روزشماري مكن!
اسدالله امرايي
«روز شماري مكن. حتي اگر فكر ميكني در مهلكه افتادهاي روز شماري مكن! حالا هم لحظهشماري مكن، شب نميتواند تمام نشود. طبيعت شب آن است كه برود رو به صبح. نميتواند يك جا بماند، مجبور است بگذرد. اما وقتي تو ذهنت را اسير گذر لحظهها كني خودت گذر لحظهها را سنگين و سنگينتر ميكني؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.» نمايشگاه كتاب امسال شاهد يك خبر خوب بود كه موجب شد خيلي از اهالي فرهنگ خوشحال شوند. طريق بسمل شدن رمان محمود دولتآبادي سرانجام بعد از 10 سال معطلي در پشت سد مميزي با تيراژ 30 هزار نسخه در نشر چشمه منتشر و با استقبال گسترده مخاطبان روبهرو شد. استاد دولتآبادي كه شريك غم و شادي مردم است سالهاي زيادي را پاي اين رمان گذاشت و صبر كرد. خودش ميگفت كل داستان در يك لحظه جرقه خورده بود؛ لحظهاي كه رزمندهاي در جبهه جنگ لحظات آخر را طي ميكند و قمقمه آبش را به جاي آنكه سر بكشد به خاك ميريزد و زير لب ميگويد: يا اباالحسن از من راضي هستي؟ در اين حال و روزي كه همه از كم كتاب خواندن مينالند و ميگويند مردم سطحي و كم حوصله شدهاند و كسي حوصله خواندن ندارد و حتي حوصله بصري در حد يك دقيقه و كمتر كاهش يافته. معلوم شد مردم اگر كتاب خوب گيرشان بيايد ميخوانند و براي آن صف ميكشند. روايت محمود دولتآبادي از جنگ نو و منحصر به فرد است. اشارههاي تاريخياش درباره جنگهاي ايرانيها و اعراب عالي. طريق بسملشدن سال 83 نوشته شده و امسال بالاخره مجوز انتشار گرفته. «همينها، اينها، نميبينيشان؟ تو نميبيني؟ همه هستند، همه هستند، نميبينيشان؟ كفن و قمقمه. نگاه كن، نگاه كن! «تشنهاي، تو تشنهاي برادرم. بنوش آب!» نگاه كن، نگاه كن! چه رستخيز روشني! منم، تويي و ديگران. تويي، منم و ديگران. چه رستخيز روشني. كلاهخود و چكمه و يراق. يكي به آفتاب ميدهد سلام، يكي به آب. يكي به آسمان نياز ميبرد، يكي به خاك. يكان يكان بروز ميكنند، از پناه خاك، از شگفتهاي دره هلاك، از حوالي و حدود تپههاي تاك، تپهها و تنگههاي كهنه و عميق، پوده و عتيق، از درون خاك، از مغاكها، مثل رويش و شكفتنِ عجيب سنگها و خارها. پوست پوستهاي خاك ميشكفت و ميشكفت از آن كسي - تني. تني كه با كفن، تني كه بيكفن. بيرقي به دست يا نشانهاي به نوك نيزهاي.»