بحث از رابطه علم و دين، به ويژه در عصر جديد و با پيشرفتهاي چشمگير علم و فناوري و فراگير شدن آنها در همه ابعاد زندگي بشر، اهميتي بيسابقه يافته است، به گونهاي كه فيلسوفان و عالمان و الهيدانان را به اتخاذ موضع واداشته است. براي نمونه در ميان انديشمندان معاصر ما، چندي پيش رضا داوري اردكاني، استاد نام آشناي فلسفه و رييس فرهنگستان علوم در واكنش به داعيان علم ديني نوشت: «علم ماهيتي متفاوت با دين دارد و به اين جهت آن را به صفت ديني نميتوان متصف كرد. به عبارت ديگر وصف ديني نميتواند صفت ذاتي علم باشد». بطور عمومي چنان كه يان باربور (2023-1913) پژوهشگر امريكايي در حوزه نسبت ميان علم و دين نشان داده است، اين نسبت يا رابطه را در چهار شكل، ميتوان خلاصه كرد: تعارض، استقلال، گفتوگو و يكپارچگي. جان پوكينگهورن (1930-) دانشمند بريتانيايي خدا باور و استاد فيزيك رياضي در دانشگاه كمبريج اما از راه پنجم سخن ميگويد. او در كتاب «علم و دين: در جستوجوي حقيقت» كه به تازگي توسط ميلاد نوري و رسول رسوليپور ترجمه شده و نشر حكمت آن را منتشر كرده است، ضمن بر شمردن اين مواضع و بحث از نقاط قوت و ضعف آنها، ديدگاه خود را در اين زمينه مطرح ميكند. پوكينگهورن با رويكرد «واقعگرايي انتقادي» و طرح انديشه «پايين به بالا»، ميكوشد «ارزيابي مثبتي از تعامل علم و دين با تبين رابطه هماهنگ آنها كه در يك متافيزيك خداباورانه بيان ميشود»، ارايه كند. براي روشن شدن اين موضع و زوايا و ابعاد آن با ميلاد نوري، پژوهشگر و مدرس فلسفه گفتوگو كرديم:
نخست براي آشنايي مخاطبان بفرماييد، زمينه و بستر (context) طرح مساله نسبت علم و دين چيست و چرا و بر چه اساسي اين پرسش به مسالهاي بنيادين مطرح شده است؟
دوران مدرن كه با رنسانس آغاز ميشود به مفهوم انسانگرايي گره ميخورد كه ترجمه اصطلاح «پاييديا» در زبان يوناني و مترادف با «تعليم و تربيت فنون آزاد» است. علوم مدرن همان فنون آزادند كه با توجه به طبيعت و بر اساس قواي شناختي انسان ميكوشند جهان طبيعي را دريابند. براي متفكران دوران مدرن اين مراجعه به طبيعت و فهم آن، توانايي و قدرت انسان را ميافزايد و به اين ترتيب تسلط بر خود طبيعت را ممكن ميسازد. چنين رويكردي چند لازمه دارد: نخست، عطف توجه به چگونگيها و گسست از چراييها براي رسيدن به دانش؛ دوم، منبع بودن كتاب طبيعت به جاي كتاب مقدس براي فهم واقعيت عالم و قوانين آن. ميدانيد كه در دوران رنسانس چقدر بر سر اين موضوع بحث و جدل در گرفته است و در فصل دوم از كتاب پوكينگهورن به چند نمونه تاريخي در اين موضوع اشاره شده است. البته اين امر طبيعي است، نميتوان دو حقيقت موازي را پذيرفت و از اين رو بحث علم و دين مطرح ميشود، ميتوان مساله نسبت علم و دين را اينگونه هم فهميد: دانشي كه با ايمان به كتاب مقدس حاصل ميشود چه نسبتي با دانش بشري كه با رجوع به كتاب طبيعت حاصل ميشود دارد؟ فكر كنم آثار و كتابهايي را ديدهايد كه ميكوشند آيات قرآن را به شكل علمي تفسير كنند. اينها تحت تاثير علم مدرن رخ ميدهد. از سويي علم مدرن را به رسميت ميشناسد و از سوي ديگر كتاب الهي را منبع حقيقت ميداند و ميكوشد اين دو را به هم نزديك كند. فكر نميكنم صورت منطقي سوال اختصاص به عالم مسيحيت داشته باشد و در هر سنت ديني كه داراي نوعي جهانبيني است قابل طرح است.
مطابق با همان تقسيمبندي باربور يا طريق ديگري كه خودتان ميپسنديد، مواضع و ديدگاههاي متفاوتي را كه در طول تاريخ انديشه در مواجهه با اين پرسش مطرح شده چگونه معرفي ميكنيد؟
وقتي ما به يك كتاب ديني، چه انجيل، چه قرآن، ايمان داريم، يعني گزارههاي آن را در باب خلقتِ انسان، خلقت آسمانها و زمين، ماهيت جهان و ماهيت انسان و... پذيرفتهايم. بحث بر سر دلالتهاي اين ايمان است. نميتوان متن ديني را بهعنوان منبعي كه حقيقت را ميگويد پذيرفت و در عين حال بخشهايي از آن را ناديده گرفت. از سوي ديگر، علوم آزاد براي بررسي و فهم طبيعتِ انسان و جهان هيچ توجهي جز به خودِ طبيعت ندارند و مدعياند كه با قواي بشري ميتوان آن را شناخت. هر دو منبع بينشهايي عرضه ميكنند و وقتي يك اختلاف يا اختلافات ظاهري ميان آنها نمايان ميشود، از ديد باربور ميتوان به چهار طريق در اين خصوص داوري كرد كه شما هم به آن اشاره كرديد: 1) «تعارض» علم و دين، يعني اين دو منبع تعارض دارند و طبيعتا بايد يكي از اين دو را به نفع ديگري ناديده گرفت. هر يكي ميكوشد ديگري را غير موجه جلوه دهد. بااينحال، از سويي براي يك باورمند مسيحي و مسلمان چنين امري ممكن نيست كه منبع ديني را ناديده بگيرد، و از سوي ديگر علم طبيعي نيز روش و اصول استواري دارد كه به راحتي نميتوان آن را كنار گذاشت. 2) «استقلال» علم و دين، موضعي شبيه به رويكردي است كه ابوسليمان سجستاني در باب نسبت فلسفه و دين در عصر طلايي اسلام داشته است؛ علم و دين دو مشغله و مسير متفاوت دارند كه اين دو حوزه اگر نيز اختلافي دارند ناشي از آن است كه به دو حيطه و به دو روش و دو مسير متفاوت تعلق دارند و از اين جهت نبايد اختلافات آنها را جدي گرفت زيرا مرز مشخصي ميان اين دو حيطه وجود دارد. 3) «گفتوگو»ي علم و دين، ناشي از احترام متقابل است. در اين رويكرد، علم و دين همديگر را به رسميت ميشناسند و چون هر يك دادهاي ارزشمند در باب انسان و جهان دارند، ميكوشند در مبادلهاي دوسويه همديگر را ياري رسانند. بسيار ديدهايم كه ميكوشند آيات قرآن را با دادههاي علوم تفسير كنند يا براي دستاوردهاي علمي شواهدي از متون مقدس ذكر كنند. 4) «يكپارچگي» علم و دين، از گفتوگو نيز فراتر ميرود و سوداي آن را دارد كه به يكي كردن نهايي اين دو حيطه در افقي وسيعتر دست يابد. به عبارت ديگر، نه تنها اختلاقات و تعارضات از ميان ميروند، بلكه در افقي بالاتر در درون نظامي واحد از انديشه به وحدت دست مييابند.
جان پوكينگهورن در اين ميان، چه موضعي اتخاذ ميكند؟ آيا رويكرد ايجابي و اثباتي او غير از چهار طريقي است كه باربور مطرح ميكند؟
فكر ميكنم براي پاسخ اين سوال بايد به جملهاي كه خود وي ميگويد اشاره كنيم: «تدبير بهتر، جستوجوي مجدانه براي يك متافيزيك الهي است كه در گستره آن، هم علم و هم الهيات بدون تعصب نسبت به وضعيت خاص خود، بتوانند جايگاهي مناسب براي بينشهايشان كسب كنند». چنانكه من از اين جمله ميفهمم، پوكينگهورن موضع پنجمي اتخاذ ميكند: علم و دين نه تعارض مطلق دارند، نه استقلال مطلق؛ آنها گفتوگو ميكنند، اما گفتوگويشان از دو موضع كاملا نامربوط نيست، هرچند در موقعيت يكپارچه مورد ادعاي وحدتگرايان هم نيستند. علم و دين دو حيطه مستقل، ولي مرتبط با يكديگرند كه با ارائه بينشهايي درباب واقعيات گوناگون، ما را ياري ميكنند تا به بينشي وسيعتر دست يابيم كه هر يك از اين دو حيطه در عين حفظ استقلالِ مواضع و ديدگاهها، در كنار هم نظام جهانبيني واحدي را پديد آورند. او خود ميگويد: «ارزيابي مثبتي از تعامل علم و دين، با تبيين رابطه هماهنگ آنها قابل حصول است كه در يك متافيزيك خداباورانه بيان ميشود». مقصود او نوعي الهيات طبيعي است كه از مشاهده پديدههاي تجربي و جزيي آغاز ميشود و ميكوشد با رسيدن به حيطههاي كرانهاي در طرح مسائل، با توسل به جنبههاي وحدتبخشي الهيات براي رسيدن به نوعي جهانبيني توحيدي تلاش كند. در اين بينش دستاوردهاي علمي با رسيدن به حوزههاي كرانهاي، نوعي جهانبيني توحيدي را تشويق ميكند و باورهاي تعهدآوري در باب امر قدسي به دست ميدهد.
بحث پوكينگهورن به دليل خاستگاههاي فكرياش عموما به رابطه ميان علم و مسيحيت اختصاص دارد. به عنوان مترجماني كه با فلسفه اسلامي آشنايي دارند و خاستگاه ديني متفاوتي (اسلام شيعي) دارند، احساس ميشود، در برخي موارد (در پانوشتها) كوشيدهايد نوعي رويكرد تطبيقي (يا بهتر بگويم مقايسهاي) ميان برخي مفاهيم (مثل شبيه دانستن انديشه پايين به بالا به استقرا و بالا به پايين به قياس) را صورت دهيد. بطور خلاصه بفرماييد، تا چه حد رويكرد پوكينگهورن را ميتوان در زمينه دين و نگاه ديني به نحو عام صادق دانست؟
البته اين سوال را بايد هر دو مترجم پاسخ دهند و قكر ميكنم دو پاسخ متفاوت وجود داشته باشد، چون آن حاشيههاي تطبيقي به شكلي مشترك نوشته شده است. من نظر شخصيام را در اين مورد بيان ميكنم. پوكينگهورن از آن جهت كه يك واقعگرا است براي من جذابيت دارد، به ويژه كه واقعگرايي او خام نيست. از سوي ديگر اينكه وي يك «وجودگرا» است انديشهاش را مهم ميسازد و به انديشه ما نزديك ميكند. در انتهاي مقالهاي به نام «فراتر از داروين» گفته است كه تئورياي جامع براي همهچيز «تئوري وجود» است. در باب موضع او نسبت به علم و دين نيز، من رويكرد او را عقلاني و درست ارزيابي ميكنم؛ اما خب، درباب تلاشهاي جزيي در باب مسائل گوناگون ميشود وارد بحث شد و مطمئنا نميتوان يك موضع سلبي يا ايجابي در قبال تمام ايدهها و تفكرات او اتخاذ كرد. نميتوان موضع او در قبال دعا را با ديدگاه او در باب معجزه يكي دانست، يا رويكرد او به مساله زمان را با مساله وحي و كتاب مقدس همكاسه كرد. در هر موضوعي ميتوان ورود كرد و با موضع ايجابي و سلبي به نقد و بررسي پرداخت بدون آنكه رويكرد و روش كلي پوكينگهورن زير سوال رود.
به نظر شما نقاط قوت ديدگاه پوكينگهورن در بحث رابطه علم و دين چيست؟
به نظرم، تعادلي كه پوكينگهورن در اتخاذ مواضع دارد بسيار ارزشمند است. پوكينگهورن هيچ نگرش يكسويهاي ندارد. هميشه بينشهاي حاصل از علم و بينشهاي حاصل از دين را در يك ارتباط متعادل ملاحظه ميكند. در ابتداي فصل چهارم كتاب، نكته ظريفي را مورد اشاره قرار ميدهد: «الهيات تاكيد دارد جهان مخلوق الهي است و به همين دليل بايد قدردان تمام آن چيزي باشد كه علم ميتواند درباره طبيعت و تاريخ جهان بگويد. الهيات ممكن است اميدوار باشد كه از نتايج اين گفتوگو، تدبير الهي موجود در پسِ نظم جهان محرز شده و هدف الهي تاريخ پربار جهان معلوم شود؛ هرچند ميتوان انتظار داشت كه سرشت پوشيده حضور الهي در اين گزارشات از الوهيت، آنقدر وضوح و تمايز نداشته باشد كه افراد بيتمايل به رويت اشيا در چشمانداز الهي را وادار به خداباوري كند». اين موضع بسيار متعادل است. پوكينگهورن درعينحال كه علم و دين را در نسبت با هم ميفهمد، در اين فهم افراط و تفريط نميكند. نقطه قوت او را بايد در موضعگيري كلياش نسبت به علم و دين جستوجو كرد: هر يك از اين دو به سوالات خاصي در باب واقعيت عالم پاسخ ميدهند، بنابراين درحالي كه علم عهدهدار بررسي چگونگي پديدههاست، دين عهدهدار پاسخ به سوالات مربوط به چرايي پديدهها است؛ آنگاه در يك ديدگاه وسيعتر، بدون آنكه حيطه اين هردو دچار اختلاط شود يا آنكه در يك وحدت غيرواقعي جمع شوند، به شخص كمك ميكنند تا نگرشي جامع به تمام واقعيت عالم داشته باشد.
آيا نقد يا انتقادي به نظريه و ديدگاه او داريد؟
نميتوانم بگويم كه نقد مشخصي نسبت به رويكرد پوكينگهورن دارم. تلاش او نيز يك تلاش ارزشمند در كنار ديگر كوششهاي معرفتجويانه است كه ميخواهد باورهاي بشري و بينشهاي حاصل از منابع گوناگون را در يك ساختار يكپارچه جمع كند. من اين تلاش را ارزشمند ميدانم. به نظرم امروزها كه علم و فناوري تمام جهان را درمينوردد ما نياز بيشتري به چنين تلاشهايي داريم. انسان بخواهد يا نخواهد نياز دارد كه به سوالات خود در باب چرايي خلق، چرايي وجود انسان و چرايي وجود جهان پاسخ دهد و پاسخ به اين سوالات رنگ و بوي ديني خواهد داشت. اگر انسان نداند كه به كدام سو ميرود و چرا ميزيد، آنگاه علمگرايي مهلكي او را در بر خواهد گرفت. چنانكه در پيشگفتار مترجمين بيان شده است، ممكن است كيهانشناسي تكاملي و زيستشناسي تكاملي، فهم ما از جايگاه و معناي «انسان» را تحتالشعاع ببرد يا با توجه به توضيحات علمي در باب رفتار و كنشهاي فردي و اجتماعي، اخلاق و كرامت انساني ناديده انگاشته شود. اين امر ضرورت بررسي ارتباط علم و دين را بيشازپيش ميكند. تلاش پوكينگهورن از اين جهت مهم است و لزومي ندارد تا ما تمام جملات و گزارههاي موجود در كتاب او را بپذيريم تا اين ارزش را دريابيم. اينها را گفتم تا بگويم كه اگرچه نقدهاي جزيي و در برخي مسائل به كتاب او دارم، اما كليت تلاش وي را ارزشمند ميدانم و از مطالعه و ترجمه كتاب وي خرسندم و نهايتا اميدوارم ترجمه اين كتاب به زندگاني متعادل و معنوي در عصر علم و فناوري ياري برساند.
به نظرم امروزها كه علم و فناوري تمام جهان را درمينوردد ما نياز بيشتري به چنين تلاشهايي داريم. انسان بخواهد يا نخواهد نياز دارد كه به سوالات خود در باب چرايي خلق، چرايي وجود انسان و چرايي وجود جهان پاسخ دهد و پاسخ به اين سوالات رنگ و بوي ديني خواهد داشت.
الهيات تاكيد دارد جهان مخلوق الهي است و به همين دليل بايد قدردان تمام آن چيزي باشد كه علم ميتواند درباره طبيعت و تاريخ جهان بگويد. الهيات ممكن است اميدوار باشد كه از نتايج اين گفتوگو، تدبير الهي موجود در پسِ نظم جهان محرز شده و هدف الهي تاريخ پربار جهان معلوم شود.