تدبير با اقتدار ميآيد
كيوان كثيريان
«عصباني نيستم» بعد از كش و قوسهاي فراوان اكران شد. نه آسمان به زمين آمد، نه زمين لرزيد و نه آتشفشاني فعال شد. پنج سال حاشيه، پنج سال حرف و حديث و جنجال نتيجهاش شد اكران فيلمي كه همان پنج سال پيش بايد اكران ميشد.
بعضيها گاه نمايش يك فيلم سينمايي را تا حد يك بحران امنيتي پيش ميبرند؛ حتي بردن اسم آن فيلم ميشود تابو. جوري وانمود ميكنند كه اكران شدن آن فيلم از محالات است و به اين ترتيب بر مسوولان وقت فرهنگ و سينما تاثير ميگذارند. مسوول مربوطه هم خيلي ساده، ترس برش ميدارد، توي دلش ميگويد سري كه درد نميكند چرا دستمال ببندم. «ميز خدمت» را چرا با يك حمله فلان روزنامه از دست بدهم. جواب فيلمسازان را ميشود راحتتر داد تا جواب آن برادران را. آن وقت فيلم فلكزده همينطور بلاتكليف ميماند. بيخيالِ كيانوش عياري. او آنقدر محترم و دوستداشتني هست كه شلوغش نكند. تهش يك تابلوفرش به او هديه ميدهيم و از صبر و ادبش تشكر ميكنيم. تمام ميشود و ميرود. اينكه دوتا فيلم خوبِ كيانوش عياري هم ديده نشود و روي پرده نرود كه اصلا مهم نيست.
يادتان هست آنچه بر سر به رنگ ارغوان حاتميكيا آمد؟ بيش از ۵ سال خاك خورد و چنان خطرناك و غيرقابل نمايش توصيف شد كه كسي جرات نكند نامش را بياورد. در حالي كه وقتي از توقيف درآمد و اكران شد، نه تنها زمين نلرزيد و آتشفشاني فعال نشد، بلكه كلي به آن جايزه دادند و به عنوان الگوي سينماي سياسي ايران معرفي كردند. سادهانگاري است اگر گمان كنيم او كه فيلم حاتميكيا را توقيف كرد و او كه از توقيف بيدليل درش آورد در شكلگيري ادامه راهِ حرفهاي او بيتاثير بودهاند. همانطور كه مسير زندگي حرفهاي و حتي شخصي بسياري از فيلمسازان كه در شرايطي مشابه قرار ميگيرند دستخوش تغيير شده و ميشود. بيشك مسوولان محترم نميدانند با تصميمهايشان چه بر سر امثال عياري و درميشيان و اميريوسفي و كاهاني و بقيه آوردهاند. همه ميدانند همانطور كه «قصهها» و «خانهدختر» و «عصباني نيستم» و خيلي فيلمهاي ديگر اكران شدند و آسمان به زمين نيامد، «خانهپدري» و «كاناپه» و «رستاخيز» و «آشغالهايدوستداشتني» و «گزارش يك جشن» و فيلمهاي كاهاني و «شيفتگي» زماني عصمتي و بقيه هم اگر اكران شوند، آب از آب تكان نميخورد و اتفاقي مشابه خواهد افتاد. تمام اين فيلمها روزي به نمايش عمومي درخواهند آمد؛ دير يا زود و آنها كه فيلمها را خواهند ديد سوالاتي بيپاسخ در ذهنشان نقش خواهد بست كه غالبا بيجواب است. شمايلي از مسوولان وقت در ذهنشان نقش ميبندد كه طبعا تصوير جالبي نخواهد بود. حالا چه كسي پاسخگوي حقوق تضييعشده فيلمسازان و سينماگران است؟ جواب سرمايههاي مادي تلفشده را چه كسي ميدهد؟ و كهنه شدن يك اثر هنري؟ طبعا هيچكس. نكته اما همان علاقه بياندازه به حفظ «ميز خدمت» از سوي مسوولان است و جمعي اندك كه نگرانيها و دلواپسيهايشان را- واقعي يا ساختگي- اهرم فشار بر تصميمگيري دوستان مسوول كردهاند. بديهي است كه مدير مقتدر اجازه نميدهد كار به جايي برسد كه مجلس به مساله ساده اكران يك فيلم وارد شود و هنرمندانش مداوم به رييسجمهور نامهنگاري كنند. «تدبير» تنها يككلمه است اما مفهومي است كه لوازم و ملزوماتي دارد تا آن را از حد يك شعار ساده فراتر ببرد. شجاعت، صداقت، ثبات قدم و ثبات راي، معنايش اقتدار مدير است و اينهاست كه منجر به تدبير ميشود. با دست و دل لرزان نميشود فرهنگ را مديريت كرد. نميشود كه نميشود.