• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4141 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۱ مرداد

چو مي‌روي به پاساژ

غلامرضا طريقي

باور كنيد اگر به يك نفر صد كلمه روي صد كاغذ بنويسند و بدهند و از او بخواهند كه به عمد جمله‌هاي بي‌در و پيكري بسازد، حاصل كار بهتر از ايني مي‌شود كه الان در متن ترانه‌ها و تصنيف‌هاي ما هست. يعني حتي اگر عمدا بخواهد جملات نامفهوم و بي‌خاصيت بسازد نمي‌تواند تا اين اندازه كه الان بي‌سليقگي به خرج داده مي‌شود بي‌سليقگي كند. پديده‌اي به نام تهيه‌كننده محوري چنان دامان موسيقي پاپ و سنتي با كلام ما را گرفته است كه حالا حالاها ول‌كنش نيست. اين اعجوبه‌ها كه معلوم نيست طي چه سازوكاري مجوز تهيه‌كنندگي گرفته‌اند انگار از سطح بي‌سليقه‌ترين آدم‌هاي جامعه هم بي‌سليقه‌ترند و هر كاري كه دل‌شان بخواهد مي‌كنند كه سطح فهم و درك ديگران را از موسيقي به طور اعم و كلام به طور اخص پايين‌تر بياورند. البته ناگفته نماند كه منظورم همه تهيه‌كننده‌هاي موسيقي نيست. به هر حال در اين حرفه هم آدم‌هاي قابلي وجود دارند كه از قضا توسط همين تهيه‌كننده‌هاي تازه از راه رسيده به حاشيه برده شده‌اند. من به واسطه علاقه و كارم كم با اين گروه از تهيه‌كننده‌هاي بازاري كه ميانگين سني‌شان كمتر از سي و يكي دو سال است برخورد نداشته‌ام. اين گروه چند ويژگي مشترك دارند: سن و سال‌شان كم است. پدرهاي پولداري دارند. خوش‌پوش و بي‌ادبند. تقريبا اسم هيچ آهنگساز با سابقه‌اي را نمي‌دانند و كليدي‌ترين جمله‌اي كه در كلام‌شان به كار مي‌برند كلمه «فروش» است. دليل محكم اغلب آنها از ورود به دنياي موسيقي هم اين بوده كه بتوانند با سلبريتي‌ها بپرند و بعد پز بدهند كه ما فلانيم و بهمانيم. والا اگر اين دليل را نداشتند در همان شغل قبلي‌شان كه واردات لباس زير يا لاستيك ماشين و ژيلت و... بوده بيشتر سود مي‌كرده‌اند و دليلي براي ورودشان به دنياي موسيقي وجود نداشته. من به واسطه آهنگسازها و خواننده‌هاي مختلفي بارها روبه‌روي تعدادي از اين دوستان نشسته‌ام. هيچ يك از آنها تفاوت حافظ و كارو را نمي‌دانند. آنها نمي‌دانند كه شاعري به نام سعدي هم در اين مملكت وجود داشته. حافظه‌شان فقط در حد به‌خاطر سپردن آهنگ‌هايي است كه روزي در مجالس عيش و نوش‌شان شنيده‌اند و توقع‌شان از شاعر هم اين است كه كلام‌هاي آبكي‌اي از همان دست بسازد تا معشوق‌شان از آنها لذت ببرد. يك‌بار نيم ساعتي با يكي از آنها سروكله زدم تا به او بفهمانم جمله «چو مي‌روي به پاساژ حس جون من رو بخر» درست نيست. اما بعد از نيم ساعت از جايم بلند شدم و گفتم كه براي هيچ قراردادي هيچ‌وقت به دفتر هيچ تهيه‌كننده هنرمندي نخواهم رفت؛ حتي اگر مجبور باشم ترانه و تصنيف ننويسم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون