سهشنبه هفته گذشته باز هم خبر آمد كه يكي از محيطبانان كشور به شهادت رسيد. تاجمحمد باشقره، محيطبان با اخلاق، خندهرو و سختكوش تركمن، در درگيري با شكارچيان غيرمجاز به شهادت رسيد.
از صبح روز چهارشنبه هم، خيل پيامهاي تسليت و افسوس از شهادت محيطبان باشقره در شبكههاي مجازي به راه افتاد و البته مانند هميشه، برخي كاربران نيز انواع توهينها را به سوي ضاربان محيطبان شهيد روانه كردند.
چند روز پيش از شهادت محيطبان باشقره، درگيري ديگري در پارك ملي قميشلو در استان اصفهان به وقوع پيوست كه طي آن يكي از شكارچيان جان خود را از دست داد و دو محيطبان نيز مصدوم و راهي بيمارستان شدند.
وقوع اين دو واقعه در حالي بود كه در چند روز گذشته، بحثها بر سر موضوع شكار بار ديگر بالا گرفته بود.
اظهارنظرهاي مختلفي درباره اين موضوع شده بود و بخشي از اين اظهارنظرها در حمايت از «ممنوعيت شكار» بود.
فارغ از آنكه ممنوعيت شكار در ايران خوب يا بد يا حتي قابل اجراست يا خير، چيزي كه در هيچ يك از اظهارنظرها به چشم نميخورد، توجه به واقعيتي به نام «شكار غيرمجاز» بود؛ واقعيتي كه باعث شد طي ۴۸ ساعت دو نفر جان خود را از دست بدهند و عدهاي راهي بيمارستان شوند.
اگرچه در قانون مجازاتهايي براي شكار غيرمجاز پيشبيني شده و محيطبانان به عنوان ضابطان قضايي، موظف به اجراي قانون و جلوگيري از شكار غيرمجاز هستند اما به نظر ميرسد قرار دادن تمام بار مقابله با شكارچيان غيرمجاز بر دوش محيطبانان، نتيجهاي جز پروندههاي قطور و كشته و زخمي شدن محيطبان و شكارچي نداشته است.
دو واقعه گلستان و قميشلو در يك جنبه با يكديگر اشتراك داشتند؛ در هر دو اين وقايع، يكي از متخلفان پيش از اين به دلايل مربوط به شكار غيرقانوني دستگير شده بودند.
در واقعه قميشلو، شكارچياي كه جان خود را از دست داد، پيش از اين در يك پرونده شكار غيرمجاز محكوم به زندان شده بود و در روز واقعه، اين فرد به مرخصي رفته و از زندان خارج شده بود كه اقدام به شكار غيرمجاز كرد.
در واقعه گلستان نيز يكي از متخلفان پيش از اين به دليل حمل سلاح جنگي و شروع به شكار دستگير شده و با قرار وثيقه آزاد شده بود.
در هر دو مورد، اين افراد دستكم يكبار طعم برخورد قانوني را چشيده بودند اما سوال اساسي اينجاست كه چرا با وجود پرونده مفتوح قضايي، اين افراد بار ديگر اقدام غيرقانوني خود را تكرار كردهاند؟
آيا قانون و مجازات تعريف شده در آن، بازدارندگي لازم را ندارد؟ پاسخ به اين سوال نيازمند بحثهاي طولاني حقوقي است، اما در كنار بازدارندگي مجازات، موضوع انگيزه شكارچي از اقدام غيرقانونياش نيز مطرح است.
در كنار انگيزههايي چون افتخار به شكار و كسب منفعت، انگيزههاي تلافيجويانه براي نشان دادن مخالفت و نارضايتي از مديريت زيستگاه نيز در بين برخي شكارچيان بسيار قوي است. آن طور كه شواهد اوليه نشان ميدهد، انگيزه اصلي شكارچيان حاضر در وقايع قميشلو و گلستان نيز همين انگيزه تلافيجويي است؛ موضوعي كه بارها در زيستگاههاي مختلف تكرار شده و تنها اين دو مورد در رسانهها مطرح شدهاند.
در اظهارنظرهاي متعدد پيرامون لزوم ممنوعيت شكار كه از سوي افراد مختلف اعم از دانشگاهيان، مجلسيها و برخي فعالان محيطزيست ارايه شد، هيچ اثري از تاثير شكار غيرمجاز و انگيزه شكارچيان به ميان نيامد. اين ماجرا جاي اين سوال را باقي گذاشت كه آيا در طرح ممنوعيت شكار، پاسخهاي قانعكنندهاي به انگيزههاي متعدد شكارچيان غيرمجاز داده شده است يا آنكه قرار است تمام بار را به دوش سه هزار محيطبان بيندازيم؟
پديده شكار و مديريت آن، بسيار پيچيدهتر از چند تحليل آماري بر جمعيت حياتوحش مناطق است و در نظر نگرفتن گزارههايي چون انگيزههاي رواني، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي در اين حوزه، اشتباهي غيرقابل جبران خواهد بود.