روايت محمد بلوري از 17 شهريور سال 57 در تحريريه كيهان
خبرنگارها خبر را با دستهاي خونين نوشتند
فاطمه باباخاني
بعد از اقامه نماز عيد فطر در شهريور 57 مردم تهران از خيابان دكتر شريعتي تا ميدان وليعصر و از آنجا تا ميدان آزادي راهپيمايي كردند و در ميدان آزادي بيانيهاي را خواندند تا روز جمعه در ميدان ژاله جمع شوند. همان شب دولت اعلام كرد در تهران و 11 شهر ديگر از صبح جمعه ساعت 6 صبح حكومت نظامي برقرار است. با اين حال مردم اهميت ندادند و دسته دسته به سمت ميدان ژاله رفتند. خيابانها از دود آتش پر شد و در اطراف ميدان خراسان و نيروي هوايي نفربرها مقابل مردم ايستادند. تا بعدازظهر همان روز، جمعه خونين رقم خورد و تاريخ معاصر ايران يكي از مهمترين حادثههاي انقلابي را به خود ديد. آن روزها محمد بلوري، عضو شوراي سردبيري روزنامه كيهان بود و حالا در حوالي چهلمين سالگرد اين حادثه در پاسخ به سوالهاي ما روايتي عجيب و خواندني از آن روز و آن «جمعه سياه» نقل ميكند.
حال و هواي تحريريه كيهان در روز هفدهم شهريور چطور بود؟
آن روزها ما 45 خبرنگار و 10 دبير سرويس داشتيم كه همگي در حال تهيه خبر درباره تظاهرات و كشتار بودند. همه آنها در سطح شهر و تحريريه در حال تردد بودند و يادم است روي ميز سردبيري پر از عكس بود. هر لحظه خبرنگاران خبرهايشان را ميآوردند و من پس از تنظيم آنها را رد ميكردم. در واقع تمام روزنامه مربوط به خبرهاي اين تظاهرات بود.
اولين خاطرهاي كه از آن روز به ياد ميآوريد، چيست؟
همه تحريريه در خيابان بودند براي تهيه خبر. اما يكي از كارهايي كه بچهها همزمان با تهيه گزارش و خبر ميكردند، كمك به مردم بوده. بچهها زخميها را از وسط خيابان به سمت جوبها ميكشيدند تا زير دست و پا له نشوند. يادم ميآيد حسين پرتوي، عكاس روزنامه، براي گرفتن عكس به ميدان ژاله رفته بود. با دستهاي خونين به روزنامه برگشت و عكسها را آورد. هر كدام از خبرنگارها كه به تحريريه برميگشتند اشك در چشم داشتند و دست و لباسشان خوني بود. مجبور بوديم آرامشان كنيم و ميگفتيم از هولناكي واقعه خبر داريم، اما بايد خودشان را كنترل كنند و براي رساندن اين خبر به گوش همه، مشغول به كار شوند. بايد خبرها به سرعت نوشته و براي انتشار آماده ميشد و روز بسيار بسيار سختي بود.
مجروحاني كه به بيمارستان برده ميشدند
چه وضعيتي داشتند؟
در آن غوغاي گلوله، آمبولانسها در ميان غريو مردم آژيركشان به محل واقعه ميرفتند. حسين پرتوي مجروحان را با كمك مردم سوار آمبولانس ميكرده تا مجروحان در اين حين كشته نشوند. او در بيمارستان متوجه ميشود كه كشتهشدگان و زخميها با لباسهاي خاكي در سردخانه رها شدهاند. براي همين اعتراض كرده كه بايد به زخميها كمك كرد و نبايد آنها به حال خود رها شوند تا بميرند. درنهايت با همراهي مردم به سردخانه بيمارستان ميرود و زخميهاي زيادي را كه بين جنازهها رها شده بودند، پيدا ميكند و موفق ميشود آدمهاي بسياري را از مرگ نجات دهد. داخل بخشها تخت خالي نبود و زخميها در حياط و راهروها روي زمين بودند. پرتوي و مردم اين افراد بيهوش و در حال مرگ را به داخل بخش منتقل و از پزشكان درخواست كردند به حال آنها هم رسيدگي كنند. فراموش نكنيم كه در آن روزگار ما به لحاظ تجهيزات، دارو و همينطور نيروي انساني متخصص پزشك و پرستار با كمبود مواجه بوديم و مردم به پرستاران براي پانسمان كمك ميكردند.
پس از آن چه اتفاقي افتاد؟
ما كه خبرها را براي مردم منتشر كرديم و گزارش داديم. اما آن زمان درگيري مطبوعات با حكومت هم اوج گرفته بود و مشكل سانسور وجود داشت. پس از مدتي كوتاه از واقعه ميدان ژاله، در ماه مهر، اعتصاب 5 روزه مطبوعات شروع شد. شريفامامي ميخواست با وعدههايي انقلاب را بپوشاند و در مقابل سپهبد اويسي فرمانده نظامي با همراهي ژنرالها برنامههاي نخستوزيري را خنثي ميكرد. نظاميان ميخواستند با كودتاي بزرگ و قلع و قمع مخالفان و تيراندازي شهر را در اختيار خود بگيرند. اوج مبارزه اين دو گروه زماني بود كه ما چهار، پنج روز با دفتر نخستوزير كلنجار رفتيم تا اقرار كنند سانسور در مطبوعات بوده و نبايد وجود داشته باشد. تيتر سراسري مطبوعات در آن روز «اعتصاب سراسري مطبوعات» بود.
بنابراين شما پيشبيني انقلاب را داشتيد؟
بله. اوضاع بسيار بههم ريخته بود و نظم خاصي حاكم نبود. هر كدام نظريههاي خود را اعمال ميكرد و مملكت شيرازه نداشت. مشخص بود كه رژيم چه سرنوشتي دارد و در آخر هم فروپاشيد.