حسین گلستانی که بود و چه کرد
حالِ منِ مستضعفِ مظلوم
وخیم است
عمادالدین قرشی
حوالی سال 1369، در مجلس یادبودی که برای محمدعلی توفیق برگزار شده بود، شخصی خودش را به یکی از برادران توفیق و مرتضی فرجیان که در مراسم حضور داشتند، معرفی کرد و گفت که از همکاران سابق «توفیق» بوده اما اصطلاحا او را بهجا نیاوردند! نهایتاً تقدیر چنین شد که آن شخص بار دیگر خود را با نام مستعارش «اخفش» به ایشان معرفی کند. اینجا بود که پس از قریب چهار دهه، هویت یکی از مرموزترین اعضای تحریریه توفیق برای بسیاری فاش شد. او کسی نبود جز سرهنگ حسین گلستانی.
«حسین گلستانی» از طنزپردازان بنام و تا سالها ناشناس، متولد نهم اسفند 1305 بُجدَن سبزوار بود. پدرش سلطانمراد، اهل کتاب و عرفان و ادبیات بود و اشعارش در روزنامه «اسرار شرق» سبزوار و مجله «باغ صائب» تهران منتشر میشد. از همان سنین کودکیِ حسین، پدرش او را با روزنامه توفیق آشنا کرد، همچنین حسین در همان سالها با دیوان نسیمشمال آشنا و بدان علاقهمند شد. تحصیلات دوره ابتدایی را نزد پدر و سهسال اول دبیرستان را در زادگاهش گذراند. سپس به تهران آمد و پس از طی دوره دبیرستان نظام و دانشگاه افسری، با درجه ستواندومی (رسته موتوری) به خدمت ارتش درآمد و تنها چندسال مانده به وقوع انقلاب، با درجه سرهنگی از نظام بازنشسته شد. محمدرفیع ضیایی در خاطراتش از گلستانی نقل میکند که «علاقه گلستانی به ادبیات تا آن حد بود که در دوران تحصیل در دانشکده افسری، دیوان حافظ را بهطور کامل حفظ کرد.» گلستانی از زندهیاد حسین مسرور، استاد ادبیاتش در دانشکده افسری که در تشویق او بسیار کوشا بوده، بارها به نیکی یاد کرده است.
با ورود گلستانی به تهران، با توجه به زمینههای قبلی فکریاش با روزنامه توفیق (دوره دوم به مدیریت محمدعلی توفیق) از سال 1326 همکاریاش را با روزنامه توفیق آغاز کرد و تا آخرین شماره دوره سوم توفیق، برایش شعر و مطلب میفرستاد. «روزنامه توفیق هرچه من را دعوت به همکاری مستمر کرد، نرفتم. حتی چندینبار در شمارههای مخصوص که اسم و عکس همکاران را منتشر میکرد، از من حقیر هم میخواست که خود را به دفتر توفیق معرفی کنم، تا آنجا که بالاخره برایم نوشتند آدرس بده، میخواهیم برایت خواستگار بفرستیم! بههر حال، خودم را معرفی نکردم...». اولین امضای گلستانی در توفیق، «ح-گ» و «شبگیر» بود. «در آن سالها خیلی تحت تأثیر ابوتراب جلی بودم... اشعار و مطالبم در توفیق سه سرنوشت جداگانه داشتند. یا وارد سبد زیر میز هیئتتحریریه میشد، یا در ستون «سبدیات» توفیق چاپ میشد و یا بعضی از آنها (شاید برای اینکه دلم نشکند) در گوشه و کنار روزنامه جاهای خالی را پر میکرد.» در آن ایام، نقیضههای او به سبک «التفاصیل» توللی، با امضاهای «الابابیل» و «ابابیل» در توفیق (تا قبل از مرداد 1332) منتشر میشد، اما بهمرور بهخاطر وضعیت خدمتیاش در حکومت و بهجهت ناشناس ماندن، بهطور مرتب اسامی مستعارش را تغییر میداد. باباآدم، ابوالفضول، ابوجلال، ابوحرب، ابوقبیس، میرزا نقنقو، علیشنبه، شهپر، مسعودبک، کبلای، دیدهور، سیاه، سیاهسوخته، بنیهندل، غایب، جنوبی، بزشناس، مورچه، ساخلوحضور، مرموز، اخفش، عمودالدوله، مسافرنژاد، واقعهنویس، تعزیهنویس، حاشیهپرداز، نکتهگیر، میرزاغضنفر، گرمازاده،... بخشی از مهمترین امضاهایش بودند. گفتنی است که در مقطعی از دوره سوم توفیق، دکتر حسن خواجهنوری نیز با امضای «ابابیل» مینوشت که بعدها گلستانی با ارائه مدارک و مستندات از دوره دوم توفیق، حق امتیاز استفاده از این نام مستعار را برای خود محفوظ دانست.
