به ياد محمدامين قانعيراد
درروياي گفتوگو
سيد رحمتالله قانعيراد
زندهياد محمدامين قانعيراد در سال 1356 بعد از پايان سربازي ضمن اين صبحها به دانشگاه ميرفت، بعد از ظهر هم در آزمايشگاه بيمارستان شهيد اكبرآبادي مشغول كار بود و با استعدادي كه داشت طي يك دوره كارآموزي به كار تسلط پيدا كرد و كار در آزمايشگاه را ادامه داد. به خاطر رضايت رييس بيمارستان از كارش و انضباط در كار در سال 1358 مدير داخلي بيمارستان شد. چند سالي را در سمت مديريت بيمارستان بود تا اينكه بيمارستان هاشمي نژاد كه نياز به يك مدير با تجربه داشت ايشان را با رضايت بيمارستان اكبرآبادي به هاشمينژاد انتقال دادند و بعد از چند سال كار و انجام مسووليت در آنجا زمينه انتقالش از دانشگاه علوم پزشكي به وزارت علوم فراهم شد و به مكان اصلياش ورود پيدا كرد. درست است ضربالمثلي كه ميگويند فلاني يكشبه ره صدساله رفت، ولي قانعيراد از ابتداي كودكي مستعد هر كاري بود كه به ايشان واگذار ميشد. كار را از همان ابتدا، درست و كامل انجام ميداد و مشهور به درستكار بود. آقاي دكتر خانيكي- در گفتاري- اشاره فرمودند كه قانعيراد مرگ انديش و مرگ آگاه بود، دقيقا همين طور بود. سه ماه قبل از مرگش گفته بود من سه ماه ديگر كار دارم، بعد به خاطر اينكه به خانواده برساند كه رفتني است گفت من دلم براي پدرم، مادرم، خواهرم و برادرم (كه شهيد شده بود)، تنگ شده و دلم هواي آنها را كرده و با اين كلام رساند كه حتما رفتني است. همان طور كه در كارهاي اجتماعي و علمي در اين دوران جدي بود در امور زندگي در سنين كم هم جدي و سختكوش بود. در سه ماه تابستان كه سه برادر اوقات فراغت را پيش پدر در كتابخانه ايشان مشغول بوديم با حوصله كار ميكرد و كار را دقيق انجام ميداد و تا پدر اجازه استراحت نميداد كار ميكرد و دست از كار نميكشيد. از بچگي چون با كتاب بزرگ شده بود علاقه زيادي به كتابخواندن داشت به طوري كه در دوران دبيرستان مرتب كتابهاي غيردرسي مطالعه ميكرد و اين جريان باعث نگراني پدرمان شده بود. يك روزي كه اقوام به منزل ما آمده بودند پدرم اين موضوع را مطرح كرد و گفت محمدامين اصلا كتابهاي درسياش را نميخواند و وقتش را به خواندن كتابهاي غيردرسي ميگذراند كه در اين مورد با ايشان صحبت كردند و تذكر دادند كه شما اول كتابهاي درسيات را بخوان و وقت اضافه را صرف مطالعه كن. به خاطر احترام جواب مثبت داد ولي به راهش ادامه ميداد و بعد ما متوجه شديم همان مقدار كه در كلاس درس را گوش ميداده برايش تقريبا كافي است و نياز كمتري به مطالعه بعد داشت و نشانه آن هم نمرات خوبي بود كه در امتحانات هر سه ثلث ميگرفت. خدمت سربازي را با ديپلم شروع كرد ولي بالاترين درجه كه به ديپلمهها اعطا ميشد را گرفت و به قدري در ارتش منظم و با انضباط بود كه پس از پايان دوره سربازي پيشنهاد كردند كه در ارتش استخدام شود، با مزاياي خوب ولي قبول نكرد. گفتني زياد است ولي به همين مقدار اكتفا ميكنم و براي شادي روحش از همگي التماس دعا دارم. انجمن جامعهشناسي ايران (پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي) نخستين يادنامه دكتر قانعيراد را منتشر كردند كه كاري بسيار زيبا و ابتكاري و قابل توجه است. يادنامه زندهياد قانعيراد نكات قابل توجهي دارد و با قلمي شيوا توسط استادان جامعهشناسي، مديران دستگاههاي اجرايي كشور و دانشجويان رشته جامعهشناسي نگاشته شده است. برخي از نكاتي كه در اين يادنامه آمده است، عبارتند از:
- قانعيراد سري پرسودا، دلي دغدغهمند و سرشار از اميد و آرزوهاي خوب براي اين سرزمين داشت.
- او خوب آموخت، سخت كوشيد، فراوان احترام آفريد، صادقانه و شجاعانه هشدار داد.
- با چشم و دلي نگران و عزمي راسخ و روحيهاي اميدوار به بهبود وضعيت ايران ميانديشيد و گام بر ميداشت و در همه كارها جدي بود.
- من و ديگري غايب يكي ميشويم و ديگري حاضر را ميسازيم، قانعيراد آن ديگر غايب است كه روش و منش و بينش جامعهشناسي او ميتواند ادامهدهنده سبك و مسلك او باشد.
- از سرطاني كه او را تضعيف ميكرد گويي نميهراسيد، شجاعانه با تن نحيفش آمده بود تا از سرطانهاي خطرناك جلوگيري كند.
- دكتر قانعيراد از معدود كساني بود كه حقيقتا (حقيقتا) نگران آينده فرهنگي و علمي كشور بود و نسبت به مسائل روز مسوولانه، نقادانه و دردمندانه مينگريست.
- گرچه نشنيديم كه او به صراحت از به پايان بودن زندگي خود سخن بگويد ولي گويا كه اين را خوب ميدانست و لذا عجله داشت كه زكات علم خود را بدهد و چيزي را با خود به خاك نبرد كه پيش از آن در اختيار جامعه و شاگردان خويش قرار نداده باشد.
- از او آموختيم كه شرافت انساني بزرگترين فضيلت جامعه امروز ايران است، كه در ايران بمانيم و عاشقانه دلنگران آينده اين سرزمين باشيم، كه بزرگ باشيم و روح خود را به ابتذال و روزمرّگي آلوده نسازيم.
- قانعيراد، روياي آزادي، شادي، آگاهي، صلح و دموكراسي براي جامعه ايراني در سر داشت. روياي آزادي براي نويسندگان و گويندگان و كساني كه در بند سياست و فرهنگ هستند. روياي شادي براي كودكان و جوانان. روياي بيداري براي مردم و حاكمان و مسوولان كه از روياهاي محال دست بردارند و به روياهاي ممكن فكر كنند. روياي دوست و همراهي اجتماعي با حفظ تفاوتهاي خود. روياي جامعهاي كه در آن آدميان ميل به دوست داشتن و دوست داشته شدن را ميفهمند و به سرسبزي و رويش فكر ميكنند و تعبير اين روياها با گفتوگو ممكن است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي/ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ// من از او جاني برم بيرنگ و بو/ او ز من دلقي ستاند رنگرنگ.