• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4188 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۳۱ شهريور

در مكتب توماس‌مان

توماس‌مان اعتقاد داشت كه ادبيات يا هنري كه ابزار بيانش زبان ‌است، پيوسته و به ميزاني رفيع آفرينشگري نقادانه به بار مي‌نشاند زيرا زبان خود نقد زندگي ‌است. زبان نام مي‌برد، مصداق مي‌يابد، معلوم مي‌كند و داوري هم و به اين ترتيب جان مي‌بخشد و داستان‌هاي انتخاب شده در مجموعه «مرگ پوتيا» هركدام در پي جان بخشيدن به اين نظرگاه‌مان هستند. محمود حدادي در اين كتاب، آثاري از بهترين نويسندگان آلماني‌زبان را گردآوري و ترجمه كرده است؛ آثاري كه خواندن‌شان به مثابه شركت در يك كلاس داستان‌نويسي پيشرفته است. همان‌گونه كه در مقدمه مترجم هم آمده، اين مجموعه گزيده‌اي از آثار بيش از صد سال ادبيات آلماني‌زبان است؛ از نهضت روشنگري تا مكتب‌هاي ادبي قرن بيستم. داستان‌ها بر اساس توالي تاريخي چينش يافته‌اند و به اين ترتيب گوشه‌اي را هم از تحول نگاه و سبك نويسندگي در اين دوره زماني نشان مي‌دهند البته با تمركزي بيشتر بر قرن پرفاجعه بيستم. از اين رو دركنار هم و در چشم‌اندازي كلي، بارتابي آينه‌وار در يكديگر مي‌يابند و چنين نقشي هم بر عهده مي‌گيرند كه بي‌شباهت به تاريخ ادبيات نيست.

بزرگان ادبيات آلماني در ايران، پيش‌تر توسط مترجماني خوب معرفي شده‌اند اما آنچه كتاب حاضر را به كتابي خواندني مبدل مي‌كند، به كرسي نشاندن همان نظريه توماس‌مان است كه در اول مطلب به آن اشاره شد. حدادي با تسلط بي‌چون و چرايش در ادبيات آلماني‌زبان، با يك تير دو نشان زده است كه تير نخست همان وجه زباني داستان‌هاست و تير دوم را نيز مي‌توان به وجه تاريخ‌نگاري ادبي در بخشي از اروپا مربوط دانست. خود حدادي در پشت‌‌نويس كتاب به اين نكته اشاره كرده است كه «داستان‌هاي كه در اين مجموعه كنار هم نشسته‌اند، خواسته‌اند هريك نمونه‌اي مشخص از تعريفي كه توماس‌مان از ادبيات ارايه داده است، باشند.»

توماس‌مان كه خود را با جهاني انحطاط‌زده روبه‌رو مي‌دانست، از ادبيات انتظار داشت نگاه نظام‌بخش و قدرت كلامش را در ترسيم ناسازي‌هاي سرشتي جهان و راه‌هاي آشتي آنها به كار گيرد. حدادي در اين كتاب، يكي از بهترين داستان‌هاي برتولت‌برشت را هم گنجانده است كه بخش‌هايي از آن را مي‌خوانيم: «مردي بود و او زني داشت و اين زن مثال دريا بود. دريا با هر نفس نسيم تغيير مي‌كند. با وجود اين نه بزرگ‌تر مي‌شود نه كوچك‌تر. رنگش هم همان بود كه بود، مي‌ماند. همچنين مزه‌اش. نه حتي نرم‌تر مي‌شود نه سخت‌تر. وقتي هم كه باد فرو خوابيد، او هم آرام مي‌شود و تغييري در وجودش رخ نداده است. اما اين مرد بايد كه ره سفر در پيش مي‌گرفت. پس در هرروز هرچه داشت و نداشت، همه را به زنش سپرد. خانه‌اش را همراه با كارگاهش، باغ گرداگرد خانه‌اش را همراه تمامي درآمدش. بعد هم گفت: اين دارايي‌ها مال من است. پس مال تو هم هست و تو بايد كه از آنها مراقبت كني. اما زن به آغوش شوهرش پناه برد، گريه سر داد كه آخر چطور مراقبت كنم؟ من كه زني نادانم. مرد در جواب به چشم‌هاي او نگاه كرد و گفت: اگر كه مرا دوست داشته‌ باشي، از عهده اين كار برمي‌آيي. بعد خداحافظي كرد و رفت...

مجموعه داستان مرگ پوتيا را انتشارات نيلوفر منتشر كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون