجويي‌هايش در زندان ساواك صحبت كرد. او در اين بخش از مصاحبه در مورد قضيه ترور شاه توضيحاتي مي‌دهد كه در اين شماره مي‌خوانيم:

 

همه‌شان را؟ [همه مظونين ترور شاه را به بند ش ما آوردند]

نه. آن كسي كه كشته شده بود.

رضا شمس‌آبادي؟

بله. كامراني را آوردند آنجا پيش ما...

نيكخواه چي؟

نيكخواه را پيش من نياوردند برده بودند جاي ديگري.

كامراني بود و منصوري؟

منصوري را ما بعدا در سال بعد كه دوباره ما بازداشت شديم، در زندان قصر ديديم. اما كامراني را آوردند پيش ما در يك سلولي گذاشتند. بازجويي مي‌بردند يك مقدار هم سخت گرفته بهش. او را دستبند قپاني زده بودند سينه‌اش مي‌گفت عيب كرده ضعف هم نشان داد آنجا. انتحار خواست بكند، خودكشي كند كه موفق هم نشد. يك مقدار زيادي سيگار و اينها را گرفته بود و اينها را خيس كرده بود در يك ظرفي شيره اينها را خورد، هنوز ما نمي‌دانستيم چه اثري دارد. يك‌دفعه از حال رفت و مسموم شده بود، وضع بدي پيدا كرده بود. آمدند او را بردند يكي، دو روز هم بردند معالجه‌اش كردند و آوردنش ديگر بعد نبردند بزننش. حالا من نمي‌دانم چه اتفاقي افتاد كه ديگر دست از سرش برداشتند. ما در صحبت‌هايي كه با او مي‌كرديم من احساس كردم كه به شمس‌آبادي علاقه‌مند بود، اين طور نبود كه با او بي‌ارتباط باشد با آن توده‌اي‌ها گرم گرفته بود. با ما مذهبي‌ها خيلي هنوز چيز نشده بود ولي با آنها گرم گرفته بود. با خود من هم وقتي حرف مي‌زد به نظرم علاقه‌مند بود به او. به هر حال يك روابطي داشتند. يك گروه‌هاي ديگري هم بود. از گروه فروهر هم آنجا بود. فروهر هم آن موقع در زندان بود. منتها فروهر را بيشتر در دفتر مي‌بردند، يكي از اتاق‌هاي عمومي را به او داده بودند آنجا بود. خب، از او خيلي پذيرايي مي‌كردند. يك زنداني محترمي بود. برخوردها همه‌ با او خوب بود، همه‌چيز هم در زندان داشت. حكمت‌جو هم در يك اتاق ديگري بود، در همان عمومي، منتها در اتاقش قفل بود. نمي‌خواستند با اين خاوري رابطه داشته باشد. هيات‌هاي موتلفه يك عده‌شان بودند همين‌جا با ما، يك عده‌شان را هم برده بودند جاهاي ديگر. بازجويي‌هاي‌شان كه تمام شد آوردند آنها را پيش ما، آنها كه آمدند وضع ما بهتر شد. جمعيت خوبي بود؛ حاج‌عباس نوشاد بود كه ايشان مرحوم شد. ايشان دايما نماز قضا مي‌خواند. آقاي بادامچي بود آنجا پهلوي ما، آقاي لاجوردي بود، آقاي توكلي آن طرف بود، آقاي شفيق بود اين عده آنجا با ما بودند.

خود محمد بخارايي اينها را ديديد شما؟

اصلا نديدم. آنها را كه قزل‌قلعه نياوردند. ما هنوز آنجا بوديم اينها را اعدام كردند. عجله كردند، اينها را اعدام كردند. بعد آقاي عراقي را از اينها جدا كردند. عراقي را هم پيش ما نياوردند. من در زندان بعد ايشان را ديدم.

آنها را در 26 خردادماه اعدام كردند كه شما تشريف آورديد؟

بله. من چهار ماه و ده روز بودم. من را پانزدهم اسفند تقريبا گرفتند تا 15 تير مي‌شود چهارماه. قاعدتا تا 25 تير يا اواخر تير من آنجا بودم. طبعا اين دوره‌اي كه من آنجا بودم باز اطلاعاتم از بيرون خيلي نيست. يعني اين چهار ماه در سربازخانه كه بوديم، آن موقع مي‌آمديم، مي‌رفتيم، اينجا اطلاعات‌مان از طريق اين زندانياني كه مي‌آمدند پيش‌مان؛ البته در زندان نوعا اخبار مي‌رسيد ولي اين چهار ماه من منقطع بودم از كارگرداني امور و آن موقع هم عمده كارگردانان را گرفته بودند ديگر. بازاري‌ها را كه گرفتند، هيات موتلفه بود كارگردان در تهران كه آنها را گرفته بودند. روحانيون را هم خيلي گرفتند. يك گروه هم در شهرباني بودند كه آنها را ماه رمضان گرفته بودن‌شان، خيلي‌هاي‌شان را نياورده بودند اينجا. بعدا هم گويا محاكمه كردند آنها را. اينهايي كه متفرقه گرفته بودند ده، پانزده نفر شده بوديم. اينها را عيد آزاد كردند.

وضع زندان را قرار بود بگوييد.

وضع زندان آن موقع‌ها خيلي بد نبود در زندان.

يعني چطوري بود؟

گفتيم؛ -شما قزل‌قلعه را كه نرفتيد، ديديد- قزل‌قلعه يك حياطي وسط بود جنوب و شمالش چند تا اتاق بود كه عمومي بود و شرق و غربش هم دو تا سالن بود كه اتاق‌هاي كوچكي درست كرده بودند اينها، انفرادي اين شكلي بود كه همه مي‌دانند آنجا را؛ سلول‌هاي بعضي‌هاي‌شان به حياط راه داشت. يك زميني - آن زمين آسفالت نبود- همان شن و زمين بيابان اين طوري بود. آبي هم آنجا نبود. آب بايد از سلول و دستشويي و اينها مي‌آورديم. اجازه داده بودند يك جاي سبزي براي خودمان درست كرده بوديم و تفريح ما همه‌اش اين بود. آنجا نه مرغي نه چيزي هيچي نبود. مثلا زندان قصر، آدم مي‌آمد، درخت بود يك جاي بهتري بود. زندان اوين كه بعدا ما رفتيم آنجا هم باز باصفا بود، اما آنجا خيلي خشك و بي‌روح و اين طوري بود عمدا هم مي‌خواستند همين طور باشد، بعد از بازجويي ديگر خوب بود. بعد از بازجويي، كتاب داشتيم، مطالعه مي‌كرديم. آنجا مذاكره مي‌توانستيم با زنداني‌ها بكنيم، سخت نمي‌گذشت؛ ماموران زندان هم سخت نمي‌گرفتند با ما.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون