ادامه از صفحه اول
همچون كرگدن ...
حالا نوبت دشمنان زيبايي و آزادي بود كه از اين آب گلآلود ماهي بگيرند كه گرفتند. خوب هم گرفتند. سر و كله تو در جاهايي پيدا شد كه ذرهاي به تضارب آرا و تعاطي افكار و اين حرفها اعتقاد نداشتند. دشنامها به اوج خودش رسيد. شايد اگر من هم جاي تو بودم لج ميكردم و در پاسخ به آن همه ناسزا و لجنپراكني لجامگسيخته دست از وسط بازي كردن برميداشتم و ميرفتم يك طرف دعوا را ميگرفتم تا حداقل از دو طرف فحش نخورم. نميدانم. اما اين را خوب ميدانم كه تو ديگر علي عليزاده سابق نيستي. خدا رحمتت كند. اگر ميتوانستي كمي ديگر طاقت بياوري شايد آن همه تلاش ستودني بالاخره جواب ميداد و چهارنفر آدم حسابي به زمره آدمهاي مستقل اضافه ميشد. حيف. شايد ما هم دست از محافظهكاري اين سالهايمان برميداشتيم و صراحتا از تو و جايي كه ايستاده بودي دفاع ميكرديم. باري، آنكه به ترامپ نامه مينويسد و از آن دلقك درندهخو زبونانه تقاضا ميكند به كشورش حمله كند سزاوار طعن و لعن و تقبيح است اما آنكه در همين مامميهن هموطنانش را بيمهابا به كفر و زندقه متهم ميكند و مقدمات سوريه شدن اين سرزمين را فراهم ميآورد كم از آن بوزينگان وطنفروش ندارد. من خوب ميفهمم چرا از مرحوم هاشميرفسنجاني انتقاد ميكني اما به قول داريوش آشوري بايد حواسمان جمع باشد در قبال آنچه از دست ميدهيم چه به دست ميآوريم. اگر قرار باشد جاي هاشمي و مدافعان بازار آزاد را اينهايي بگيرند كه هم به آمريكا فحش ميدهند و هم با صداي بلند ميگويند: اي آنكه مذاكره شعارت/ استخر فرح در انتظارت، چه بايد كرد؟ دوگانه مسخرهاي است! بله، خودم هم خوب ميدانم. ولي همه هنر ما اين بود كه در زمين مسخره دوقطبي نئوليبرالها و متحجران بازي نكنيم. خوب ميدانم امنيت اين كشور و يكپارچه ماندنش خيلي مهمتر از اين مسخره بازيهاي ژورناليستي است اما بعضي از اين مسخره بازيها سرنوشت هموطنان من و تو را رقم ميزند. نميتواني به كسي كه زير بار بيكاري و گراني و تحجر در حال خفه شدن است بگويي: به فرداي اين سرزمين بينديش! تو ميگويي من حاضرم تكه تكه شوم اما سرزمين من باقي بماند اما نميتواني از همگان انتظار داشته باشي مانند من و تو بينديشند. اگر مردم يك سرزمين اين مقدار از خودگذشته بودند كه ديگر نيازي به اين همه نزاع و بحث و جدل نبود. مردم همه جاي دنيا از حاكمانشان توقع صدق و فراهم آوردن رفاه و امنيت دارند و بيش از هرچيزي توقع صدق دارند. به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست. در زمان زلزله رودبار نوجواني بودم كه پشت وانتبار از بلندگو فرياد ميزدم و كمكهاي مردمي جمع ميكردم. والله زنان بسياري را به خاطر دارم كه النگوهايشان را از دستهايشان بيرون ميكشيدند و گوشوارههايشان را از گوشهايشان و بيهيچ سند و مدرك و رسيدي در اختيار ما ميگذاشتند تا به مستحقان برسانيم. آن مردم از مريخ نيامده بودند. همين مردم بودند. با آنها چه كرديم؟ چرا امروز وقتي خبر از نابودي داعش ميشود اين مردم براي شادي و هلهله و پايكوبي به خيابان نميريزند؟ چرا علي عليزاده يك بار به بالادستيهاي سرزمين مادرياش نهيب نميزند؟ نزاع با سلبريتيها و بچه سوسولهاي فضاي مجازي و وطنفروشان داخلي و خارجي اگرچه كمكاري نيست اما كارستان نيست. علي عليزاده اگر ميخواهد وسط بازي كند بايد خيلي دريادلتر از اين حرفها باشد. بايد گرسنگي را تاب بياورد. بايد دشنامها را به هيچ بگيرد و در يك كلام بايد كرگدن باشد و اين سخن بودا را با گوش جان بشنود: بسان كرگدن تنها سفر كن!
فساد عليه ثبات سياسي
اگر به فرض يك واحد فساد در جامعه باشد ثبات يك واحد متزلزل ميشود. اما اگر دو واحد فساد در جامعه باشد ميزان بيثباتي دو برابر نميشود بلكه براساس فرض ضريب فزاينده تصاعدي نقش فساد ميتوان انتظار داشت ۲/۲ واحد بيثباتي رخ دهد.سهم فزاينده تصاعدي فساد در بيثباتي و ناامني و عقبماندگي جوامع از آنجا ناشي ميشود كه «ناكارآمدي سيستمي» در جوامع درگير فساد نيز به حساب «فساد» نوشته ميشود. ناكارآمدي به خودي خود لزوما ناشي از «فساد» نيست. دلايل مختلفي ميتواند عامل به وجود آمدن ناكارآمدي در سامانههاي اداره جوامع شود، اما اگر عامل فساد سهم و نقش پيدا كند، چرخه فزاينده فساد ناكارآمديها را هم به درون خود ميبلعد و بهگونهاي تصاعدي اثر مخرب خود را بر ثبات و امنيت و توسعه جوامع ميگذارد. جوامع وقتي به نقطهاي ميرسند كه در باور و ادراك عمومي «فساد همهجا را فراگرفته است» نقش ميبندد، در چرخه معيوبي گرفتار شدهاند كه ناكارآمدي، فساد، بياعتمادي به صورت زنجيرهاي شتابگيرنده ثبات سياسي و امنيت و توسعه را هدف گرفته است.