به بهانه پاسخ انتقادي توني كروس به مسوت اوزيل
قبض و بسط تئوريك نژادپرستي
هومان دور انديش
«فكر ميكنم ادعاهاي اوزيل، چيزي در مورد فوتبال آلمان نميگويد. به طور ويژه، در مورد ادعاي نژادپرستي به فدراسيون فوتبال آلمان و رييس آن، من تنها ميتوانم آن را رد كنم. فكر ميكنم ما براي سالها، خلاف اين ادعا را ثابت كرديم. ما به عنوان تيم ملي، الگويي براي همه جامعه بوديم و نشان داديم كه چطور مهاجران ميتوانند جا بيفتند. بازيكناني از فرهنگهاي مختلف در تيم پذيرفته شدند و با هم يك تيم ساختند.»
جملات فوق متعلق به توني كروس است؛ كسي كه سالها در خط مياني تيم ملي آلمان همبازي مسوت اوزيل بوده. ماجراي اوزيل ظاهرا به اين زوديها قرار نيست خاتمه يابد. اين شايد مشهورترين پرونده مربوط به نژادپرستي در فوتبال آلمان باشد؛ پروندهاي كه البته ژرمنهاي اصيلي چون توني كروس آن را جعلي و خيالي ميدانند. كروس و اوزيل در جذابترين بازي تاريخ فوتبال آلمان، با درخشش در كنار يكديگر، برزيل را 7 بر 1 به زانو درآوردند اما اكنون درگير بحث غيرمستقيم بر سر اين نكتهاند كه آيا در تيم ملي آلمان نژادپرستي وجود داشته است يا نه؟ فارغ از اينكه در اين ميان حق با چه كسي است، به نظر ميرسد مفهوم «نژادپرستي» در جهان امروز كاربردي موسع پيدا كرده است و هر روز مصداق تازهاي براي آن پيدا ميشود. اين البته جزو اقتضائات مفاهيم علوم انساني است. مثلا قرن بيستم قرن توسعه «دموكراسي» در جهان بود؛ چه توسعه عيني، چه توسعه مفهومي. بر همين سياق، وضعيتهاي غيردموكراتيك نيز توسعه مصداقي پيدا كردند. اگر روزگاري فقط شكل و ماهيت حكومتها بود كه با صفات «دموكراتيك» و «غيردموكراتيك» توصيف ميشد، از اوايل دهه1970 به اين سو، دموكراسي به دامان امور گوناگوني دستاندازي كرد؛ از خانواده گرفته تا زبان و علم و فوتبال و روابط زن و مرد و غيره. يا مثلا مفهوم «مردسالاري» نيز در چندين دهه گذشته روز به روز با دقت بيشتري رصد شده است و فمينيستهاي عالم در پس هر رفتار عادي مردان و زنان، به حق يا گاهي هم به ناحق، رگههايي از مردسالاري را ميبينند. اگر مردي بگويد «من كه مجردم و غذاي خوب نميخورم»، اين حرفش مردسالارانه است؛ چراكه مفروض اين حرف اين است كه «آشپزي وظيفه زن است.» يا حتي اگر زني فكر كند پول خودش براي خودش است و پول شوهرش براي هر دوي آنها (خودش و شوهرش)، اين فكر او آبشخوري مردسالارانه دارد؛ زيرا وقتي مرد موظف به تامين مخارج همسرش باشد، لاجرم اين نكته مفروض است كه او قدرت و قوت بيشتري دارد و زن چون «جنس ضعيف» است، موظف به مشاركت در تامين مخارج زندگي نيست و اگر هم كار كند، دستمزدش صرفا براي خودش است. مفهوم نژادپرستي هم بر همين سياق رشد مصداقي يافته است. اما در دهه اخير، اين حرفها بهشدت رايج شده است. در فضاي مجازي هرچند وقت يكبار، عدهاي يقه فلان رفتار مردم ايران با افغانستانيهاي ساكن ايران را ميگيرند و آن رفتار را نژادپرستانه ارزيابي ميكنند. بسياري از حركات جاهلانه تماشاگران فوتبال در اروپاي دهههاي 60 و 70 ميلادي، از دهه 80 مصداقي از نژادپرستي قلمداد شدند. يا تمسخر زنان فوتباليست در فوتبال برزيل در قرن بيستم، رفتار مردسالارانهاي بود كه تا پايان قرن به تدريج
رنگ باخت. تاكيد بر اين مفاهيم و پرهيز از نگاه و رفتار برآمده از آنها، با هدف دفاع از اقليتها (مثلا مهاجران) يا اقشار آسيبپذيرتر (زنان) به كار ميرود، اما بين مردسالاري و نژادپرستي از اين حيث تفاوتي منطقي وجود دارد. «مرد» واقعيتي انكارناپذير است اما «نژاد» امري است كه واقعيت وجودياش امروزه زير سوال است. «نژاد» به لحاظ علمي، امروزه ديگر مفهومي منسوخ است. در قرن نوزدهم، بهويژه پس از ظهور داروينيسم، مفهوم نژاد با قوت و شدت در تحليلهاي علمي و شبهعلمي مطرح بود و بعدها نيز در قرن بيستم، بهمثابه چماقي سياسي بر سر اين قوم و آن قوم فرود ميآمد. اما امروزه ديگر سالهاست كه زيستشناسان به اين نتيجه رسيدهاند كه «نژاد» مفهوم دقيق و مفيدي براي تبيين اختلافات ارگانيك و زيستي انسانها نيست. زيستشناسان بر اين نكته تاكيد دارند اختلاف ژنتيكي بين انسانها آنقدر زياد نيست كه بتوانيم آنها را در نژادهاي گوناگون دستهبندي كنيم و پس از آن معلوم كنيم كه اين نژاد بر آن يكي نژاد چه برتريهاي ذاتياي دارد. رنگ پوست هم دلالت بر تفاوت نژادي ندارد. نهايتا ساختار ژنتيكي و رشتهمولكولي به نام كروموزوم است كه تعيين ميكند هر انساني بالقوه چه تواناييها و محدوديتهايي دارد و البته كشف مطلق اين حدود و تواناييها هم- لااقل فعلا- از دايره قدرت علم خارج است و درباره آنها حكمي به گزاف نبايد صادر كرد. اگر پنبه مفهوم «نژاد» زده شده است و نميتوان گفت مسوت اوزيل و توني كروس از دو نژاد مختلفند، پس چرا در اينجا و آنجاي عالم، هر چند وقت يكبار از نژادپرستي و ضرورت مبارزه با آن سخن ميرود؟ چرا عبارت «no to racism»
در بسياري از مسابقات فوتبال بر تابلوهاي تبليغاتي اطراف زمين نقش بسته است؟ واقعيت اين است كه نژادپرستي مفهومي سياسي است. مخالفان «نژادپرستي»، اين واژه را با انگيزههاي سياسي و اجتماعي به كار ميبرند، مدافعان آن هم البته انگيزههاي سياسي و اجتماعي دارند ولي ادعاهاي از دور خارج شده علمي را نيز چاشني انگيزههايشان ميكنند. البته اينكه ميگوييم مفهوم نژادپرستي رنگ و بو و طنين سياسي دارد، سخني از سر مذمت نيست. سياسيانديشي، اگر به بهروزي انسان منجر شود، حتي اگر درست هم نباشد، مفيد است و بايد قدر آن را دانست. وقتي عدهاي هنوز ادعاهاي نژادي دارند، مخالفان آنها نيز در نفي «نژادپرستي» موضع ميگيرند و كاري ندارند كه اصلا چيزي به نام نژاد وجود دارد كه بخواهيم له يا عليه آن حرف بزنيم يا نه؟ از اين منظر، نژادپرستي در واقع اسم رمز «غيرستيزي و تبعيض» است. در بسياري از متون سياسي و فرهنگهاي علوم انساني، آپارتايد را «جدانژادي» و «يكي از اشكال تبعيض نژادي» تعريف كردهاند. ولي اگر چيزي به نام نژاد در كار نباشد، آپارتايد در واقع تفكيك آدمها و تبعيض قائل شدن بين آنها بر مبناي امري موهوم است به نام «نژاد». و چون اين امر موهوم رد شده از سوي علم زيستشناسي، در جهان سياست واقعيت دارد، مخالفان آپارتايد بر طبل «مبارزه با نژادپرستي» ميكوبند براي نفي غيرستيزي و تبعيض. پس ادعاي اوزيل عليه آلمانيها، در واقع چيزي جز اين نيست كه در جامعه و تيم ملي آلمان، غيرستيزي يا دستكم نوعي عدم پذيرش نسبت به كساني وجود دارد كه غير يا «ديگري» قلمداد ميشوند. اما اوزيل به تبع فرهنگ سياسي رايج در جهان، ستيز و تبعيض عليه اغيار يا «ديگري»هاي به ظاهر خودي را با واژه نژادپرستي توصيف ميكند و رييس فدراسيون آلمان و لوتار ماتيوس و توني كروس و دهها نفر ديگر هم وقتي تاكيد ميكنند ما آلمانيها نژادپرست نيستيم، در واقع نكتهشان اين است كه مردم آلمان غيرستيز نيستند. البته سابقه تاريخي آلمان نشان ميدهد كه مردم اين كشور دستكم يكبار به وادي خودبرترانگاري نسبت به ديگر مردمان درافتادهاند و اين سرآمدي را نيز محصول نژاد برتر خودشان ميدانستند. اما تاريخ ورق خورده است و در آلمان امروز، جز نئونازيستهاي نادان، كسي جرات نميكند ادعا كند آلمانيها نژاد برتر كره زمينند. بنابراين مسوت اوزيل وقتي كه ميگويد فضاي جامعه و فوتبال آلمان عميقا آلوده به نژادپرستي است، در واقع دموكراتها و نئونازيستهاي آلمان را يككاسه ميكند. اين توهين، درست باشد يا نادرست، توهين بزرگي براي آلمانيهاي معتقد به دموكراسي است. پس عجيب نيست كه دو ماه پس از حذف آلمان از جام جهاني، ادعاي اوزيل درباره نژادپرستي در آلمان، هنوز هم تنوري است كه نامداران و گمنامان بسياري، نان بحث خود را بر ديواره داغ آن ميكوبند.
اگر پنبه مفهوم «نژاد» زده شده است و نميتوان گفت مسوت اوزيل و توني كروس از دو نژاد مختلفند، پس چرا در اينجا و آنجاي عالم، هر چند وقت يكبار از نژادپرستي و ضرورت مبارزه با آن سخن ميرود؟ چرا عبارت «no to racism»
در بسياري از مسابقات فوتبال بر تابلوهاي تبليغاتي اطراف زمين نقش بسته است؟ واقعيت اين است كه نژادپرستي مفهومي سياسي است. مخالفان «نژادپرستي»، اين واژه را با انگيزههاي سياسي و اجتماعي به كار ميبرند، مدافعان آن هم البته انگيزههاي سياسي و اجتماعي دارند ولي ادعاهاي از دور خارج شده علمي را نيز چاشني انگيزههايشان ميكنند.