درباره تاريخ به منزله حافظه جمعي
خاطره خود كلانتر جان است
درباره تاريخ به منزله حافظه جمعي
محسن آزموده
آلفرد آدلر (1937-1870 م.) رواندرمانگر برجسته اتريشي، در درمان بيمارانش اهميت زيادي براي خاطرات آنها، به ويژه خاطرات نخستينشان (early memories) قائل و معتقد بود: «در ميان حالات رواني، يكي از آشكاركنندهترينها، خاطرات فردي هستند». آدلر خاطرات را به مثابه نمودهاي يك «منطق خصوصي» و همچون استعارههايي براي «سبك زندگي» هر يك از افراد يا نوعي فلسفه شخصي فردي در نظر ميگرفت. به نظر او خاطرات به هيچ عنوان اموري تصادفي يا ناچيز نيستند، بلكه تذكارهايي گزينششده هستند: «خاطرات يك شخص» تذكارهايي هستند كه به او محدوديتها و معناي رويدادها را خاطرنشان ميسازند. آنها خاطراتي «تصادفي» نيستند. در ميان بيشمار احساسات و عواطفي كه يك فرد دريافت ميكند، او تنها آنهايي را براي يادآوري انتخاب ميكند كه اگرچه سطحي هستند، اما به نظر او براي تاب آوردن مشكلاتش چارهساز هستند.»
نكته حائز اهميت در اين بحث آن است كه خاطره نخستين، يا آنچه فرد به عنوان خاطره نخستين روايت ميكند، ممكن است در واقعيت عرفي و عادي هرگز اتفاق نيفتاده باشد و كل آن به تعبيري يك امر برساخته (constructed) و مصنوعي (artificial) باشد. براي نمونه يكي از مشاهدات جالب توجه آدلر در برخورد با بيماران آن بود كه چه بسا يك بيمار، در فرآيند درمان، خاطرهاي را به عنوان خاطره نخستين بيان ميكند كه اصلا امكان وقوع نداشته است. مثلا بيماري ادعا ميكند كه نخستين خاطراتش از كودكي به قبرستاني مربوط است كه در شهر آنها بوده و هر بار كه در آغوش پدر و مادرش از آنجا رد ميشده، او را به وحشت انداخته است. تحقيقات بعدي نشان داده كه چنين قبرستاني اصلا وجود خارجي نداشته است. با اينهمه چنان كه آمد، آدلر معتقد است كه به اين خاطره مصنوع يا برساخته، كه ناخودآگاه در ذهن فرد شكل گرفته و چنين در سرنوشت بعدي او نقش ايفا ميكند، بايد اهميت داد و نبايد آن را به عنوان امري موهوم و خيالي كنار گذاشت. به عبارت ديگر با تحليل اين خاطره نخستين به عناصر تشكيلدهنده آن از يكسو و واكاوي علت يا علل شكل گرفتن آن در ذهنيت فرد ميتوان سويههاي تاريك روان او را روشن ساخت و پرتوي بر جهان تودرتو و هزارلايه آمال و آرزوها و كاميابيها و ناكاميهاي او انداخت. همين نگرش را ميتوان در بررسي روايتهاي تاريخي و نحوه شكلگيري آنها در ذهنيت يك جامعه به كار بست.
تصور عمومي و رايج از مورخان، آنها را به منزله دانشوراني در نظر ميگيرد كه كارشان وارسي و تحقيق در اسناد و مدارك و منابع بهجامانده از گذشته و تحليل و بررسي صحت و سقم آنهاست. منظور از صحت و سقم نيز در اين سياق، نشان دادن اين است كه آيا واقعه يا رويداد مذكور «واقعا» رخ داده يا خير و به فرض مثبت بودن پاسخ، آيا نحوه به وقوع پيوستن همان بوده كه در ذهنيت جاري روايت ميشود يا خير. به عبارت ديگر نگرش عامه به تاريخنگار او را باستانپژوهي در نظر ميگيرد كه ميكوشد با تحقيق پيگير در گذشته جامعه، تاريخ به منزله حافظه جمعي را از خاطرات «دروغين» يا «موهوم» بزدايد و تنها براي روايتها و خاطراتي اهميت قائل است كه از ديد عقل سليم، «واقعا» رخ داده است. حال آنكه تاريخپژوهي معاصر با تاكيد به ما يادآور ميشود كه اين تنها يك بخش- و شايد بخش ناچيزي- از وظيفهاي است كه مورخ به عنوان تصحليلگر حافظه جمعي به عهده دارد. اتفاقا در پرتو نگرش انديشمنداني چون آدلر، وظيفه مهمتر مورخ تحقيق و پژوهش در علل و عوامل شكلگيري خاطراتي است كه در نگاه نخست دروغين و موهوم به نظر ميرسند. به عبارت ديگر، كار مورخ تنها اين نيست كه مثلا ببيند آيا در تاريخ شخصيتهايي كه فردوسي در شاهنامه نام برده، وجود واقعي داشتهاند يا خير. بلكه بحث مهمتر آن است كه چرا و چگونه اين خاطره تاريخي در ذهنيت جمعي مردماني به نام ايرانيان شكل گرفته و سينه به سينه روايت شده و تا به امروز بازخواني ميشود. به بيان روشنتر خاطرات جمعي، همچون خاطرات فردي، اموري صرفا تصادفي و اتفاقي نيستند و ماندگاري آنها در ذهنيت جمعي، روشنگر درك و دريافت آن مردم از جهان و آرزوها و آمالشان است.
در پرتو اين رهيافت به تاريخ يك ملت به عنوان خاطره جمعي انسانها، كار مورخ نيز ديگر صرف كندوكاو در امري گذشته و سپريشده نيست، بلكه وظيفه او وارسي و واكاوي ذهنيت كنوني يا همان روان جمعي است. تاريخپژوه انتقادي به ما نشان ميدهد كه خاطرات ما فيالواقع چيستند و چگونه تكوين يافتهاند و چه نقشي در زندگي اكنوني و اينجايي ما دارند. او به ما ميگويد كه حافظه جمعي چگونه و به چه شكل با سازوكاري پيچيده قطعاتي از گذشته را حذف و پارههايي ديگر را برجسته ميسازد. فراتر از آن نشان ميدهد كه حافظه جمعي با برساختن گذشته ميكوشد ذهن جمعي را از خطر آسيبها و مصائب اكنون نجات دهد، با ايجاد يا تغيير شكل بخشهايي از گذشته در مقام مسكنهايي بر زخمها و رنجهاي مبتلابه جامعه. همچنين مورخ ميكوشد با تحليل انتقادي اين خاطرات و يادآوري چگونگي شكل گرفتن آنها، به جاي تسكين خاطر جمع، درماني پايدارتر براي روان آسيبديده جامعه فراهم آورد، با نشان دادن عقلاني و بدون تعصب نحوه شكلگيري هويت جمعي.