ميراثدار فردوسي
غلامرضا طريقي
سانتيمانتاليسم بر شعر سايه انداخته است. شاعران واپسزده در حال آزمون و خطاي زبان شعري خودشانند. درست در زماني كه مخاطب بايد استحكام شعر، استحكام زبان شعر را دريابد، درست در مرحلهاي حساس كه شعر همزمان و توامان با جريانهاي سياسي، با تحولات اجتماعي و همگام با ورود اجتماع به دنياي مدرن دارد تلاش ميكند پا به پاي اجتماع پيش بيايد، زبان شعر شاعران در آن برهه حساس تاريخي اسير بازيهاي فرمي ميشود. زبان، اگرچه زبان روز است اما در لايههاي مختلف زيست روزمره مردم گُم ميشود. زبان شعر قدرت ندارد تا استواري خود را به رخ مخاطب بكشد. اين باغ، درخت چنار پيري كم دارد تا لاي بوتههاي كوتاه قدِ شمعداني و حُسن يوسف سر بيرون بكشد و زيبايي و دوام خود را تضمين كند و تحسين ديگران را برانگيزد. ميراث هزارهها، انگار توليدِ امروز ميشود. انگار جهان يك حدوث تازه است. قدمت زبان، سر به حادث بودنش خم ميكند. شعر معاصر در حال استحاله است. از زبان كهن، به زبان روز.
شعر در هزارتوي زندگي روزمره، زبان روزمره را وارد چرخه خود ميكند. زبانِ امروز، شعر را از سايه واماندگي در شعر كهن بيرون ميكشد. بهتبع افزايش گستره زبان در شعر، مضامين بكرتر و بديعتر ميشوند و قالبها، بسط مييابند. شعر، آنچنان مدرن ميشود كه زندگي در حال مدرن شدن است. شاعران، شولاي كهنگي را از زبان بيرون ميآورند و رختِ نو بر تنش ميكنند. شعر زيبا ميشود، اما قدرت ندارد.
از شاعران بدنه بگذريم. آنها هميشه جزو پيروانند. آنها مسير صافشده توسط ديگران را طي ميكنند. ما در مورد آوانگاردها حرف ميزنيم. از آنها كه پيشرواند. آنها كه جادهها را صاف ميكنند و جريانها را ميسازند. آوانگاردها فرم را تغيير ميدهند. زبان را ميسازند. جرياني را اصلاح ميكنند و مفاهيم را از رهگذار فرم گسترش ميدهند. براي همين است كه فرمها در آوانگارديسم اصالت دارند. محتوا محلنظر آوانگاردها نيست. آنها ميكوشند فرم را بازبپرورانند، تغيير دهند و البته بايد تاكيد كرد زبان، يكي از ميدانهاي بازي فرماليستهاست.
پيوند شاعران فرماليست معاصر با زبان كهن، گرتهبرداري مدرن و اصالت بخشيدن به زبان شعري مدرن شده البته سرآمداني در شعر معاصر دارد. شايد بتوان ظريفترينِ آنها را در شعر شاملو جُست. شاملو بهترين دريافت را از آركاييسم در شعر دارد. اما به نظر من، حتي آثار او هم نميتواند اوج استواري و فخامت زبان كهن فارسي را در شعرِ امروز نشان دهد. اينجا، همان معركهاي است كه كاوهاي آهنگر، با درفشي افراشته از زبان كهن فارسي را ميخواهد. در همين معركه، اخوان پا به ميدان ميگذارد. با قرائتي دقيق از شعر كهن، در بسترِ شعرِ امروز. انگار با گرز و كوپال، در معركه نبرد با اهريمنان هزاره نو. گرزي كه هنوز قدرت و توان دارد تا حريف را از پاي درآورد.
در سرزميني كه آدمها كمتر سر جاي درست خود نشستهاند، اخوان بهدرستي به جاي خود تكيه زده است. تكيه زده به متكاي زبان سره فارسي. چه آنجا كه متاثر از اوضاع كشور، با دريغ و بدرود از زمستان مينويسد: «سلامت را نميخواهند پاسخ گفت/ هوا دلگير درها بسته سرها در گريبان دستها پنهان/ نفسها ابر دلها خسته و غمگين/ درختان اسكلتهاي بلورآجين/ زمين دلمرده سقف آسمان كوتاه/ غبارآلوده مهروماه» و چه آنجا كه عاشقانه مينويسد: «در اين ايوان سرپوشيده متروك/ شب افتاده ست و در تالابِ من ديريست/ كه در خوابند آن نيلوفر آبي و ماهيها/ پرستوها/ بيا امشب كه بس تاريك و تنهايم/ بيا اي روشني، اما بپوشان روي/ كه ميترسم تو را خورشيد پندارند/ و ميترسم همه از خواب برخيزند/ و ميترسم كه چشم از خواب بردارند/ نميخواهم ببيند هيچكس ما را/ نميخواهم بداند هيچكس ما را». اخوان، در هر پردهاي يك شرقي اصيل است. يك نژاده حقيقي. بدون آنكه به نقد ديگران زبان بگشايد و بخواهد شعر را، شعر مدرن را به ميل خود تعريف كند و به آن حدود و مختصاتي مطابق نظر خود بدهد. گفتوگوي شاعران و نظرات اخوان در باب شعر نو در آن گفتوگوي طولاني بين اخوان و شاملو و فروغ و سپهري، خود مويد اين گزاره است.
اخوان را بايد فردوسي معاصر دانست. فردوسي هزاره دوم، با زباني بهروزشده، با نگاهي بهروزشده و با جهانبينياي بهروزشده و آيا اين، براي دوست داشتن اخوانثالث كافي نيست؟ البته كه هست!