گفتوگو در ميان بوق ممتد
علي وراميني
سفر به هند هميشه شيفتگان خودش را داشته است. چه آن زمان كه بازرگانان ماهها در سفر بودند كه براي كسبوكار به آنجا برسند چه امروزه كه در كمتر از پنج ساعت ميتوان در مركز اين كشور فرود آمد. حجم سفرهاي زياد به اين كشور طبيعتا سفرنامههاي كتبي و شفاهي بسياري درپي داشته است. بسياري از جاذبهها، مردمان، شهرها و ... هند گفته شده است و تقريبا همه ما بسياري شنيدهايم، بهخصوص در روزگار ما كه با يك سرچ ساده زير و روي هر شهر و كشوري را ميتوان ديد. البته پيشتر از اينها و به واسطه گسترش سينماي هند در ميان ما، شناختي فانتزي از اين كشور داشتيم. فيلم هندي كه خود به يك ژانر تبديل شده بود حتي در مقاطعي از سينماي داخلي هم بيشتر طرفدار داشت و «آميتاباچان» و «اميرخان» بيش از هر بازيگر ايرانياي در ايران شناخته شده بودند. مهم نبود آنچه سينماي باليوود از هند بازنمايي ميكرد تا چه اندازه با واقعيت آن همپوشاني داشت، مهم اين بود كه به هرحال نام هند براي ما نامي آشنا بود و همه از اين كشور تصوراتي داشتيم. اگر اين آشنايي با هند براي طبقات گستردهاي از جامعه ما شكل گرفته بود، نوعي بازنمايي ديگر از هند در ميان هنرمندان و روشنفكران هم از اين كشور شكل گرفته بود كه بيشتر به وجوه انديشگاني، عرفاني و رازآلوده آن ارجاع ميداد. اين جاذبههاي هند رفتهرفته از انحصار روشنفكران و هنرمندان خارج شد و مانند هر چيز ديگري در زمانه ما به اسباب كاسبي تبديل شد. همين الان با يك سرچ ساده انواع تورهايي كه دورههاي مديتيشن، فرورفتن در خود و... در هند برگزار ميكنند را ميتوانيد پيدا كنيد؛ تورهايي كه هميشه مشتريهاي خود را دارند. فارغ از اينها نوعي ديگر از مواجهه هم با هند داشتهايم كه البته به قوت آن دو نبوده است و آن هم روابط دانشگاهي و عزيمت به هندوستان براي تحصيل بوده است. اين اتفاق بهخصوص تا قبل از همهگير شدن دانشگاههاي پولي در ايران زيادتر بود و پشتكنكور ماندهها، بخت تحصيلي خود را در هند آزمايش ميكردند. با توجه به اين مقدمه ميتوان فهميد كه اولا هند كشوري با لايهها و ابعاد بسيار است و دوم اينكه بخش عظيمي از مردم ايران با اين كشور درگير بودهاند، درگيريهايي كه از «وي اچ اس»هاي نوار كوچك شروع ميشد تا كتاب «اديان و مكاتب فلسفي هند» ادامه داشت و امروز از جذابيتهاي جزاير «گوآ» شروع ميشود و تا دورههاي مديتيشن ادامه دارد.
سال گذشته براي من هم كه تصوراتي از هند داشتم، فرصتي پيش آمد كه به آنجا سفر كنم تا پيش از آن هرگز نه در برنامههايم بود و نه گمان ميكردم كه روزي به اين كشور سفر كنم اما مانند تمام حوادث پيشبيني نشده روزگار من به دعوت «دانشگاه دهلي» و از جانب «موسسه سروش مولانا» به هند رفتم تا ضمن شركت در همايشي علمي، در رابطه با تفاهمنامهاي ميان دانشگاه دهلي و سروش مولانا مذاكره و توافق كنم. طبيعي است كه اين نوع سفر به هند با سفرهاي توريستي متفاوت است. ما در آبان ماه به اين همايش رفتيم. نيمهشب به وقت دهلي به اين فرودگاه رسيديم و اولين چيزي كه توجه من را جلب كرد، بزرگي و ساخت زيباي فرودگاه دهلي بود. با همه بزرگي كه سالن گيتهاي ورودي داشت، به قدري مسافر بهخصوص از كشورهاي غربي آمده بودند كه ازدحام شديدي شكل گرفت، ولي به سرعت نظم برقرار شد و كارمندان فرودگاه به راحتي توانستند اين حجم از مسافر را سازماندهي كنند. وقتي از سالن اصلي فرودگاه بيرون آمدم با هند واقعي مواجه شدم. در آن زمان از سال كه آلودگي هواي تهران به اوج خود رسيده بود، دهلي حدود دو برابر آلودهتر از تهران بود! ابتدا گمان كردم كه اين آلودگيها مه هستند و با تصوري كه از سرسبزي هند داشتم تا وقتي كه دوستان هندي از آلودگي دهلي توضيحاتي دادند، اين گمان تقويت ميشد.
