توانمندسازي از شعار تا اثر
شوان صدرقاضي
توانمندسازي از آن اصطلاحات خوشنامي است كه نُقل زبان نهادهاي دولتي و غيردولتي، فعالان و مسوولان جهادگرتوسعه و دانشجويان و پژوهشگران حوزههاي اقتصادي- اجتماعي شده است. چه كسي بدش ميآيد كه ساز و كاري فراهم شود كه خلق خدا، به خصوص آنها كه دستشان كمتر به جايي بند است، وضعيت معيشتي و رفاهي بهتري پيدا كنند؟ تازه وقتي كه دسترسي به فرصتهاي رشد براي اقشار زيردستي فراهم شود، جامعه و حاكميت سود ميبرند. وقتي در خانوارها وضعيت سلامت بهتر شود اين يعني نيروي كار بيشتر براي كشور. وقتي وضعيت آموزشي بهبود يابد اين يعني افزايش نيروي كار ماهر. وقتي دسترسي به فرصتهاي شغلي و كارآفريني افزايش يابد اين يعني استفاده مولد از منابع انساني. همه اينها كه در نهايت به توانمند شدن كشور كمك ميكند. به نظر بديهي ميآيد كه توجه افراد و نهادهايي كه در حوزههاي ذكرشده بالا بايد معطوف به بهبود كيفي شاخصهاي توانمندسازي باشد. ولي با نگاهي گذرا به «خروجي»هاي انواع و اقسام برنامهها و افقهاي چندساله و سندهاي چشمانداز، به نظر ميرسد كه با وجود صرف منابع مالي و معنوي و انساني قابل توجه به نام توانمندسازي و توسعه محلي، آنطور كه بايد تاثير مثبت نداشتهايم. نشستها، همايشها، طرحها و پروژههاي بزرگ و كوچك انجام شده - يا «در دست اقدام و بررسي» است - ولي نتايج آن در توانمندسازي بهبود معيشت «متعاقبا اعلام خواهد شد» و «تا اطلاع ثانوي» اثربخشي مورد نظر در دسترس نيست. شايد ذكر ضربالمثل «آفتابهلگن هفت دست، شام و ناهار هيچي» در مورد شمار قابل توجهي از طرحهاي توانمندسازي و توسعه، چندان اغراقآميز نباشد. در مقايسه با بسياري از كشورهاي در حال توسعه، ايران در وضعيت خوبي قرار دارد. زيرساختهايي مثل دسترسي به آب آشاميدني سالم، برق و جاده در حد قابل قبولي است. ولي سوال اين است كه آيا نميشد از پتانسيلها بهتر و اثربخشتر استفاده كرد؟