پس از انقلاب، گلستانی به اتفاق جواد علیزاده، صفحهای هفتگی به نام «طنز هفته» را در روزنامه کیهان راه انداخت... . با آغاز انتشار گلآقا در دهه هفتاد و به دعوت مرتضی فرجیان، گلستانی بار دیگر به عرصه مطبوعات طنز بازگشت. او که اشراف کاملی بر تاریخ نظم و نثر فارسی، فرهنگنامهها و تذکره شعرا داشت، در کنار تصحیح اشعار طنز همکاران و انتشار اشعار طنزش در ستونهای مختلف هفتهنامه، ماهنامه و سالنامه، وظیفه بررسی، پاسخ و طبقهبندی نامههای وارده به آبدارخانه گلآقا و شخص کیومرث صابری را بر عهده گرفت. همکارانش در گلآقا او را مردی منضبط، دقیق و سحرخیز به یاد و خاطر میآورند. کتابهای «بزغاله باهوش» و «شغال خرسوار»، یادگار منظوم گلستانی برای نوجوانان از انتشارات گلآقاست. صفحه ارزشمند «کنزالطنز» در ماهنامه گلآقا که به کوشش عمران صلاحی در باب معرفی طنز در دیوان اشعار ادیبان کهن نوشته میشد، پس از فوت صلاحی، توسط گلستانی ادامه یافت. سرانجام حسین گلستانی در 26 مهرماه 1386 دار فانی را وداع گفت. پیشتر از این اتفاق ناگوار، گلستانی چنین با مرگ مطایبه کرده بود: «به استناد شعر تخریبشده فردوسی؛ «ز گهواره تا گور در صف بایست»، اینک در صف «بهشتزهرا» نوبت گرفتهام!» در فقدان گلستانی همین بس که دکتر مسعود کیمیاگر گفت «جامعه طنز ایران، یک فرهنگ سیار را از دست داد.»
نمونهای از نثر طنز او چنین است:
هذا كتاب مستطاب خوابنامه: اگر كسي در خواب صداي رعد شنود، همسايهاش نيمهشب فردا تيرآهن خالي كند! اگر بيند لباس خود را رفو ميكند، گير خياطي بدقول افتد! اگر بيند كليد منزلش گم شده، از ترس طلبكاران، راه خانه خود را گم كند! اگر بيند نفسزنان از كوه بالا ميرود، در تأمين خرج و برج زندگي درماند! اگر بيند كيسه پولي پيدا كرده، حقوق اول برج خود را گم كند! اگر خواب ديد كه در گرد و خاك گم شده، از طرف اداره برق يا آب يا گاز يا تلفن، خيابان جلو منزلش را بكنند و سپس به امان خدا رها سازند! اگر طناب بيند، در معيشتش گره افتد! اگر بيند گنج پيدا كرده، سيبزميني بخرد! اگر بيند آسمان ميلرزد، براي ساكنان آپارتمان طبقه بالايياش مهمان آيد! اگر در خواب بيند كه با غول بيشاخودمي درگير شده، هنگام سوارشدن در اتوبوس، خارج از نوبت بر او پيشي گيرند!
و این دو شعر طنز هم از آثار اوست:
تا چند به دنبال تو ای عشق من، ای «کار»/ هی متر کنم کوچه و پسکوچه و بازار/ هرجا که شدم، از تو نشان هیچ ندیدم/ پنهان شدی از چشم من ای یار، پریوار/ اندر عقبت شهر و ده و کوچه دویدم/ پیدا نشدی عاقبت از بهر من زار/ دیپلم چو گرفتم، شدم از مدرسه بیرون/ ملحق شدم آنگاه به جمعیت بیکار/ چون جانب دانشکده رفتم، به صد افسوس/ گشتم به سر پنجه کنکور گرفتار/ تا سیر شود این شکم بیهنر من/ دادم به گرو کفش و کلاه و کت و شلوار/ گفتم به وزیری که: بکن چاره این درد/ گفتا: برو امروز و مزن چانه بسیار!/ کن صبر و تحمل دوسه ماهی ز ره عقل/ «تا آذر مه بگذرد و آید آزار!»/ القصه، کنون عاطل و بیکارم و علاف/ آنگونه که بودم به همهعمر پدیدار.
تا محتکر رِند در این شهر مقیم است/ حال من مستضعف مظلوم، وخیم است/ تا فعل مماشات در این حال شود صرف/ اجحاف و گرانی به همان نحو قدیم است/ کیفر چو نباشد متخلف شود آزاد/ بر حرص چو افزوده شد انصاف عقیم است/ هرگز نشود رهسپر شیوه یزدان/ آنکس که روان در ره شیطان رجیم است/ انصاف مجویید ز دلال و رباخوار/ کاین جنس در آن منطقه چون درّ یتیم است/ دارا نکند فکر فقیران گرسنه/ تا بوقلمون با شکمش یار و ندیم است/ پنهان نشود کار خلاف از نظر خلق/ چون طبل که فریادکنان زیر گلیم است.