تشيع علوي و صفوي
سيد علي ميرفتاح
چيزي كه اين روزها عجيب ذهنم را به خودش مشغول داشته همان دايكوتومي معروف «صفوي و علوي» است. صفويه همان چيزي نيست كه شريعتي ميگفت. سلمنا. علوي هم كافي است پيرايههاي انقلابي و تاحدودي سوسياليستي اواخر دهه پنجاه را از آن بزداييم تا معناي متفاوتي از آن بفهميم. معذلك اصل اين دو رويكرد را نميشود منكر شد، هنوز هم ما صفويان و علويان روبهروييم. حقيقت مجملي كه شريعتي در آن روزگار دريافته هنوز هم مصداق دارد و هنوز هم علويها و صفويها باهم جمع نميشوند. با اينكه چهل سال از انقلاب اسلامي ميگذرد همچنان يك عده سعي دارند تا از علي شخصيتي دستنيافتني و الوهي بسازند و ما را در برابرش به گريه و عجز و كرنش بيحاصل وادارند. با خرافه و افسانه علي را تبديل به مقام و منزلتي ميكنند كه جز اظهار معجزه و كرامت كاري نميكند، مردم هم در مقابلش جز شفاي بيماران و اداي قرض توقعي ندارند. حال آنكه علي نهجالبلاغه علي ديگري است. متاسفانه در اين سالها غلبه با غلات بوده و چهره حقيقي علي در لايههاي ضخيم اغراق و افسانه محجوب مانده. حال آنكه علي در آينه نهجالبلاغه اسوه عدالت و اخلاق است و در فتوت و پارسايي نيكوترين معلمي است كه بشر به خود ديده. به جاي اينكه از علي درس زندگي بگيريم، در حكمتش تامل كنيم و عدالتش را تا آنجا كه توان داريم در زندگي به كار بنديم و به حقگويي و حقطلبياش تاسي كنيم و در برابر عظمتش سر تعظيم فرود آوريم، به بافتههاي خطرناك روي آوردهايم و روزبهروز خود را از آن منبع نور و علم دور كردهايم. ابنعباس بعد از خطبه شقشقيه ميگويد بر هيچ امري حسرت نخوردم كه بر كلام علي كه مردي با سوال بيجا قطعش كرد. او اگر امروز بود و مواجهه ما را با علي ميديد و ميشنيد كه از امام چه ميخواهيم و چه كرامتهايي به او نسبت ميدهيم و از چه حقايقي در وجود آن يگانه غافليم، شك نكنيد كه حسرتش صدچندان ميشد و پيش از اينكه دق كند ما را، همه ما را به باد ملامت ميگرفت و به حالمان افسوس ميخورد...