اگر تعارف نميكرديم
سيدعبدالجواد موسوي
سال ۹۰ يا ۹۱ بود كه در خميني شهر يك تجاوز دسته جمعي رخ داد. آن زمان در روزنامه روزگــار كار ميكرديم. تيتر يك روزنامه را به آن فاجعه اختصاص داديم. چشمتان روز بد نبيند. سردبير را احضار كردند كه: چرا تيتر يك روزنامه شما يك فاجعه اجتماعي است و نه سياسي؟ توضيحات سردبير البته هيچ فايدهاي نداشت. آنها نفس پرداختن به چنين موضوعي را سياه نمايي ميدانستند و معتقد بودند نشر چنين اخباري موجب اشاعه فحشا ميشود. ماجرا به اين جا ختم نشد. در شهر مذكور تظاهرات راه افتاد و از تريبونهاي رسمي هرچه دلشان خواست بار ما كردند و حتي در يكي از آن ميتينگها چند نسخه از روزنامه روزگار را به آتش كشيدند. تهديدات تلفني هم چند روزي ادامه داشت. يك بار هم گفتند تعدادي غيورمرد قرار است با اتوبوس به تهران بيايند و حساب ما را كف دستمان بگذارند. بعد از آن حواسمان را جمع كرديم تا هيچوقت يك فاجعه اجتماعي را به تيتر يك بدل نكنيم. حالا شش هفت سالي از آن روزها ميگذرد و اينبار از همان شهري كه ذكر خيرش رفت خبر ميرسد سه نرخر به يك كودك پنجساله افغان تجاوز كردهاند. هولناك است اما حقيقتا مقصر كيست؟ روزنامهنگاران مقصرند يا كساني كه هميشه اصرار دارند چشم بر فجايع ببنديم [...] اگر در همان سالها رسانهها اجازه داشتند به سراغ ريشه اين فجايع بروند آيا بازهم آن داستان غمانگيز تكرار ميشد؟ اگر آن روزها به جاي تعريف و تمجيد بيجا از مفاخر آن خطه، بيتعارف به اصل قضيه ميپرداختيم و ديگر رسانهها نيز به كمك ميآمدند آيا باز هم چنين حال و روزي داشتيم؟