فرنك اسنتبرگر نوازنده گيتار كلاسيك و آهنگساز متولد سال 1957 در مجارستان است. او در خانوادهاي اهل موسيقي بزرگ شده و پدرش الگوي اوست. اسنتبرگر موسيقي كلاسيك خوانده و نوازندگي گيتار جز آموخته است اما شهرتش به خاطر بداههنوازيهاي بيمرزش در استايلهاي مختلف است. او در كارهايش از موسيقي برزيلي، فلامينكو و سنتهاي رم بهره برده است. او همكاريهاي مختلفي با نشر ايسيام نيز دارد.
من كارهاي مختلفي از شما شنيدهام و فكرميكنم موسيقي شما بسيار بيمرز است. بهطور مثال فضاهايي كه در قالب تريو به آن دست پيدا كرده بوديد و دو سال پيش ايسيام آلبوم آن را منتشر كرد بسيار متفاوت از اجراي شما در فستيوال بود. اساسا شما به دنبال چه نوع موسيقي هستيد كه ميتواند تا اين حد به فضاهاي مختلف برود.
بديهي است كه بداههنوازي در قالب تريو بسيار متفاوت با اجراي تك نفره است اما نكته مشترك اينجاست كه همه آنها تا حد زيادي به بداههنوازي مرتبط است. من در اجراي فستيوال قطعات را ميدانستم اما اين پنجاه درصد اجراست و باقي آن به دست بداههنوازي است. موسيقي براي من از مغزم آغاز و بعد به دستهايم منتقل ميشود. اما در اين حالت ممكن است، زماني من حالم خوب نباشد يا ممكن است، فضايي از سوي مخاطبان به من منتقل شود. براي همين است كه فضاهاي بسيار مختلفي در كنسرتهاي تك نفرهام تجربه ميكنم و براي من بسيار هيجانانگيز است.
اما جالب است كه شما با اشتوكهاوزن همكاري داشتيد و موسيقي كلاسيك خوانديد و قاعدتا يك روي ديگري در موسيقي شما وجود دارد كه كاملا كلاسيك است و بسيار از اين رهايي كه در بداههنوازي داريد، دور است.
بله، اما من از موسيقي كلاسيك در بداههنوازيهايم استفاده ميكنم. بهطور مثال براي من باخ يك آهنگساز بسيار مهم است كه بسياري از بداههنوازيهايم از موسيقي او ميآيد. البته كه كار كردن در فضاي موسيقي كلاسيك بسيار متفاوت است، اما فكر ميكنم بسيار بر بداههنوازيهايم تاثير گذاشته است.
نگاه شما به بداههنوازي چيست؟ چه تصاوير و فضاهايي در پس بداههنوازيهاي شماست؟
اين بداههنوازي از زمان تولد با من بوده و واقعيت اين است كه خيلي قابل يادگيري هم نيست. يا شما صداهاي درونتان را ميشنويد يا نميشنويد. همه چيز به اين مساله بستگي دارد. وقتي شما توانايي نوازندگي داريد و اين تواناييها را ياد ميگيريد ديگر براي بداههنوازي فقط بايد به درونتان گوش كنيد. فكر نميكنم اين حس قابل توصيف باشد و بسيار سخت است اما ميتوانم بگويم كه بداههنوازي براي من بهترين چيزي است كه در موسيقي به آن رسيدهام.
در وبسايتتان نوشتهايد كه از موسيقي برزيلي بسيار الهام گرفتهايد. چگونه با موسيقي برزيلي مواجه شديد و برايتان اهميت پيدا كرد؟
من عاشق موسيقي برزيليام. وقتي كه بچه بودم كارهاي چند نوازنده برزيلي را دنبال ميكردم و از آن زمان علاقهام به آنها شروع شد. فكر ميكنم برزيليها بسيار سلطهگرانه با ساز گيتار مواجه ميشوند و عموما موسيقيشان بسيار شاعرانه و ملوديك است. من در خانوادهاي بزرگ شدم كه موسيقي برايشان خيلي مهم بود. پدرم اولين معلم من بود و من ياد گرفتم كه اگر ساز ميزنم، بدانم چرا يك قطعه را مينوازم و ساز زدنم صرفا براي اينكه ساز بزنم نباشد. براي همين از كودكي موسيقيهاي مختلف تاثيرات متفاوتي روي من ميگذاشت و به تدريج جاي خود را پيدا ميكرد.
به عقيده من يكي از همكاريهاي درخشان شما با آرليد اندرسن و جوي برون است. كمي درباره شكلگيري اين پروژه و اينكه چرا همكاري خود را در قالب تريو ادامه نداديد، توضيح ميدهيد؟
ما به استوديو رفتيم و اين پروژه را ضبط كرديم و براي آن تنها دو كنسرت اجرا كرديم. براي من تجربه فوقالعادهاي بود چون با دو نوازنده بسيار حرفهاي كار كردم كه ديدگاههاي بسيار متفاوتي داشتند. اما آرليد اندرسن بسيار سرش شلوغ است و جوي برون هم در امريكا زندگي ميكند. براي همين در كنار هم قرار گرفتن ما سه نفر بسيار كار سختي بود. اما براي من هم اين آلبوم بسيار فوقالعاده است و چيزهاي خيلي زيادي از آن ياد گرفتم. در اين پروژه هم ما همه چيز را از صفر شروع كرديم و كاملا بداههنوازي بود و پيشنهاد آن را هم مدير نشر «ايسيام» داد. مانفرد از من پرسيد دوست داري با كدام نوازنده درامز ساز بزني و من گفتم جوي برون و بعد اتفاق افتاد.
نشر «ايسيام» با نگاه منحصربهفردي كه به موسيقي دارد، سرچشمه توليد بسياري از آثار درخشان هنرمندانش بوده و فكر ميكنم براي بسياري از هنرمندان اين نشر نقش بسيار تاثيرگذاري داشته است. شما چگونه با آن مواجه شديد؟
زماني كه حدودا بيست و پنج سالم بود تمام روياي من «ايسيام» بود. در آن زمان با يك كمپاني جز كار ميكردم اما واقعيت اين بود كه من خيلي نوازنده جز نبودم و بعد از مدتي مانفرد با من تماس گرفت و گفت كه دوست دارد با من همكاري داشته باشد. من گفتم ميخواهم در بوداپست كنسرتي برگزار كنم و او هم گفت: «باشه پس ما اين كنسرت تك نفره را ضبط ميكنيم.» واقعا هيجانانگيز بود و به همين سادگي اتفاق افتاد. در واقع اولين همكاري ما يك اجراي زنده تك نفره بود كه هميشه در يادم ميماند.
در خانوادهاي بزرگ شدم كه موسيقي برايشان خيلي مهم بود. پدرم اولين معلم من بود و من ياد گرفتم كه اگر ساز ميزنم، بدانم چرا يك قطعه را مينوازم و ساز زدنم صرفا براي اينكه ساز بزنم نباشد. براي همين از كودكي موسيقيهاي مختلف تاثيرات متفاوتي روي من ميگذاشت و به تدريج جاي خود را پيدا ميكرد.