نگاهي به كتاب «علم و فضيلت»
دانش و ارزش
محمد ذاكري
ذهنيت علمي چگونه بر شكلگيري شخصيت فرد يا كسب فضايل اخلاقي او اثر ميگذارد؟ اين پرسش اصلي است كه كتاب «علم و فضيلت» براي پاسخگويي به آن به رشته تحرير درآمده است.
نويسنده كتاب پروفسور لوييس كاروئانا، كشيش يسوعي است كه مدرك دكترايش را در رشته تاريخ و فلسفه علم از دانشگاه كمبريج گرفته و اكنون علاوه بر رياست دانشكده فلسفه دانشگاه رم، به تدريس فلسفه و پژوهش در رصدخانه واتيكان اشتغال دارد. دكترمحمد ابراهيم محجوب، مدرس دانشگاه اميركبير نيز كتاب را به فارسي ترجمه كرده است. نويسنده در مقدمه به شكافي اشاره ميكند كه بين دانشمندان علوم طبيعي و فيلسوفان با ارزشهاي اخلاقي حاكم بر فضاي علمي ايجاد شده و به قدرتمندان كمك كرده تا از علم به عنوان ابزاري براي بيدادگري خود بهره گيرند و هدف خود را از نگارش اين كتاب توجه به موضوعات بنياديتر، مباحث اخلاقي مهم نهفته در عصر علم و در نهايت بررسي اينكه - كدام جنبه از كار دانشمندان ميتواند روي خصوصيات اخلاقي ايشان تاثيرگذارد- بيان ميكند. به لحاظ روششناسي نيز روش تحليلي را در پيش گرفته و خط استدلال خود را در دو سطح پيش ميبرد كه يكي پيوند ميان دانش و تجربه در علوم و ديگري انشعاب به وضعيتي فراتر است. معالوصف به نظر ميرسد با وجود اينكه نويسنده تلاش كرده تا با اتخاذ چنين روشي خود را از پيچيدگيهاي اين مباحث برهاند، اما بر پيچيدگيهاي دروني كتاب افزوده است.
كتاب در شش فصل تنظيم شده است. در فصل اول به مفهوم فضيلت پرداخته شده و نويسنده تلاش كرده با بررسي و كنكاش در تعاريف مختلف فضيلت در انديشه فلاسفه باستان به گونهاي تعريف مفهومي و عملياتي دست يابد كه راهگشاي او براي انجام اين پژوهش باشد و در اين راستا تعريف ارسطو از فضيلت را برميگزيند كه فضيلت را رفتار يا منش خير اعتدالي بين دو منش شر افراطي و تفريطي تلقي ميكند. نويسنده روش دهري را براي ادراك و استنتاج برگزيده و راهبرد خويش را بيشتر بر استقرا استوار ساخته كه ردي از احتمال را نيز در دل دارد. فرضيه اصلي نويسنده كه در فصول بعدي كتاب در پي ارايه براهين منطقي براي تاييد آن است چنين صورتبندي ميشود كه «روش پژوهش علمي نه تنها در كسب دانش بلكه در شيوه شخصي زندگي پژوهشگر نيز اثري ژرف برجا ميگذارد» (ص۲۱). همچنين در بيان روشهاي كسب فضيلت به تحديد حدود پژوهش و مفاهيم مدنظر خود نيز ميپردازد. در انتهاي فصل اول نيز راهبرد پژوهش خود را معرفي ميكند كه مبناي شكلگيري فصول آتي كتاب نيز هست و براي عملياتي كردن مفهوم «ذهنيت علمي» با واكاوي شالودههاي فلسفي علوم تجربي چهار بخش اصلي مشاهده، ساختار منطقي و روش علمي، تبيين و ارزيابي نظريههاي علمي در مسير تاريخ را تعريف ميكند و در هر بخش بيان ميكند كه چگونه برخي جنبههاي اصلي يا ابعاد و وجوه آن بخش بر لايههاي ژرفتر شخصيت فرد اثر ميگذارد و كدام شكل از شر يا فضيلت را در وجود او تقويت ميكند. در «مشاهده» مفهوم صورت ظاهري و صورت علمي را مطرح ميكند و بيتوجهي به صورت ظاهري يا زياده روي در توجه به آن را با دو شر ارسطويي متناظر ميداند و فضيلت را «كردار در چارچوبي كه در آن تعادل صحيحي ميان صورت ظاهري و صورت علمي برقرار باشد» تعريف ميكند (ص۶۶) . در فصل روش، پس از پرداختن به جنبههاي گوناگون روش شناختي و استقرا و ابطالگرايي دو فضيلت اعتدال فكورانه و ريسكپذيري محتاطانه را برجسته ميكند. در بحث تبيين به مفهوم مناسبت تبيين و وابستگي آن به زمينه ميپردازد و شخص با فضيلت را فردي ميداند كه «در تبيين علمي براي وابستگي به زمينه اهميتي سزاوار قائل است.» (ص۱۴۸) در فصل پنجم پس از طرح نظرياتي چون انقلاب علمي كوئن و برنامه پژوهشي لاكاتوش براي تبيين تحولات اساسي تاريخ علم پس از معرفي دو شر تاكيد بيش از اندازه بر تعقل و زيادهروي در تاكيد بر قياسناپذيري، فضيلت را شجاعت يا جسارت تجسسي نام مينهد. اين فصل از ديدگاه من به لحاظ قوت استدلال و اهميت پرسشهايي كه مطرح شده ضعيفترين فصل كتاب است و براهين و پاسخها چندان استخواندار و قانعكننده به نظر نميرسد.
به طور كلي اين كتاب داراي ساختار مناسب و چارچوب مدوني است و با توجه به پيچيدگي مباحث نويسنده در هر مقطع تلاش كرده تا از مباحث آن بخش جمعبندي و خلاصهاي ارايه دهد كه مخاطب را همراه خود نگاه دارد. شيوههاي استدلالي و انديشهورزي در كتاب نيز محكم و قابل اعتنا است و از ابعاد آموزشي خوبي براي دانشجويان منطق و فلسفه و روششناسي برخوردار است. اما همين امر به نوعي نقطه ضعف كتاب نيز تلقي ميشود. «علم و فضيلت» اگرچه به موضوع دقيق و مهمي اشاره كرده كه دغدغه بسياري از اصحاب علم و انديشه در عصر حاضر است اما با فروكاست موضوع به مباحث روششناختي پاسخ چندان روشني به اين دغدغه نداده است. نويسنده تلاش زيادي كرده تا ثابت كند كار علمي با شخصيت و انديشه و زمينه ذهني پژوهشگر يا دانشمند ارتباط دارد. اين تلاش در سپهر فكري اثباتگرايي مهم و با ارزش است اما اكنون كه چنددهه از طرح پاردايمهاي تفسيري، انتقادي و پستمدرن در فلسفه علم و روششناسي گذشته و انتقادات متعددي به اثباتگرايي و ابطالگرايي وارد شده ديگر ضرورت چنداني براي طرح اين بحث با اين رويكرد احساس نميشود. انتخاب تعريف ارسطو از فضيلت اگرچه توانسته چارچوب نظري خوبي براي پيشبرد تحقيق ارايه كند اما كمك زيادي به تنوير ذهن تشنه مشتاقان اين بحث نميكند.