در اين چند روزي كه در هند بودم به جاهايي رفتم و با چيزهايي مواجه شدم كه حتما همه شنيدهاند. به اين دليل تقريبا يقين دارم كه خيليها اين سخنان را تا به حال شنيدهاند كه وقتي براي بازديد از «تاج محل» رفتيم، در شهر آگرا مغازههايي ديدم كه روي ويترين آن به فارسي تبليغ كرده بودند و فروشنده مغازه به واسطه ازدياد مسافران ايراني به راحتي ميتوانست فارسي صحبت كند. نكته جالب براي من گروه زبان فارسي دانشگاه دهلي بود كه در واقع مهمان آنها بوديم. جز موارد بسيار نادري ما و ديگر ايرانياني كه در اين همايش حضور پيدا كرده بودند، به زبان فارسي با ميزبانانمان صحبت ميكرديم. چند نفر از اين دوستان به قدري فارسي را روان و بهروز مسلط بودند كه زبانشان حتي طنازي داشت و شوخيها و جوكهايي بيان ميكردند كه دقيقا مانند محافل خودماني در ايران ما را به خنده وا ميداشت. غير از دانشگاه دهلي چند دانشگاه و موسسه ديگري هم در همايش دو روزه حضور داشتند. مهمترين آنها دانشگاه كشمير بود. دانشگاهي كه به گفته مدير گروه بخش زبانفارسي، هزار دانشجوي زبان و ادبيات فارسي داشت. توجه كنيد كه اين تعداد دانشجو از كل دانشجويان زبان و ادبياتفارسي دانشگاههاي سراسري ايران بيشتر است. مقالات همايشها همگي به زبان فارسي بود و حتي اساتيد بخش بسيار تاكيد داشتند كه دانشجويان با لهجه درست زبان فارسي را ارايه كنند. تركيب فارسي دانستن دوستان هندي كه عمدتا اهل كشمير بودند و ترافيكهاي وحشتناك دهلي، به ما مجال گفتوگوي بسيار داد. تنها نكتهاي كه اين گپوگفتهاي جذاب را خدشهدار ميكرد، بوقهاي ممتد و بيوقفه بود. نميدانم جامعهشناسي در اين مورد تحقيق كرده است يا نه اما تجربه من حاكي از اين بود كه بوق در خيابانها و جادههاي هند فضاي گفتماني خاص خود را دارد كه در هيچ جاي ديگر نمونه ندارد. يعني آن صداي بوق براي يك هندي قطعا كاركردي داشت كه من ايراني هرگز آن را متوجه نميشوم. باري شيرينترين تجربهها براي من نه آن آثار باستاني و تاريخي بينظير هند بلكه همين گفتوشنودهاي همدلانه با دوستاني بود كه گويي سالها با هم رفاقت كرديم، حرفهايي كه در خيابانهاي دهلي در ميان بوق ممتد در رابطه سياست، اقتصاد، مذهب و مسائل شخصي گفته ميشد. سفر هند براي من تبلور مصرع ناب مولانا بود كه «همدلي از همزباني بهتر است» اما من اقبال بلندي داشتم كه هزاران كيلومتر آن سوتر دوستان همدل و همزباني يافتم.
براي حسين طاهير به پاس همدلي و همزبانياش