يك روز در كوچه پس كوچههاي محله خواجه نظام
صبح عشرتآباد
فاطمه علياصغر/ نميخواهد فراموش كند. نبايد فراموش كند. شايد بهتر است فراموش كند. او كه صبح به صبح ميآمد زير پل چوبي. دستهاي سبزي از ممدباقر سبزيفروش دورهگرد ميخريد. نان سنگك داغ ميگرفت و سرازير ميشد از پل چوبي به سمت ميدان سپاه. به كارگرهاي نشسته زير پل سلامي ميكرد. كارگرها هم بيرمق عليكي ميدادند و باز چشم ميدوختند به ديوارهاي سيماني پل. چه كسي فكر ميكند اين پل چوبياست؟ آهني است. مثل همه پلهاي دنيا. چوببرها دور و برش هستند براي همين هم شده پل چوبي. از كنار مغازههاي مبلسازي رد ميشد. چشم روي كلهپزي و حليمفروشي ميبست، آنها را ميگذاشت براي روزهاي خاص. لحظه ديدار نزديك ميشد. نفسش در سينه حبس. ميآمد دور ميدان ميايستاد تا بيايد. از مغازه كوچك سيگار فروشي بستهاي وينستون لايت ميخريد. سربازي از دور پيدا ميشد. ديوارهاي پادگان «وليعصر» بلند روبهرويش ايستاده بود. تمام بعدازظهر به اين صبح فكر ميكرد. تمام ديشب به اين صبح فكر كرده بود. صبح سپاه. صبح عشرتآباد. صبح طلوع خورشيد از شرق. صبح خيره شدن به پرچم بلند وسط ميدان كه وقتي از پايين به آن خيره ميشوي راست ميرود توي دل ابرها، اگر آن روز آسمان را دود نگرفته باشد و فكر ميكرد به اينكه چرا نام اينجا عشرتآباد است.
عشرت خانم و رازهاي مگو
حكايت در حكايت ميآيد، وقتي پاي ميدان عشرتآباد در ميان است هستند كساني كه ميگويند اينجا را عشرت خانم آبادش كرد، نه ناصرالدينشاه و نه هيچ شاه ديگري. صبح به مشرق نزده، عشرت خانم بيدار ميشد، دورتادور حوض پر از آب راه ميرفت. سوگلي شاه بود. ابروهاي كماني داشت و شليته رنگ به رنگ به پا. به دستور ناصرالدينشاه دور تا دور حوض را 30 خانه كوچك دواتاقه به شكل نيمدايره بر پا كرده بودند كه در و پنجره چوبي آنها به سوي مركز حوض باز ميشد. هر خانه براي يكي از زنهاي شاه بود. عشرت رازمگوي تكتك اين خانهها را از بر بود. خانه دلش اما در كلاهفرنگي سكونت داشت. بناي كلاهفرنگي، برج چهار طبقهاي بود، حاصل ديدار سلطان صاحبقران از بلاد كفر. عشرت عاشق طبقه سوم آن بود كه شاهنشين داشت با آينه كاري و مقرنسكاري. چه ظلمها بر او رفته بود و او چه ظلمها به زنان دگر كرده بود. هميشه روزها ميآمد ميايستاد طبقه سوم و از پنجرهاش خيره ميشد به باغها و بستانهاي اطراف. نفسي عميق ميكشيد بياينكه سرب و كربن وارد ريههايش شود. تار مويش را از كنار چارقد سپيدش بيرون انداخته بود و فكر ميكرد به لحظهاي كه شاه عكاس قرار است بيايد. از كدام خانه ديگر مهم نيست. اينجا عشرتآباد است. تا قصر فتحعليشاهي راهي ندارد. همهاش بستان است. مراسم عروسي و جشن و سرور عشرت اينجا برگزار ميشد. بگذار كه دل شاه پيش انيسالدوله باشد. به راهها، خيابانها و كوچههاي آينده فكر ميكرد كه تداعيكننده نام او ميشوند.
خياباني با بوي آبادان
نميخواهد فراموش كند. نبايد فراموش كند. شايد بهتر است فراموش كند. عشرتآباد محل ديدارشان بود. محلهاي كه از پل چوبي تا سهراه زندان ادامه داشت و خانهها در ابعاد 40 متري ساخته ميشدند و در خيابان و كوچه آدم بود كه وول ميخورد. فرصتي اگر پيش ميآمد، آنها ميانداختند توي خيابان اجارهدار تا بروند سمت سهراه زندان. نام قبليخيابان اجارهدار، خواجه نظام بود. چرا اين نام تغيير كرد، كسي نفهميد. اما اينجا تنها خيابان تهران بود كه بوي آبادان ميداد. بوي ادويه و عرقيات گياهي. بوي دود و قليان. از شير مرغ تا جون آدميزاد در آنجا پيدا ميشد. ميگويند از سال 1310 هجري شمسي اين خيابان جان گرفته، الله اعلم. اما اين را ديگر همه ميدانند، آن زمان كه اطرافش را گندمزارها فراگرفته بودند، در دوره قاجار اينجا خارج از حصار ناصري بود و مهاجراني كه از شهرهاي ديگر تازه به تهران ميآمدند در اينجا خانه ميساختند. پيرمردي كه روبهروي اداره مخابرات بقالي داشت هميشه اين ماجراها را تعريف ميكرد: «تا دهه 50 اينجا تك و توك خانه داشت و هنوز پر بود از زمينهاي كشاورزي.» راست ميگفت، پيرمرد با دستهاي لرزان و نگاه كم فروغش وجب به وجب اين محله را ميشناخت. صحبت با پيرمرد كه به درازا ميكشيد، آنها برايش دستي تكان ميدادند و ميرفتند تا دم مغازه دارو گياهي عمو علي تا گل گاو زبان و دارچين بخرند. عمو علي از سال 48 در اين محله زندگي ميكرد. تا ديد، شروع كرد از گذشتهها گفتن: «اين روزها اسم بيشتر كوچهها و خيابانهاي اينجا تغيير كرده. روز به روز هم جمعيتش بيشتر ميشود. تا آنجا كه ديگر بازشناسي اين محله از زماني كه به اينجا آمدم، غيرممكن است. تعداد خودروها كه در آن زمان و حتي تا چند دهه بعد از آن بسيار كم بود، امروزه چند صد برابر شده» بعد تعريف ميكرد كه اينجا قبلا داراي يك خط ايستگاه اتوبوس بود و به دليل اينكه در دو سوي خيابان اتومبيلي پارك نميشد، به راحتي عبور ميكرد، مبدا آن از سهراه زندان بود و به ميدان توپخانه ختم ميشد. او سالها با اين خط به ادارهاش رفت و آمد ميكرد تا اينكه بازنشسته شد و اين مغازه عطاري را خريد. عمو علي تعريف كرد كه اين خط از سال 1372 ه. ش برداشته شد. حالا اين خيابان از لحاظ وسعت هيچ تغييري نكرده است، جز اينكه در برخي جاها، يك متري عقبنشيني كرده است. بعد از خداحافظي با عموعلي راه ادامه پيدا ميكرد، يكم مانده به چهارراه ارامنه.
10متري ارامنه
حكايت در حكايت ميآيد. « از كي ارمنيها آمدند، اينجا؟»، كمتر كسي حكايت سكونت ارمنيها در اين منطقه را ميداند. «معلوم نيست اما اينجا ارمنيها از خيلي سال پيش هم كليسا داشتند و هم مدرسه. » خيلي از محليها ميگويند، راست ميگويند، روزگاري در اينجا مدرسه چندگانه
(دبستان - دبيرستان) ساهاكيان در 10 متري ارامنه ويك مدرسه دخترانه ارامنه وجود داشت كه حالا فضاي سبز شده. دبستان هم متروكه.
يكي از ارمنيهاي ساكن چهارراه ارامنه در محله خواجه نظام ميگويد كه در قديم اينجا يك كافه هم داشت، سينما هم داشت، سينمايي به نام ستاره كه پس از انقلاب تخريب شد و بعدها پايين سينما آهنگري ساختند و خود آن هم به خانه تبديل شد و ديگر اثري از آن باقي نماند. آنها در ميان چهارراه شلوغ ايستادند كه كسبه آن سالهاي سال است، اسير انواع صداها و آلودگيها هستند: « به جز ملك شخصي مهندس دقت، صاحب كارخانه مبلسازي دقت كه يك باغ سرسبز بزرگي بود هيچ فضاي سبزي اينجا وجود نداشت تا سال 1372 هـ . ش كه به جاي همان مدرسه دخترانه ارامنه، كه بعد از تخريب زمين بايري شده بود، پاركي به وسعت 2376 متر ساخته شد. جالب است، هر جاي پارك را كه نگاه ميكني مثل بوتهاي خودسر، ساختماني علم شده كه محدوده پارك را به اندازه يك خانه كوچك كرده و امكان ورزش و گذراندن اوقات فراغت را از خانوادهها گرفته است.» ميگويند اين پارك شده پاتوق عرضهكنندگان و مصرفكنندگان مواد مخدر و امنتيش پايين است. پيرزني هم ساكن اينجاست كه وقتي پاي گفتوگو درباره محله وسط است، حرف را ميكشاند به روزهاي قديم: «روبهروي همين پارك يك پمپ بنزين بود كه سالها بعد از انقلاب با فرار صاحبش به خارج از كشور متروك مانده و امروز تبديل به شهرداري ناحيه 5 منطقه 7 شده است». ديگر از راه چيزي باقي نمانده. آنها به سه راه زندان رسيدند. كاخ فتحعليشاهي را ديدند كه حالا تبديل به كاخ - موزه شده؛ كاخ - موزهاي كه تا پيش از آن زندان بود. همانجايي كه ميگفتند: «مياندازمت جايي كه آب خنك بخوري.» معروف بود كه در ميان زندان جوي آب خنكي روان بود؛ آب خنكي كه از آن هيچ نمانده. هر چند قصههاي عشرتآباد تمامي ندارد. حكايت در حكايت است. اگر صبح آن فراموش نشود.